۱۳۹۵ دی ۴, شنبه

۱۳ آزمایش اهریمنی دولت ایالات متحده بر روی انسان ها

دولت ایالات متحده به شوند انجام شمار فراوانی آزمایش های غیر انسانی، دهشتناک، شرم آور و دیوانه وار بر روی انسان ها بدون خرسندی و معمولن بدون آگاهیشان، مرتکب جنایت علیه بشریت شده است. اینها مجموعه ای از ۱۳ شرورترین کارهای وحشت آور و خزنده ی این کشور است که تاکنون بر روی انسان ها آزموده شده است.دیوانگان تئوری توتئه به خاطر اشاره هایی که بدین موارد کرده اند، شناخته شده هستند اما، یک بار که پیرامون آزمایش ددمنشانه ی این رژیم بخوانید، شما نیز بدان باور خواهید کرد.

آیا دولت ایالات متحده واقعن شهروندان خودش را با آبله فرنگی (Syphilis) آلوده کرد و بدانها نگفت ؟ البته که کرد. آیا سازمان های دولتی سلاح هایی اتمی را آزمایش می کنند که شوند ایجاد باران پرتوزا (Radio Active) روی آبخست های (جزیره های) بسیاری در اقیانوس آرام شده است ؟ اوه بله. و آیا مقام های مسئول ایالات متحده از بازرسی پیرامون پزشکان فاسدی چشم پوشی کرده است که به روشنی داشتند افراد در پژوهش شدن را شکنجه می کردند ؟ سیاهه ی زیر را بخوانید تا به واقعیت امر این موضوعات پی ببرید.



۱. مهار ذهنی، آزار کودکان، پروژه ی مک آلترا (MKULTRA) و زیر پروژه ی ۶۸

این مورد یک کابوس است. پزشکی به نام دانلد ایون کمرون (Donald Ewen Cameron) از سوی سیا مسئول پروژه ی مک آلترا برای زیرپروژه ی ۶۸ بود که همچنین به عنوان آزمایش هایی مطرح بود که به عنوان مواد روان گردان نیز شناخته می شود. هدف نهایی این پروژه بررسی روش هایی بود که بر روی ذهن اثر گزاشته و آن را مهار می کنند تا داده ها را از ذهنی که مقاومت به خرج می دهد بیرون بکشند.


برای انجام این کار، این پزشک بیماران را در بیمارستان خود به نام بنیاد یادواره ی الن (Allen Memorial Institute) در مونترآل می پذیرفت (که بیشتر برای مواردی همچون افسردگی دو قطبی و اختلالات نگرانی و دلواپسی است) و بر روی آنها "روند درمان" را آغاز می کرد. درمانی که آنها دریافت می کردند، زندگی دگرنده و ترسناک بود.

در میان سال های ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴، به کمرون پول پرداخت شده بود تا شوک درمانی را برای ۳۰ تا ۴۰ بار با توان عادی مدیریت کند. او در پایان بیماران را برای ماه ها در اغمایی ناشی از مواد تزریقی قرار می داد و برای آنها نوارهایی از اظهارات ساده یا سر و صداهای خشدار تکراری را بارها و بارها پخش می کرد. قربانیان فراموش می کردند چگونه سخن بگویند، پدر و مادر خود را فراموش می کردند و از بی خوابی های جدی رنج می بردند. همه ی این موارد بر روی شهروندان کانادایی انجام گرفت، زیرا سیا مایل به خطر کردن انجام چنین آزمایش هایی در آمریکا نبود.

به منظور تضمین پولی پروژه، کمرون در طرحی کلی این آزمایش ها را بر روی کودکانی که پذیرش شده بودند انجام داد و در یک موقعیت از کودکی فیلم برداری کرده بود که در حال انجام رابطه ی جنسی با مقام های بلند پایه ی دولتی بود. او و دیگر افسران مک آلترا با تهدید مقام های رسمی، پشتیبانی و تامین پولی پروژه ی شان را تضمین کردند.


۲. گاز خردل در اتاق های غیر اختیاری بر روی سربازان آزمایش شد

یک آزمایش سلاح زیستی در دهه ی ۱۹۴۰ شدت گرفت. مقام های رسمی آغاز به انجام آزمایش واکنش و پس زدنش بر روی خود ارتش کزدند. به منظور مهک میزان کارایی چندین سلاح زیستی، دانسته شده است که مقام های رسمی گاز خردل و برخی دیگر از سلاح ها همچون مواد سوزاننده ی پوست و ویرانگر شش همچون لوییزیت (Lewisite) را بر روی سربازان قربانی افشانه کرده اند، بدون اینکه آنها از این موارد آگاه بوده باشند یا خرسندی خود را اعلام کرده باشند. این موارد در صورت تماس با پوست، شوند ایجاد درد شدید، خارش و تورمی می شد که یادآور مواد سوزاننده ی شیمیایی است.


آنها همچنین کارایی ماسک های گاز و رخت های محافظ را اینگونه مورد آزمایش قرار دادند که سربازان را در اتاق گاز زندانی می کردند و آنها را در معرض گاز خردل و لوییزیت قرار می دادند و با این کار اتاق های گاز آلمان نازی را به ریشخند می گرفتند.

همچنین شایع شده بود که به همراه سربازان، بیمارانی در بیمارستان های ویکتوریا و آلبرت (.VA Hosp) برای آزمایش های پزشکی درگیر مواد شیمیایی سلاح های زیستی، به عنوان خوک های گینه ای مورد بهره برداری منفی قرار گرفته اند، اما پیدا گشت که همه ی این آزمایش ها "مشاهده ی ملاحظاتی" هستند تا شک و بدبینی ها را از خود دور کند.


۳. ایالات متحده به هیولایی مصونیت می بخشد که جراحی های غیر داوطلبانه را انجام می دهد

دکتر شیرو ایشی ایی (Shiro Ishii) به عنوان فرنشین یگان بدنام ۷۳۱ ژاپن (یگان توسعه و پژوهش سلاح های جنگی مخفی شیمیایی و زیستی ارتش شاهنشاهی ژاپن در خلال جنگ دوم جهانی)، در خلال جنگ دوم ژاپن و چین و جنگ جهانی دوم، آزمایش های خشونت باری را بر روی ده ها هزار تن انسان انجام داد.


ایشی ایی مسئول آزمودن فنون کالبد شکافی بر روی موجودات زنده بدون هیچ گونه مواد بی هوش کننده بر زندانیان بود. کالبد شکافی موجودات زنده (Vivesection) انجام جراحی آزمایشی بر روی جانداران زنده است (به همراه دستگاه عصبی مرکزی) و به قصد علمی آنچه درون تن است را مورد آزمایش قرار می داد. از این رو اساسن او جراحی های غیر ضروری را به زندانیان تحمیل می کرد و تن آنها را می شکافت و آنها را زنده نگاه می داشت و هیچ گونه مواد بی هوشی به کار نمی برد.

در خلال این آزمایش ها، او زنان باردار را مجبور می کرد تا بچه هایشان را سقط کنند. او همچنین زندانیانش را در معرض دگرش در شرایط و موقعیت های جسمی روانی (Physiologic) از جمله سکته ی مغزی، سکته ی قلبی، یخ زدگی بافت در اثر سرما و اوپاگرمایی (Hypothermia) قرار می داد؛ ایشی ایی این افراد را به عنوان "کارنامه" تلقی می کرد.

با شکست هتمی ژاپن در ۱۹۴۵، این کشور یکپارچگی مجتمع ۷۳۱ را به هم زد و ایشی ایی دستور داد تا همه ی "گزارش های" باقی مانده را از بین ببرند. چندان زمانی نه خیلی زود، ایشی ایی دستگیر شد. سپس ژنرال ارجمند داگلاس مک آرتور (Douglas McArthur) بنا به گفته ای با ایشی ایی معامله ای کرد که اگر ایالات متحده به ایشی ایی نسبت به جنایت هایش مصونیت دهد، او باید همه ی داده های اصلی جنگی که بر بنیان آزمایش های انسانی را به آنها تحویل دهد. از اینرو، ایشی ایی با جنایت های مرتکب شده اش رها شد، زیرا ایالات متحده به نتیجه های پژوهش هایش آویژه (علاقه) نشان داده بود.

در حالی که دولت آمریکا مستقیمن مسدول این کارها نبود، اما قطعن نشان داد که این رویه چیزی بیشتر از تمایل برای چشم پوشی نسبت به شکنجه ی انسانی به منظور پیشبرد سلاح های زیستی است که می تواند به مراتب انسان های بیشتری را به کام مرگ بکشاند.


۴. افشاندن مواد شیمیایی مرگبار بر شهرهای آمریکا

ایالات متحده یک بار دیگر نشان داد که همیشه مایل است تا بدترین راه حل ها را در وهله ی نخست به کار برد، یعنی استفاده از زور ارتش. حکومت مرکزی آمریکا دسته ای از همانند سازی های جنگی سلاح های زیستی را بر شهرهای آمریکا انجام داد تا ببیند که آثار این مواد چگونه در یک یورش شیمیایی واقعی نقش بازی خواهند کرد. آنها یورش های هوایی / دریایی زیر را سازماندهی کردند:


- سیا با استفاده از قایق هایی ویروس سیاه سرفه را در خور تامپا (Tampa Bay) تخلیه کرد و نیز شوند ایجاد همه گیری سیاه سرفه شد که در نتیجه ی آن ۱۲ تن جان باختند.

- نیروی دریایی مواد میکروبی بیماری زا را در سان فرانسیسکو پراکند که در پی آن، شهروندان بسیاری سینه پهلو گرفتند.

- ارتش ملیون ها پشه را در ساوانا در ایالت جورجیا (GA) و بوستان آوون در ایالت فلوریدا پراکند، به امید آنکه تب زرد و تب دنگو را منتشر سازند. این انبوه میکروبی مردم را در تقلای نجات از این تب ها انداخت، افزون بر اینکه دچار حصبه، مشکلات تنفسی و بدتر از همه نازایی کودکان نیز شدند.

- هتا بدتر از همه این بود که پس از انبوه میکروبی، ارتش در نقش کارکنان تندرستی همگانی ظاهر شد. تمایل پنهانشان در همه ی این مدت که داشتند به قربانیان امداد رسانی می کردند این بود تا آثار دراز مدت همه ی بیماری هایی که مردم از آنها رنج می بردند را مطالعه کرده و جدول نویسی کنند.


۵. ایالات متحده مردم گواتمالا را با عفونت های پراکنده شده ی مسری جنسی (STDS) آلوده می کند

در دهه ی ۱۹۴۰، ایالات متحده تصمیم گرفت تا با پنی سیلین به عنوان درمان قطعی آبله فرنگی، کارایی آن را بر روی شهروندان گواتمالایی بیازماید. برای انجام این کار، آنها از روسپیان آلوده بهره بردند و بدانها اجازه دادند تا در میان زندانیان، بیماران پناهجو و سربازان از همه جا بی خبر هرزگی کنند. هنگامی که پراکنش بیماری از راه روسپیان آنگونه که امید بسته بودند درست کار نکرد، آنها روش مایه کوبی را برگزیدند.


پژوهشگران باکتری آبله فرنگی را به آلت جنسی، چهره و بازوان مردان منتقل کردند. در برخی از موارد، آنها هتا مردان را از راه سوراخ نخاعی نیز مایه کوبی کردند. پس از آنکه همه ی عفونت ها منتقل شدند، پژوهشگران سپس به بیشتر افراد درمان رسانی کردند، هر چند شمار بسیاری به اندازه ی ۱/۳ آنان را بدون درمان رها کردند، چرا که این تمایل مطالعه در وهله ی نخست بود.

در ۱ اُم اکتبر ۲۰۱۰، هیلاری کلینتون به خاطر این رویدادها پوزش خواهی کرد و پژوهش تازه ای ادامه یافت تا ببینند که آیا هیچ آلوده شده ی دیگر مبتلا به آبله فرنگی هنوز زنده است یا نه. از آنجا که افراد بسیاری هرگز پنی سیلین دریافت نکردند، ممکن و محتمل است که کسی آن را به نسل های پسین منتقل کرده باشد.


۶. آزمایش های پنهان انسانی به منظور آزمودن آثار بمب اتمی

دانشمندان ایالات متحده در حالی که در تلاش برای تهیه و مهار قدرت بمب اتمی آزمایش می کردند، به شکلی مخفیانه نیز آثار بمب بر روی انسان ها را نیز می آزمودند. در خلال پروژه ی منهتن که به ساخت بمب اتمی منجر شد و هیروشیما و ناگازاکی را ویران کرد، دانشمندان آمریکایی با تزریق پلوتونیوم به ۱۸ بیمار از همه جا بی خبر و ناخرسند، متوسل به آزمایش پنهانی بر روی انسان ها شدند.


این رویه شامل تزریق ریزذره های پلوتونیوم به سربازان برای پروژه ی زنجیره نوک برآمدگی بلوت (Oak Ridge) به همراه تزریق پسینی سه بیمار در بیمارستان واشنگتن شد. تصور کنید شما بیماری پذیرش شده هستید و بی کمک روی تخت بیمارستان افتاده اید و هنگامی که می پندارید هیچ مشکلی وجود ندارد، دولت سر و کله اش پیدا می شود و پلوتونیوم جنگی را در خونتان وارد می کند. از میان ۱۸ بیمار که در آن هنگام تنها از روی نام رمزها و شماره هایشان شناخته می شدند، تنها ۵ تن بیش از ۲۰ سال دیگر پس از تزریق پلوتونیوم زنده ماندند.

پژوهشگران به همراه پلوتونیوم یک سرگرمی دیگر به نام اورانیوم هم بدان افزوده بودند. در بیمارستانی در ماساچوستس میان سال های ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۷، پزشک ویلیام سوییت (William Sweet) به ۱۱ بیمار اورانیوم تزریق کرد. پشتیبانی پولی وی از سوی پروژه ی منهتن تامین می شد. و در عوض اورانیومی که او از دولت دریافت می کرد، بافت های مرده ی در معرض اورانیوم قرار گرفته ی تن مردمی که برای تجزیه تحلیل علمی برداشته بود را نگاه می داشت.


۷. تزریق عامل نارنجی به زندانیان


 هشدار 
ویدیوی زیر می تواند آزار دهنده باشد، اما واقعیتی است از آنچه آمریکایی ها به عنوان سلاح زیستی در خلال ویتنام استفاده کردند و آنچه که ما آمریکایی ها برای مقاصد علمی، داوطلبانه به افراد انسانی تزریق کردیم... آن هم با کمک شرکت بسیار معروف آمریکایی.


هنگامی که دکتر آلبرت کلیگمن (Albert Kligman) پشتیبانی پولی را از سوی تولید کننده ی عامل نارنجی یعنی شرکت شیمیایی داو (Dow) از ارتش آمریکا و شرکت جانسون و جانسون (Johnson & Johnson) دریافت کرد، وی در آنچه از زندانیان به عنوان "پژوهش بر روی پوست" تلقی می شد، از زندانیان بهره برداری کرد. سیمای (جنبه ی) ارتباط پژوهشی آن نسبت به پوست، مهک زدن فراورده ای به نام عامل نارنجی و تاثیرهایش بر روی پوست بود. برای آثار عامل نارنجی که در خلال جنگ بر روی ویتنامی ها عارض شده بود، خواهشمندم روی این پیوند فشار دهید. (هشدار: فرتورهای موجود در این مقاله ممکن است به شدت آزار دهنده باشند، چرا که شامل دگردیسی شکل انسان از جمله نوزادان می شود)

نیازی نیست که درباره ی تزریق یا در معرض گزاری دای اکسیدین (Dioxidin) گفته شود که فرای چیزی هیولایی است که کسی داوطلبانه آن را نسبت به کس دیگری انجام دهد، اما کلیگمن دای اکسیدین (یک ترکیب اصلی عامل نارنجی) را به زندانیان تزریق کرد تا آثارش را مطالعه کند. آنچه که روی داد این بود که فوران کلوراکنی (یک گونه بیماری پوستی از آکنه های شدید که در اثر تماس با مواد شیمیایی کلردار روی می دهد. -مترجم - Chloracne) در زندانیان توسعه یافت که بر روی چانه ها، پشت گوش ها، زیر بغل ها و کشاله ی ران ها، بله کشاله ی ران ها گسترش می یابد (همه ی این مواد از دبیرستان با جوش های سرسیاه و کسیت ها و جوش های چرک دار ترکیب شده بود که به مانند تصویری است که در سمت چپ نمایش داده شده است).

شایع شده بود که کلیگمن ۴۶۸ برابر آن میزانی که به او اجازه داده شده بود، تزریق کرده است. مدارک مستند تاثیرات آن با زرنگی پخش نشده است.

هنگامی که کلیگمن به آزمایش مواد شیمیایی (آنجور که آنها آن را می خوانند) به منظور "یادگیری اینکه پوست چگونه از خودش در برابر یورش کلری از مواد شیمیایی سمی پدافند می کند، یعنی همان به اصطلاح فرایند سفت شدن"، ادامه داد و فراورده های بسیاری را مورد آزمایش قرار داد که تاثیراتشان در آن هنگام نادانسته بودند، ارتش در آن همکاری داشت و بر آن نظارت می کرد، اما با این تمایل که آن را بفهمد و کشف کند.

در خلال این پیشرفت ها، گزارش شد که کلیگمن گفته است "همه ی آنچه که من پیش از خودم دیدم همگی جریب جریب از پوست بود... مانند کشاورزی بودم که زمینی بارور را برای نخستین بار می دیدم". با استفاده از این قیاس، آسان است که دیده شود او چگونه می توانست یک راست افراد انسانی را بدون یک ذره همدردی شخم بزند.


۸. عملیات گیره ی کاغذ

در پی جنگ جهانی دوم، دولت ایالات متحده پنهانی عملیات گیره ی کاغذ را بنیان نهاد که برنامه ای بود از دفتر خدمات راهبردی (OSS) که در آن ۱۵۰۰ دانشمند آلمانی، شگردگر (Technician) و مهندسان از آلمان نازی و دیگر کشورهای بیگانه جهت استخدام به ایالات متحده ی آمریکا آورده شدند.


آنها تا حدودی این کار را برای دور نگاهداری تخصص و دانش علمی آلمانی از دست اتحادیه ی شوروی و پادشاهی متحده انجام دادند و برای این نیز بود تا آلمان پساجنگ را از توسعه ی قابلیت های پژوهشی نظامیش دور نگاه دارند. دولت ایالات متحده دانشمندان در ارتباط با نازی را "پاک کاری کرد" و هر گونه سند یا گزارشی که آنان را با حزب نازی مرتبط می کرد، نابود ساخت.

این عملیات تخیله سازی، ۱۸۰۰ شگردگر و دانشمند را به همراه ۳۷۰۰ هموند خانواده ی شان را به تور ایالات متحده انداخت. هر کسی که مهارت یا دانش ویژه ای داشت بازداشت شد و به مراکز بازجویی برده شد تا نگهداری شود و مورد بازجویی قرار گیرد و این کار گاهی برای ماه ها به درازا می کشید. برخی از آنها سپس به دهکده هایی بدون امکانات پژوهشی یا کاری برده شدند و مجبور گشتند تا هفته ای دو بار به ستاد شهربانی گزارش دهند تا با این کار از ترک آنان جلوگیری شود. رهنمودی از ستاد مشترک ارتش اظهار کرد که دانشمندان باید تنها "پس از آنکه بنگاه های آویژه مند از این خرسند بودند که همه ی داده های امنیتی و اطلاعاتی مورد تمایل از آنان به دست آمده است"، آزاد شوند.

۹. آلوده کردن پورتو ریکو با سرطان

در ۱۹۳۱، دکتر کورنلیوس رودز (Cornelius Rhods) از سوی بنیاد راکفلر کفالت مالی شد تا آزمایش هایی را در پورتو ریکو انجام دهد. او شهروندان پورتو ریکو را احتمالن به منظور مطالعه ی اثرهایش با یاخته های سرطانی آلوده کرد. سیزده تن از مردم مردند. آنچه که بیش از همه برجسته و زننده است، اینست که پایه ی اتهاماتی که بنا به گفته ای نوشته ی اوست، بدین شرح است:
"پورتو ریکویی ها (Sic) پلشت ترین، تنبل ترین، دزدترین و فاسد ترین نژاد انسانی هستند که تاکنون روی زمین زیسته است... من همه ی تلاشم را کرده ام تا فرایندی از آزمایش ها را با کشتن هشت تن از آنان به پیش ببرم و سرطان را به چندین تن دیگر فرابکارم (فراکاشتن = Transplanting)... همه ی پزشکان از آزار و شکنجه ی افراد بدبخت لذت می برند".

فردی که به دید می رسد در کشتار پورتو ریکو از راه یک یورش سرطانی به انحراف کشیده شده است، به دید نمی رسد که نامزد مناسبی برای ایالات متحده باشد تا مسئول پروژه های سلاح های شیمیایی شود و در هیئت انرژی اتمی ایالات متحده جایگاهی پیدا کند، درست است ؟!

اما این دقیقن همان چیزی است که روی می دهد. او همچنین تبدیل به معاون فرنشین انجمن سرطان آمریکا می شود. هر سند بهت آوری که در خلال دوره ی جنگ شیمیایی او روی داده است، احتمالن باید تاکنون نابود شده باشد.


۱۰. پنتاگون با مواد پرتوزای قوی بیماران سرطانی سیاه پوست را تیمار می کند

در دهه ی ۱۹۶۰، وزارت دفاع دسته ای از آزمایش های پرتوافکنی را بر روی بیماران سرطانی سیاه پوست و ناخرسند از این کار انجام داد. بدانها گفته شده بود که در حال دریافت درمان هستند، اما به آنها گفته نشده بود که گونه ای درمان از جنس "پنتاگون" است: یعنی اینکه مطالعه ی آثار پرتودهی سطح بالا بر روی تن انسان. برای پرهیز از طرح خواسته در دادگاه، برگه هایی امضا شده از آنها به دست آوردند و بدین ترتیب، بیماران هیچ راهی نداشتند تا از دولت شکایت کنند.

در موردی همانند، پزشک اویگن سانگر (Eugene Saenger) از بنگاه پشتیبانی پدافند اتمی (نام قشنگی است !!) پشتیبانی پولی دریافت کرد و همان فرایند را بر روی همان گونه از بیماران انجام داد. آمریکایی های آفریقایی تبار همان میزان پرتو یعنی ۷۵۰۰ پرتو ایکس در سینه ی خود دریافت کردند که شوند ایجاد درد شدید، بالا آوردن و خونریزی از بینی و گوش هایشان شد. دست کم ۲۰ تن از آنان مردند.


۱۱. عملیات اوج نیمه شب (Midnight Climaz)

در اینجا آزمایشی از دولت وجود دارد که هنگامی که آن را در گوگل جستجو می کنید، نتیجه هایی با تصویری کاملن متفاوت از نتیجه های شبکه ی ارتباطی دارد. عملیات اوج نیمه شب خانه های امنی در نیویورک و سان فرانسیسکو را دربرمی گرفت که برای دلیل یگانه و جهت مطالعه ی آثار LSD بر روی افرادی ساخته شده بودند که نسبت به این کار خرسندی نداشتند.

اما به منظور فریب افراد در آنجا، سیا این خانه های امن را - منتظرش باشید - روسپی خانه کرد. روسپیانی که در سیاهه ی دریافت پول سیا قرار داشتند (بله، این امر روی داده است)، "مشتریان" را برای بازگشت به خانه ها فریب می دادند و به جای آنکه با آنها رابطه ی جنسی برقرار کنند، به آنها مقادیری از موادی می دادند که مشهورترین نامشان LSD است. این مورد همچنین استفاده ی بیش از اندازه ی شاهدانه (Marijuana) را به همراه داشت.


آزمایش ها در پشت آیینه ای دو سویه انجام و دیده بانی می شود، چیزی مانند یک نمایش بیمار گونه که از سوراخی دید زده می شود.

بیش از این، گفته شده است مقام های مسئولی که این آزمایش ها را اداره کرده اند، آنها را "خوش و خوش و خوش خوانده اند. یک پسر آمریکایی اصیل کجا می توانست با فرمان و دستور رسمی تمامن بالاترین جایگاه موجود، دروغ بگوید، بکشد، خیانت کند، دزدی کندف تجاوز جنسی نماید و مرتکب غارت شود ؟" ترسناک ترین بخش آن این بود که تصویری است از دادن دوزهایی از مواد به بزرگسالان ناخرسند به این کار، که احتمالن نمی توانستند آثار آن را بدانند.


۱۲. باران مواد پرتوزا بر سرزمین های از همه جا بی خبر اقیانوس آرام

پس از فرود آوردن جهنم بر روی هیروشیما و ناگازاکی، ایالات متحده چندین بمب اتمی گرمایی را در پاسخ به افزایش فعالیت بمبی شوروی در اقیانوس آرام (Pacific) مورد آزمایش قرار داد. آنها مایل بودند تا این کار مخفی بماند. البته این راز خیلی خوب پاییده نشد.

"کاخ آفرین" (Castle Bravo) که در ۱۹۵۴ در بیکینی اتول (Bikini Atol) در آبخست های مارشال منفجر شد، قدرتمند ترین سلاحی اتمی ایی بود که ایالات متحده تاکنون تدارک دیده است. آنچه که آنها انتظارش را نداشتند، بارش باران مواد پرتوزایی بود که در پی انفجار سهون بر خلاف جهت وزش باد به سوی اقامتگاه هایی در دیگر آبخست های همسایه روی داد. رنج مردم شامل ناهنجاری های زایشی و بیماری های ناشی از پرتودهی بود. آثار آن بزرگ تر از آن چیزی بود که سال ها پس از آن احساس شد، یعنی هنگامی که کودکان بسیاری که پدر و مادرهایشان در معرض بارش مواد پرتوزا قرار گرفته بودند، دچار سرطان تیرویید و نئوپلاسم (Neoplasm) شدند.

این کار شوند ایجاد پروژه ی ۴.۱ شد که مطالعه ای بود برای آزمودن آثار بارش مواد پرتوزا بر روی انسان ها. اساسن این پروژه واپسین مورد در رشته مطالعات درازی بود که از انسان ها به عنوان خوک های گینه ای آزمایشی بهره برداری کردند، بدون اینکه خرسندی آنها را به دست آورده باشند. این پروژه ای بود که از سوی ایالات متحده به عنوان روشی برای گرد هم آوردن داده به یاد آورده شد که در غیر این صورت غیر قابل به دست آمدن بود. معیارهای اخلاقی ایالات متحده آمریکایی که تاریخ به خوبی به یاد می آورد، اینست که هرچند باران مواد پرتوزا بر روی مردم آبخست های مارشال یک پیشامد بود، اما می توانسته چیزی از پیش تعیین شده نیز بوده باشد.

در مجموع، شاید به عنوان روش طبیعت از برای پاشیدن نمک بر روی زخم، یک قایق ماهی گیری ژاپنی نیز گرفتار این باران اتمی شد. مردان ماهی گیر بیمار شدند و یک تن از آنان مرد. ژاپنی ها از اینکه ایالات متحده هنوز دارد آنها را با سلاح های اتمی متاثر می کند، سیاه و کبود شده بودند.


۱۳. تاسکیگی (Tuskegee)

در میان سال های ۱۹۳۲ تا ۱۹۷۲، پژوهشگران ۴۰۰ کشاورز برداشت کننده ی محصول سیاه پوست را در شهر تاسکیگی در ایالت آلاباما گرد هم آوردند تا پیشرفت طبیعی آبله فرنگی را مورد مطالعه قرار دهند. اما دانشمندان هرگز به این افراد نگفتند که دچار بیماری آبله فرنگی هستند. در عوض، به آنها این باور را دادند که دارند به خاطر بیماری "بد خونی" تیمار می شوند و اینگونه بود که پژوهشگران از آنها بهره برداری کردند تا به گستره ی نشانه ها و عوارض آبله فرنگی پی ببرند.


در ۱۹۴۷، پنی سیلین درمان معیار آبله فرنگی شد، اما در راستای دریغ کردن داده ها درباره ی این بیماری، دانشمندان همچنین "فراموش کردند" تا به آن افراد بگویند برای آنچه که دارند تیمار می شوند، درمانی نیز وجود دارد و از اینرو این مطالعه تا نزدیک به ۳۰ سال دیگر ادامه یافت.

روزگاری که این مورد کشف شد، واکنش به انجام این مطالعه آنچنان شدید بود که رییس جمهور بیل کلینتون پوزش خواهی رسمی کرد و اظهار کرد شوربخت است که دولت "بررسی مطالعاتی ایی را هماهنگ کرد که بسیار نژاد پرستانه بود". این مورد ناراحت کننده و دهشتبار است و یکی از آزمایش های مهار شدنی تر و شرورانه علیه انسانیت است که تاکنون از سوی دولت ایالات متحده انجام گرفته است.

ترجمه: داریوش افشار
منبع

۱۳۹۵ آذر ۲۰, شنبه

شبکه ی بچه بازی در استرالیا افشا شد

شبکه ی بچه بازی و کودک آزاری جهانی در بلند پایه ترین مقامات کشور استرالیا نیز همچون کشورهای انگل ساکسونی دیگر، افشا شد. زنی در استرالیا ادعا کرده است که از سوی "حلقه ی بچه بازی افراد بسیار مهم" جهت استفاده ی جنسی فروخته شده است که این شبکه بنابر گفته اش شامل نخست وزیر پیشین استرالیا، فیونا بارنت ۴۵ ساله نیز بوده است. وی در سیدنی برای رسانه ها ادعا نمود که بر اساس News.com.au  به "مهمانی های ویژه ی بچه بازی" در ساختمان مجلس در کانبرا و در سن ۵ سالگی قاچاق می شده است.


فیونا در حال افشا در برابر رسانه های استرالیا، سیدنی. مکان: 
لیز برک (Liz Burke)؛ منبع خبر: سازمان و شرکت خبری استرالیا


خانواده ی فیونا

او ادعا کرد که از سوی حلقه ی "نخبگان" مورد آزار قرار گرفته است که سیاست مداران بلند پایه، شهربانی و هموندان دادگاه را شامل می شده است؛ وی می گوید:

"تجربه های من فرای دهشت و ترس است که زبانم از گفتنشان کوتاه است.
اما روشی که به خاتر گزارش کردن جنایت هایی که شاهد آنها بودم و آنها
را تجربه کرده بودم با من برخورد کرده و در پیش گرفتند، به مراتب بدتر
از تجربه های واقعی شخصیم بود. این را تارنمای خبری گزارش می دهد".

خانم بارنت مدعی شده هزاران قربانی بنا به گفته ای حلقه وجود دارند و می گوید شاهد بچه دزدی، تجاوز جنسی، شکنجه و کشتار کودکان بوده است. وی گفت که حلقه هنوز در حال فعالیت است و مصرانه از نخست وزیر استرالیا ملکولم ترنبال (Malcolm Turnball) خواست تا امنیت کودکان را در اولویت جای دهد. وی همچنین گفت که ترسیده بود، اما تصمیم گرفت تا در این باره سخن بگوید، زیرا احساس می کرد که "چیزی برای از دست دادن ندارد".

وی ادعا کرد که گزارش وی از اظهارات به مقامات رسمی گوناگون و آن دسته از کسان دیگری که بنابر گفته ی برخی قربانیان "حلقه ی افراد بسیار مهم هستند" (VIP Ring)، همگی با کارشکنی روبرو شده است. شهربانی پاییتخت استرالیا (ACT) در اظهاریه ای گفت که "موضوع کاملن به وسیله ی عملیات گواهی شهربانی" مورد بازرسی قرار گرفته است و هیچ مدرکی دال بر اثبات گفته های شاکی وجود ندارد. 

وی درباره ی تجربه ی تلخ و دردناکش می گوید:

"من را تنها برای بچه بازی افراد بسیار مهم ذخیره نگاه داشته بودند"
"آنچه که من شاهدش بودم یک زنجیره مراتب بود، یک زنجیره مراتب
بسیار بلند پایه"


سناتور لیبرال بیل هفرمن، یک جنگجوی چلیپایی ضد بچه بازی است

پیشتر در هفته های آغازین و هنگامی که سناتور لیبرال بیل هفرنان (Bill Heffernan) ادعا کرد که سیاهه ای از شهربانی را در اختیار دارد که شامل نام ۲۸ فرد برجسته است، اتهامات وارده به حلقه در شنیده های گمانه زنی شده ی سناتور کشور به گوش مردم رسیده بود. فیونا برخی از افرادی که او را از لحاظ جنسی آزار داده، شکنجه کرده و مورد تجاوز قرار داده اند را نام می برد. نام چند تن از افراد بلند پایه ی رژیم استعماری استرالیا به قرار زیر است:

- انتونی کیدمن (Antony Kidman) (پدر بازیگر زن نیکول کیدمن)؛ خود نیکول کیدمن نیز قربانی "حلقه" است، اما به شکلی زننده علیه هم قربانی خود یعنی فیونا ایستاد.
- دکتر جان گیتینگر (J. Gittinger)، نگهبان اردوگاه کار اجباری نازی ها در لیتوانی و گماشته ی سیا.
- نخست وزیر پیشین استرالیا، گاف ویتلم (Gough Whitlam).
- نخست وزیر پیشین استرالیا، باب هاوک (Bob Hawke).
- نخست وزیر پیشین استرالیا پاول کیتینگ (Paul Keating).
- هنرپیشه ی پیشین NSW، باب کر (Bob Carr).
- آخوند اونجلیکی آمریکایی بیلی گراهام (Billy Graham).
- تد ترنر (Ted Turner) از سی ان ان.

بارنت همچنین به سیاست مدار دلاور استرالیایی فرانکا آرنا (Franca Arena) اشاره می کند که بر اساس سوگند وفاداری ایی که در مجلس خورده بود، برمی خیزد و ابراز کرد که حلقه ی بزرگی از بچه بازی، سیاست مداران، دادوران دادگستری، پزشکان و افراد با نفوذ رسانه ای را درگیر خود کرده است. وی از کسانی همچون کری پکر، باب کر، باب هاوک، پال کیتینگ، رابرت منزیس، الن جونز (رادیو سخنگو / Radio Announcer)، برنارد کینگ (آشپز)، مالی ملدرام (مجری تلوزیونی)، التون جان (موسیقی دان)، جان کر (ویتلم و کر عاشقان همجنسگرا بودند)، و دادور لیونل مورفی، نام برد.

فیونا همچنین به یاد می آورد که او را به بیشه ی بوهمیا (Bohemian Grove) برده اند. در یک فرصت، او در اتاقی حبابی شکل و صورتی بود و مورد تجاوز قرار گرفت. در جایی دیگر، باید در "پیک نیک تدی بیرز" شرکت می کرد که یک مهمانی شکار کودکان و تجاوز جنسی بدانها بود، جایی که کودکان را مانند هیوانان شکار می کردند و مورد تجاوز قرار می دادند (این رویداد همچنین برای کتی کولینز (Kathy Collins) و کتی اوبراین (Cathy O'Brien) نیز رخ داده است)؛ (دیوید آیک در کتاب فاخر خود با عنوان "بچه های زادبوم"، به تفصیل درباره ی این مورد و شاهدان و مدارک دیگر سخن می گوید. -مترجم).

در ویدیوی زیر فیونا به عنوان شاهد و قربانی آیین های اهریمن پرستی را در بتراست (Bathrust) و در NSW استرالیا می بینید؛ این رویداد مربوط به سال ۱۹۸۵ است. در این ویدیو وی از دو تن از افراد چهره و نامور استرالیا به نام های کیم بیزلی (Kim Beazley) (سپس تبدیل به رهبر اپوزوسیون حزب کارگر استرالیا شد) و ریچی بناود (Richie Benaud) (کاپیتان مشهور و شناخته شده ی کریکت در استرالیا و مفسر ورزشی)، نام می برد:



ترجمه: داریوش افشار


۱۳۹۵ آذر ۱۱, پنجشنبه

یکی از بزرگ ترین رازهایی که از انسانیت دریغ شده است:غده ی صنوبری مغز

به انسان ها بخشی قطعی از مغزشان بخشیده شده است که به عنوان غده ی صنوبری (Pineal Gland) خوانده می شود یا همچنین به عنوان چشم سوم نیز شناخته می شود. دلیل آنکه آن را غده ی صنوبری خوانده اند، همانا شکل مخروط کاج مانند آنست. یک مخروط کاج مانندی که مسئول تولید "ملاتونین مشتق سروتونین" است که با هورمون های ما سر و کار دارد که بر نوسان الگوهای خواب و بیداری ما از جمله کارکردهای فصلی اثر می گزارد.


این مخروط کاج مانند را می توان در نزدیکی مرکز مغز در مکانی میان دو نیمکره یافت. شوند آنکه آنهایی که در بالا دست ما قرار دارند این داده ها را از مردم پنهان کرده اند آنست که آنها توانمندی کامل این بخش از ما را درنیافته اند. غده ی صنوبری ضرورتن درگاه میان جهان جسمانی و روحانی انسان هاست. هنگامی که فعال می شود، احساس شادی و سرخوشی و یکی شدن، ذهن اشخاص را پر می کند و به آنها احساسی از دانستن همه چیز (عقل کل شدن. -دا/۸) می دهد. یک فرد می تواند از راه یوگا، مراقبه و تنوعی از دیگر روش های اسرار آمیز و غیبی به فعال کردن آن دست یابد.

یک بار که این غده فعال شد، شخص قادر است تا آزادانه به دیگر بعدها سفر کند یا در غیر این صورت به عنوان پرتو افکنی ستاره ای مشاهده ی دورادور بدان بازبرد می شود. فرد می تواند از راه روش های باستانی و تمرین های پیشرفته هتا اندیشه ها و کارهای دیگر افراد را در جهان مادی مهار کند. همه ی اینها ناممکن به دید می رسند، دولت های اتحاد جماهیر شوروی پیشین افزون بر سازمان های در سایه ی گوناگون برای مدت زمان های به راستی درازی در حال پژوهش بر روی این تاثیرات بوده اند و در گنجینه ی اسرار آن را بر روی مردم مهر و موم کرده اند.

اینکه ما قادر نیستیم تا به این ویژگی شگفت انگیز درون مغزهای خودمان دست یابیم به دلیل میزان فلوراید سدیمی است که بر پایه ی مصرف روزانه آن را گوارش می کنیم. غده ی صنوبری شکل بیشتر فلوریاد سدیمی که وارد تن می شود را درمی کشد (جذب می کند). این کار ضرورتن کارایی غذه ی صنوبری را پایین می آورد که دیگر قادر به ایجاد تعادل برای پردازش های هورمونی ما در بدن نیست.

در حقیقت، تامین آب ایالات متحده شامل ۹۰% فلوراید و دیگر ترکیبات گوناگون است و هتا پالاینده های آبی که مردم تهیه می کنند نیز نمی توانند فلوراید را پالایش کنند. یک راه برای مبارزه با این کار، استفاده از روش اسمز وارونه یا تقطیر آب است که دومین روش گزینه ی ارزان تری است.

ما (ناشناسان - Anonymous) مدعی نیستیم که تئوری پردازان توتئه ایم، اما اساسن نگرانی ژرف ما در این است که از روحانیت و جسمانیت خود همگی با هم گسسته شویم.

ریک استراسمن (Rick Strassman) دکترای پزشکی باور دارد که DMT به شدت به غده ی صنوبری شکل پیوند دارد:
"من از آن روی به سوی DMT کشیده شدم که در تن همه ی ما وجود دارد. باور دارم که سرچشمه ی این DMT به شکلی اسرار آمیز، غده ی صنوبری شکل است، اندامی کوچک که در مرکز مغزهایمان جای گرفته است. پزشکی نوین چیز اندکی درباره ی نقش این غده می داند، اما تاریخ فراطبیعی غنی ایی دارد. برای نمونه دکارت باور داشت که غده ی صنوبری شکل مغز، "صندلی روح" است و هر دو آیین ها و آداب و سنن خاور و باختر زمینی، والاترین مرکز روحانیمان را درون محدوده ی آن قرار می دهند.

ترجمه: داریوش افشار
منبع

در زیر نیمکره‌ های مخ و در میان دو برجستگی جلویی از برجستگی‌ های چار گانه ی مغز میانی، غده ی کوچکی جای دارد که غده صنوبری نامیده می شود. این غده یک ساختمان خاکستری رنگ متمایل به سرخ کوچکی به اندازه یک نخود است که درست در جلوی مخچه جای دارد. در نوزاد انسان، غده ی صنوبری نسبتن بزرگ است، اما پیش از بلوغ به میزان فراوانی تحلیل می‌ رود. غده ی صنوبری هورمونی به نام ملاتونین را ترشح می کند که تنظیم کننده ی ساعت زیستی بدن است. میزان ترشح هورمون ملاتونین در تاریکی افزایش می یابد. از اینرو به هنگام شب میزان ملاتونین خون در بالاترین سطح خود قرار دارد که در طی روز به تدریج از مقدار آن کاسته می شود.

روشنایی وارد شونده به چشم ها نه تنها به دید ما کمک می کند، بلکه ساعت درونی بدن را از راه غده ی صنوبری و هیپوفیز به فعالیت وا می دارد. این غده تنظیم کننده ی آغاز بلوغ بوده، انسان را به خواب وامی دارد و بر حالات خلقی فرد تاثیر می گزارد. از کارهای شناخته شده ی آن در انسان، اثر آن در به تاخیر انداختن بلوغ و افزایش ترشح آلدوسترون از بخش قشری غده ی فوق‌ کلیوی است. این غده را یکی از ساعت‌ های زیستی بدن نیز می‌ دانند که در تنظیم پدیده‌ های تناوبی شرکت دارد و نقش مهم تنظیمی در کارکرد جنسی و همانند سازی (تولید مثل) ایفا می کند.

وظایف غده ی صنوبری:
- تقویت کردار جنسی
- کاهش عفونت
- بهبود خواب
- بهبود خلق و خو
- افزایش درازای عمر

غده ی صنوبری و همانند سازی

بسیاری از تنکردشناسان (Physiologists) بر این باورند که این غده یک بازمانده ی غیر فعال است، اما برخی دیگر سال ها مدعی بودند که غده ی صنوبری وظایف مهمی در مهار فعالیت های جنسی و همانند سازی دارد. اما امروزه پس از سال ها بحث به دید می رسد که هواداران نظریه ی کارکرد جنسی برنده هستند و غده ی صنوبری نقش مهم تنظیمی در کارکرد جنسی و همانند سازی ایفا می کند.

بررسی ها نشان داه است اگر در هیوانان پست تری که جوانی خود را در فصول معینی از سال می گزرانند، غده ی صنوبری برداشته شود، یا مدارهای عصبی غده حذف گردند، دوره های طبیعی باروری فصلی از بین می رود. باروری فصلی در این گونه هیوانان از آن جهت مهم است که به آنها اجازه می دهد در زمانی از سال که اهتمال زنده ماندن بچه ها بیشتر است، یعنی بهار یا اوایل تابستان، بچه بزایند. ساز و کار این اثر کاملن روشن نیست، اما به دید می رسد که چنین باشد:

۱. غده ی صنوبری به وسیله ی مقدار روشنایی یا "الگوی زمانی" نوری که هر روز به چشم ها می رسد، مهار می شود؛ برای نمونه در همستر (نوعی موش بزرگ)، تاریکی بیش از ۱۳ ساعت در روز، غده ی صنوبری را فعال می کند و تاریکی کوتاه تر از آن نمی تواند غده را فعال نماید. به گونه ای که نوعی تعادل ضروی بین فعال شدن و نشدن وجود دارد. مسیر عصبی دخیل در این اثر چنین است: "پیام های نور از چشم ها به هسته سوپرا کیاسماتیک در هیپوتالاموس می روند و از آنجا به غده ی صنوبری رفته و آن را وادار به ترشح می کنند.

۲. غده ی صنوبری، ملاتونین و چند ماده ی یکسان و همانند دیگر را ترشح می نماید. دانشمندان بر این باورند که ملاتونین یا یکی از مواد دیگر، از راه خون یا مایع بطن سوم به غده ی هیپوفیز پیشین می رود و ترشح هورمون گنادوتروپیک (هورمون تحریک کننده غدد تناسلی) را کاهش می دهد. از اینرو، در برخی از گونه های هیوانی، ترشح هورمون گنادوتروپیک در حضور ترشح غده ی صنوبری سرکوب می شود وغدد تناسلی گنادها مهار می گردند و هتا تا حدی پسرفت می کنند. تصور می شود این همان چیزی است که در آغازه های زمستان، یعنی زمان افزایش تاریکی رخ می دهد.

اما ترشح هورمون های گنادوتروپیک پس از حدود چهار ماه بی فعالیتی از سر گرفته می شود و با چیرگی بر اثر مهار کننده ی غده ی صنوبری، غده های جنسی را یک بار دیگر فعال و آماده ی فعالیت کامل در درازنای بهار می کند، اما اینکه آیا غده ی صنوبری در انسان هم کارکرد یکسانی در زمینه ی مهار آمیزش و همانند سازی دارد یا نه، آشکار نیست.

برخی از تومورهایی که گاهی در ناحیه ی صنوبری ایجاد می شوند، مقدار فراوانی از هورمون های صنوبری را ترشح می کنند، در حالی که سایر تومورها مربوط به بافت های پیرامون هستند و با فشار بر غده ی صنوبری باعث نابودی آن می شوند. هر دو نوع تومور بیشتر با کارکرد خطیر هیپوگنادیسم (کاهش تولید هورمون های جنسی از سوی غده های تناسلی) یا هایپرگنادیسم (افزایش تولید هورمون های جنسی از سوی غده های تناسلی) همراهند. از اینرو شاید غده ی صنوبری دست کم تا حدودی در مهار رانش جنسی و همانند سازی و آمیزش در انسان ها دخیل باشد.

نقش غده ی صنوبری در جانوران

این غده در مهره‌ داران خونسرد، چشم سوم نیز خوانده می‌ شود. هورمون غده ی صنوبری یعنی ملاتونین، در برخی از مهره‌داران خونسرد باعث روشن شدن رنگ پوست می‌ شود. اثر این هورمون، وارونه ی هورمون ملانوسیت‌هاست و این دو هورمون در تیره و روشن كردن رنگ پوست این جانوران شركت دارند.

فراوری: نیره ولدخانی
ویرایش: داریوش افشار

۱۳۹۵ آبان ۵, چهارشنبه

وای فای، سرطان زا و کشنده است

وای فای که امروزه در همه ی بخش های زندگی ما حاکم شده است، عامل ایجاد سرطان (Carcinogenic) است و بیشترین تاثیر خود را بر روی کودکان می گزارد و این به شوند استخوان های نرم تر، جمجمه ی نازک تر و مغز بیشتر آسیب پذیر آنان است.


بر اساس مطالعه ای که در مقاله ای علمی در مجله ی الزویر منتشر شده است، بنگاه جهانی پژوهش بر روی سرطان (IRIC) که بخشی از سازمان تندرستی جهانی ملل متحد است، وای فای را به همراه ۲۵۰ عامل دیگر به عنوان عوامل سرطان زای رده ی ۲ (Class B) طبقه بندی کرده است. دیگر مورد اشاره شده در آن، میدان های امواج الکترومگنتیک هستند (RF/EMF) که منابع اصلیشان همانا رادیوها، تلوزیون ها، فرهای خانگی ریزموج، گوشی های همراه و دستگاه های وای فای می باشند.

این در حالی است که هرگز در هیچ رسانه ی جریان اصلی، خطرات استفاده از وای فای نه تنها گزارش نشده است که هتا شرکت های تولید کننده و مروجین این سامانه ی بی سیم نیز از دادن آگاهی و هشدار به مردم دریغ کرده اند. عنوان مقاله ی چاپ شده در مجله ی علمی الزویر، "چرا کودکان امواج ریزموج بیشتری را نسبت به بالغیت درمی کشند (جذب می کنند) است" که می توانید متن کامل مقاله به انگل ایسی را در اینجا مطالعه کنید.

همانگونه که در این مقاله خواهید خواند، بحث پیرامون زیانبار بودن امواج برای تندرستی انسان، دیگر بخشی از تئوری تلقی نمی شوند. افزون بر این سازمان دهی شده بودن تولید و پخش جهانی آن، بدون هشدارهای آشکار یا جایگزینی آنها با فناوری بی زیان، نشانگر یک توتئه ی جهانی است که بر مردم ناآگاه تحمیل شده است.

این پژوهش بیان می دارد که کودکان و نوجوانان در معرض "خطری قابل توجه" نسبت به دستگاه هایی قرار دارند که ریزامواج (Microwaves) را منتشر می کنند، در حالی که هرچند افراد بالغ در معرض خطر کمتری می باشند اما هنوز در بازه ی "خطر مهم" جای می گیرند.

از این مقاله می توان به نکات برجسته ی زیر اشاره کرد:

- کودکان میزان بیشتری از امواج ریز را درمی کشند.
- رویان انسان به مراتب آسیب پذیرتر از کودکان است. بدین ترتیب زنان باردار باید از در معرض پرتودهی گزاردن رویان خود، خودداری کنند.
- دختران نوجوان و زنان نباید گوشی های همراه خود را در پستان بند یا روسری هایشان بگزارند.
- هشدارهای دفترچه های گوشی های همراه این موضوع را روشن می کند که مشکل بیش از حد در معرض پرتو قرار گرفتن وجود دارد.
- هشدارهای حکومتی در این مورد منتشر شده اند اما بیشتر مردم نسبت به چنین هشدارهایی ناآگاه هستند.
- محدودیت های در معرض قرار گیری کنونی ناکافی هستند و باید مورد بازبینی قرار گیرند.
- دستگاه های بی سیم، فرستنده هایی رادیویی هستند نه اسباب بازی. فروش اسباب بازی هایی که از این فناوری بهره می برند باید هشدار قوی تری نسبت به استفاده از آنها را شامل شوند و هتا از فروش آنان جلوگیری گردد.

ویدیوی زیر را هتمن تماشا کنید:


این ترجمه ی جستاری بود از تارنمای "جنگ های اطلاعات" (Infowars) که می توانید برای دیدن آن بر روی منبع فشار دهید.

ترجمه: دا/۸

منبع

۱۳۹۵ مهر ۱۵, پنجشنبه

گفتگو با کریدو موتوا شامن بزرگ زولو - ۲

بخش دوم

و کار دیگری که چیتائولی انسان ها را وادار به انجام آن کرد، کندن کان ها در دل زمین بود. چیتائولی زنان را مجبور کرد تا سنگ های کان (معدن) و فلزات ویژه ای را پیدا کنند. زنان مس، زر و سیم را کشف کردند. در نهایت آنها از سوی چیتائولی هدایت شدند تا آنها را با هم مخلوط کنند و فلزات تازه ای را به وجود بیاورند که تا آن زمان وجود نداشتند، فلزاتی همچون مفرغ (برنز) و برنج و انواع دیگر. پس از آن چیتائولی برای نخستین بار از آغاز آفرینش، پوشش باران ساز مقدس را کنار برد، انسان به بالا نگاه کرد و ستاره ها را دید و چیتائولی به انسان ها گفت که آنها در باور خود به اینکه خداوند در زیر زمین زیستگله گزیده است اشتباه می کنند. "از اکنون" چیتائولی به مردمان زمین گفت: "انسان ها در روی زمین باید باور پیدا کنند که خدا در آسمان هاست و آنها باید در زمین کاری را بکنند تا خدایی که در آسمان هاست را خشنود سازند". همانگونه که می بینید، در ابتدا انسان ها باور داشتند که خدا در زیر زمین بود، که او یک مادر بزرگ و فوق العاده است که در زیر زمین حضور دارد، چون که آنها می دیدند همه ی گیاهان از زیر زمین رویش می کنند، سبزه ها از زیر زمین می رویند و درختان از زیر زمین رشد می کنند؛ در نتیجه، مردم باور پیدا کرده بودند که انسان های مرده به زیر زمین می روند، اما هنگامی که چیتائولی چشمان مردم را به سمت آسمان چرخاند، مردم آغاز به پذیرفتن این کردند که خدا در آسمان هاست و کسانی که در روی زمین می میرند به زیر زمین نمی روند، بلکه به آسمان می روند. و تا همین امروز آقا، شما به عنوان پژوهشگر به هر کجای آفریقا بروید، شما این دو دیدگاه حیرت انگیز را پیدا می کنید که با یکدیگر در تضاد هستند.

بسیاری از قبایل آفریقای جنوبی به چیزی باور دارند که میدزیمو(Midzimu) یا بادیمو (Badimu) نامیده شده است. میدزیمو یا بادیمو یعنی "کسانی که در آسمان هستند"، اما در سرزمین زولو، میان مردمان من، شما اختلاف عقیده ی جالبی را که نسل به نسل منتقل شده پیدا می کنید. برخی باور دارند که افراد مرده، آباپانسی (Abapansi) هستند، به چم "کسانی که در زیر هستند، کسانی که زیر زمین هستند". در عین حال دیدگاه دیگری هست که از واژه ی آباپزولو (Abapezulu) استفاده می کند. واژه ی آباپزولو یعنی "افرادی که بالا هستند" و واژه ی آباپانسی که کهن ترین واژهی است که برای ارواح مردگان به کار می رود، به چم افرادی است که زیر زمین هستند. درنتیجه آقا، شما تا به همین امروز در میان صدها قبایل آفریقایی این اختلاف عقیده را پیدا می کنید که شماری بر این باورند که مردگان به آسمان می روند و برخی اعتقاد دارند مردگان به زیر زمین می روند. این باور که مردگان به زیر زمین می روند به هنگامی بازمی گردد که مردم ما معتقد بود ند که خداوند ماده است، مادر کائنات و این با باور آباپزولو که خداوند نر است و در آسمان ها حضور دارد در تضاد است و در ادامه آقا، چیز دیگری که چیتائولی به مردم ما گفت این بود که انسان ها اینجا بر روی زمین هستند تا آن را دگرش دهند و آن را برای فرود آمدن خدا و فرمانروایی در آن، آماده کنند. 

و کسانی که این کار را برای خدای ابلیس (خدای مار - Serpent God) یعنی چیتائولی انجام دهند، قدرت و ثروت گزافی به آنها تعلق خواهد گرفت. آقا، من پس از سال ها مطالعه، سال ها آشنایی با اسرار شامنی گری آفریقا و دانش و خرد این سرزمین، خودم را متعجب و درمانده پیدا کردم که چرا ما انسان ها در حال نابود کردن زمینی که روی آن زندگی می کنیم هستیم. ما داریم کاری را انجام می دهیم که تنها به دست یکی از گونه های هیوانان انجام می شود: فیل های آفریقایی؛ آنها همه ی درختان محل زیست خود را نابود می کنند. ما انسان ها دقیقن داریم همین کار را انجام می دهیم. شما به هر کجای آفریقا بروید که پیشتر در آنجا تمدن های بزرگی وجود داشته، خشکی پیدا می کنید. برای نمونه سهرای کالاهاری در نیمروز آفریقا، من در زیر شن های این سهرا ویرانه های شهرهای کهنی را پیدا کردم، به این معنا که انسان ها این قطعه از زمین را که زمانی سبز و بارور بوده به سهرایی بی آب و علف تبدیل کرده اند.


همچنین هنگامی که من همراه با پژوهشگران و گشت گروهی در سهرای بزرگ بودم، شواهد و بازمانده های حیرت انگیزی از زیست انسان ها در مکان هایی که اکنون به جز صخره های خشمگین و شن های نجواگر چیزی نیست، پیدا کردم. به سخنی دیگر، سهرای بزرگ روزگاری یک سرزمین بارور بوده که به دست انسان ها به یک سهرا تبدیل شده است؛ چرا ؟ من باید از خودم بپرسم، بارها و بارها، که چرا انسان ها با ترس از نا امنی، حرص و آز و شهوت قدرت به پیش می روند و زمین را به یک سهرای بی آب و علف تبدیل می کنند که هیچ کس قادر به زندگی در آن نیست؛ چرا ؟ گرچه ما از فرجام های دهشتناکی که در پی خواهند داشت آگاهیم، اما چرا داریم جنگل های انبوه آفریقا را از بین می بریم ؟ چرا ما بر روی زمین دستورهایی را انجام می دهیم که چیتائولی برای ما برنامه ریزی کرده بود ؟ اگر چه مغز من از پذیرش این ماجرا جلوگیری می کند، اما پاسخ مثبت و دهشتناک است، بله، بله، بله.

در میان بسیاری از مردم دانا و آگاه که افتخار دوستیشان را داشتم، مرد بسیار دانایی هست که در اسراییل زندگی می کند، یعنی استاد زکریا زیچین (Zecharia Sitchin)، مترجم زبان های باستانی و مولف کتاب های مهیج بسیاری در زمینه ی برخورد نژادهای غیر زمینی با مردم زمین در زمان های بسیار دور است؛ وی هم اکنون درگزشته است). بر اساس کتاب های کهنی که از سوی مردم سومر نوشته شده، بر روی سفالینه ها، خدایانی از آسمان آمدند و انسان را مجبور به انجام کارهایی برای خود کردند، مجبور به کندن و کاویدن کان های زر نمودند. این داستان با روایت های مردم آفریقا تصدیق می شود که خدایان از آسمان آمدند و ما را به برده های خودشان تبدیل کردند و به گونه ای این کار را انجام دادند که ما هرگز متوجه نمی شویم که اسیران آنها هستیم. چیز دیگری که مردم ما می گویند این است که چیتائولی مانند لاشخورها به ما نهیب می زنند. آن ها برخی از ما را بزرگ می کنند، با خشم و تکبر و جاه طلبی بسیاری پر می کنند و از این انسان ها سربازان بزرگی را می سازند که جنگ های دهشتناک را به راه می اندازد. اما در پایان، چیتائولی به این سربازان و پادشاهان جنگ اجازه نمی دهند تا مرگ آسوده ای داشته باشند. سردار جنگجویان وظیفه دارد تا هر چه بیشتر مردم خودش و دشمنانش را بکشد و سپس در پایان کار، به شکلی دهشتناک خود نیز به دست دیگران کشته می شود.

و من دیده ام که این جریان بارها و بارها در تاریخ مردم من روی داده است. پادشاه بزرگ ما شاکازولو، که در بیش از ۲۰۰ جنگ در درازنای ۳۰ سال حکومت خود جنگیده بود، در کشتار دهشتناکی مرد. او مانند یک مرد دلشکسته مرد، به خاطر مرگ مادرش قدرت پیروزی در هیچ نبردی را نداشت و پیش از شاکازولو پادشاه قدرتمند دیگری وجود داشت که شاکا را پرورش داد تا تبدیل به پادشاه بزرگی که خودش بود شود. نام این پادشاه دینگیسوایو (Dingiswayo) بود. دینگیسوایو جنگ های بزرگی انجام داد تا مردم زولو را با هم متحد کند. او مردم سپید پوست دماغه را دیده بود و فکر می کرد با متحد کردن مردمش به یک ملت بزرگ، تهدیدی که از سوی سپید پوستان برای مردمش وجود داشت را برطرف می کند. اما چیزی که رخ داد این بود که پس از پیروزی در جنگ های بسیاری برای یکپارچه کردن قبیله های گوناگون، پادشاه دینگیسوایو ناگهان به یک بیماری چشمی مبتلا شد که سرانجام او را کور کرد و او این حقیقت که کور شده بود را پنهان کرد. اما این واقعیت دهشتناک از سوی یک زن برملا شد، یعنی ملکه ی قبیله ی دیگری به نام انتومبازی (Ntombazi). انتومبازی پس از اینکه او را به زیستگاه خود برده و به او خوراک و شراب داده بود، یک تبر جنگی برداشت و سر دینگیسوایو را با یک ضربه برید.

همچنین جریان مشابهی در مورد یک جنگجوی سپید پوست وجود دارد: ناپلئون در اروپا، کسی که در آبخستش (جزیره اش) در اقیانوس اتلس مرگ اسرارآمیزی داشت؛ همچنین هیتلر در اروپا که با قرار دادن اسلحه در دهان خود و خودکشی، مرگ دهشتناکی داشت (به روایت تئوری توتئه، هیتلر خودکشی نکرد و به همراه یگان های ویژه ی خود به آمریکای نیمروزی یا جنبوگان رفته بود. -دا/۸)؛ آتیلا پادشاه هان (Hun) پادشاه سده ی پنجم جهانگیری هان، کسی که بخش های گسترده ای از اروپای میانه و خاوری را گشود؛ کسی که به دست یک زن به قتل رسید و خیلی سرداران دیگر که پس از اینکه تا حد ممکن مصیبت و کشتار به راه انداختند، به مرگ سختی دچار شدند. پادشاه شاکا به دست نابرادریش به قتل رسید، کسی که همان شیوه ای را برای قتلش به کار برد که به وسلیه ی آن آن مردم را هر چه بیشتر کشتار کرده بود. همینگونه ژولیوس سزار هم پس از فتوحات فراوانی که انجام داد به سرنوشت یکسانی با شاکازولو دچار شد. همیشه قهرمان جنگنده به مرگی دچار می شود که در واقع نبایستی اینگونه می مرد. پادشاه آرتور در انگل ستان پس از یک دوره حکومت شجاعانه و دراز به دست پسرش موردرد (Mordred) به قتل رسید. من می توانم همینگونه ادامه بدهم. اگر همه ی اینها را با هم گرد آوریم، نشان می دهند که چه مردم به این موضوع بخندند یا نه، چه آن را تمسخر کنند یا نه، قدرتی وجود دارد که در حال سوق دادن ما انسان ها به سوی قلمروزی تاریک خود ویرانگری است و ما هر چه زودتر از این ماجرا آگاه شویم، بهتر خواهیم توانست با آن برخورد کنیم.


مارتین: به باور شما این موجودات به گونه ای یکسان در سراسر جهان وجود دارند یا تنها در آفریقا متمرکز شده اند ؟

موتوا: آقا، من معتقدم که این موجودات در هر کجای سیاره ی زمین وجود دارند و با ارج باید بگویم اگر چه از صحبت کردن راجع به خودم بیزارم، اما من کسی هستم که به مکان های بسیار فراوانی از جهان سفر کرده ام. من مدتی در کشور شما ایالات متحده بودم، همینجور در استرالیا و ژاپن و فرقی نمی کند به کجا رفته باشم آقا، مردم با من راجع به موجودات یکسانی صحبت کردند. برای نمونه، در ۱۹۹۷، من به استرالیا سفر کردم آقا و تلاش بسیاری انجام دادم تا سیاه پوستان بومی استرالیا، مردم ابریجینی (Aborigine) را پیدا کنم و پس از اینکه آنها را پیدا کردم، مطالبی به من گفتند که مرا به شدت حیرت زده کرد. همچنین در ژاپن و تایوان هم به موارد یکسانی برخوردم. در هر جایی که هنوز شامن ها و درمانگران سنتی وجود دارند، شما این روایت های حیرت انگیز را پیدا می کنید.

اکنون بگزارید راجع به چیزی که در استرالیا پیدا کردم برایتان بگویم. مردم ابریجینی در استرالیا که خودشان را کوری (Coorie) به معنای "مردم ما" می نامند، به یک خدای بزرگ آفریننده به نام بیامی (Byamie) باور دارند آقا. چند تن از شامن های کوری تصویرهایی از بیامی برای من کشیدند و یکی از آنها تصویر کنده کاری شده روی صخره ای را به من نشان داد که این خدای آفریننده را که از آسمان ها آمده بود به تصویر می کشید و هنگامی که آنها نقاشی خود را روبروی من قرار دادند، آنچه تصویر شده بود یک چیتائولی بود. من این را به واسطه ی دانش و تبار آفریقایی خودم تشخیص دادم. او سر و چشمان بزرگی داشت که به دست نقاش بر روی آن تاکید شده بود. او دهانی نداشت و دست ها و پاهای بسیار بلندی داشت. آقا، این یک توصیف نمادین از چیتائولی است که من از مردم خودم در آفریقا می دانم. من از خودم پرسیدم "چرا؟ " من اینجا در کشوری هستم که هزاران مایل از آفریقا فاصله دارد و من اینجا موجودی به نام بیامای (Biamai) یا بیمی (Bimi) را می بینم که به عنوان یک آفریقایی با آن آشنایی دارم.

در میان بومیان آمریکایی آقا، در میان قبیله هایی مانند هوپی (Hopi) و آن مردمی که در ساختمان هایی به نام پوئبلو (Pueblo) زندگی می کنند، من فهمیدم این مردم موجوداتی را به اسم کاچینا (Katchina) می شناسند. در جایی که این مردم صورتک به چهره ی خود می زنند و نقش موجودات ویژه ای را بازی می کنند و برخی از این کاچیناها بسیار بسیار قد بلند هستند با سرهایی مدور و بزرگ. دقیقن همانند موجوداتی را که در آفریقا داریم را من در آمریکا پیدا کردم. ما در آفریقا این موجودات را ایگووگوو (Egwugwu) یا چینیاوو (Chinyawu) صدا می زنیم. کاچینا در بومیان آمریکایی و چینیاوو در مردم ما دقیقن موجودات یکسانی هستند. چرا باید اینگونه باشد ؟ چه زمانی بومیان آفریقایی و آمریکایی با یکدیگر در تماس بودند ؟ کی ؟ آقا، این یکی از بزرگ ترین رازهای همه ی روزگاران است. این یکی از آن چیزهایی است که من در جهان با آن برخورد کردم و من را کاملن حیرت زده باقی گزاشت.

این موجودات "وجود دارند" و هر چه زودتر متخصصین با این حقیقت رو در رو شوند بهتر خواهد بود. چرا آدمیزاد پیشرفت نمی کند ؟ چرا ما در یک چرخه ی خود ویرانگری گرفتار شدیم و به دور خود می چرخیم ؟ مردم از آغاز خوب هستند. من به این باور دارم. مردم نمی خواهند جنگ ها را آغاز کنند. مردم نمی خواهند جهانی را که در آن زندگی می کنند نابود کنند، اما موجوداتی وجود دارند یا قدرتی وجود دارد که ما انسان ها را به سوی خود ویرانگری سوق می دهد و هر چه زودتر این را تشخیص بدهیم بهتر خواهد بود.

من در آفریقا زندگی می کنم، مردم من و خانه ی من اینجا هستند. اما من دارم نابودی آفریقا را به دلایلی که هیچ معنی نمی دهند به عنوان یک آفریقایی می بینم. من هندوستان را می بینم که مانند آفریقا از صدمات استعمارگری فرانسه، انگل ستان و دیگر قدرت های اروپایی رنج می برد. اما هندوستان از راه استقلال خود به عنوان یک کشور، به موفقیت هایی دست پیدا کرده که آفریقا از انجامشان باز مانده؛ چرا ؟

هند توانسته به بمب اتمی دست پیدا کند و به یکی از ملت های قدرتمند تبدیل شود. همچنین هندوستان کامیاب شده تا ماهواره ی  خودش را در مدار قرار دهد. اگرچه هند با مشکلات یکسانی با آفریقا همچون افزایش جمعیت، اختلاف قبیله ای، مذهبی و طبقاتی  روبرو است، اما به کامیابی هایی دست پیدا کرده که آفریقا هرگز نتوانسته به آنها دست پیدا کند. با این اوصاف من از خودم می پرسم چرا اوضاع این گونه است ؟ به راستی چرا ؟ به این خاطر که هندوستان از سوی مردم آفریقا پایه گزاری شده و من فکر نمی کنم سایر سیاه پوستان اینگونه راجع به این قضیه فکر کنند. حقیقت این است که هزاران سال پیش، مردم آفریقا پایه های تمدن پرشکوه هندوستان را بنا کردند، همینگونه در مورد دیگر کشورهای آسیای نیمروزی. شواهد باستان شناسی تایید کننده ای نیز در این مورد وجود دارند. اما چرا آفریقا در حال غرق شدن در جنگ، بیماری و گرسنگی به سر می برد ؟ چرا ؟ بیشتر اوقات آقا، من در خانه ی کوچکم می نشینم و گریه می کنم هنگامی که می بینم بیماری هایی مانند ایدز دارند مردم ما را نابود می کنند؛ هنگامی که می بینم جنگ های بی معنا در حال نابود کردن کشورهایی در آفریقا هستند که هزاران سال دیرینگی دارند. از خودم می پرسم چه کسی یا چه چیزی دارد آفریقا را نابود می کند و چرا ؟

به این خاطر که قبیله هایی در شهرهایی که من در آن زندگی کردم وجود دارند که پیش از جنگ جهانی دوم و پس از آن به گردآوری دانش من بسیار کمک کردند، اما امروز این قبیله ها دیگر وجود ندارند. آنها کاملن ناپدید شده اند، به کلی در جنگ های بی معنایی که هیچ منفعتی برای مردمان سیاه نداشت از بین رفتند.

من اکنون در آفریقای نیمروزی هستم. اینجا زاده شده ام و همین جا خواهم مرد. اما می بینم که کشورم مانند یک بهنشان (Mango) گندیده دارد رو به زوال می رود. آفریقای نیمروزی روزگاری یک کشور قدرتمند بود و ارتش قدرتمندی داشت. این کشور صنعت قدرتمندی داشت که هر چیزی را از قتار تا رادیوهای کوچک تولید می کرد. اما امروزه کشور من به یک زباله دانی از اعتیاد و جرم و جنایت تبدیل شده؛ چرا ؟ هیچ کشوری یک شبه رو به نابودی نمی رود مگر اینکه قدرت های خاصی مصمم شوند تا آن را نابود کنند. من به تازگی آقا، نابودی سرزمین دیگری را در آفریقای نیمروزی دیده ام. این کشور لسوتو(Lesotho) است. ساکنان این ایالت از کهن ترین و خردمندترین قبیله ها در آفریقای جنوبی هستند. در میان آنها یک قبیله به نام باکواما (Bakwama) وجود دارد. مردم باکواما به قدری پیشینه ی کهنی دارند که قادرند از سرزمینی دارای کوهستان های مرتفع که خدای بزرگی بر آن فرمانروایی می کرد، خدایی با سر یک انسان و بدن یک شیر برایتان سخن بگویند (یادآور ابولهول در مسر).

مردم باکواما این شهر را نتسواما- تفاتفی (Ntswama-tfatfi) می نامند، به چم "سرزمین شاهین خورشید" ( The Land Of Sun-Hawk) و باید بدانید که شاهین پرنده ی شکار در آسمان است. مردم باکواما می گویند نیاکان بسیار دورشان از سرزمین مسر آمده اند و آنها این سرزمین اسرارآمیز خدایان را سرزمین شاهین خورشید" می نامند که دقیقن همانگونه است که مسریان سرزمین خود را توصیف می کنند، آقا. آنها آن را "سرزمین هور" (Hor) می نامد، خدای هوروس (Horus) در یونان (هوروس>خوروس>خروس>خورشید. -دا/۸)

هنگامی که شهبانو دایانا در ۱۹۹۷ مرد، من یکی از نخستین مردمان سیاه پوست بودم که شک بردم او در واقع به قتل رسیده و به شما می گویم چرا این رخداد روی داد آقا. به این دلیل که حدود یک سال یا هشت ماه پیش از مرگ دایانا، یکی از پادشاهان لسوتو به نام موسوئشوی (Moshoeshoe) دوم نیز مرد. مرگ او کاملن در جزییات با مرگ شهبانو دایانا مطابقت می کرد. شمایی که روایت مرا حیرت انگیز می یابید، لتفن این را تجسم کنید: شهبانو دایانا در یک نقب جان باخت، اما پادشاه لسوتو در یک دره مرد. او به مکان دوری برای بررسی مشکل دام خود رفته بود. پس از اینکه مردم احساس کردند او تاخیر کرده به جستجوی او رفتند و پسرهایی که آن اطراف به دنبال گله ی دام در کوه های سرزمین باسوتو (Basotho) بودند به آنها گفتند که صدای چیزی شبیه شلیک اسلحه شنیدند و هنگامی که مردم به محل شنیده شدن صدا رفتند، خودروی پادشاه را در حالی که در ژرفای دره واژگون شده بود پیدا کردند. آنها به پایین دره رفتند و پادشاه لسوتو را در خودرویش پیدا کردند. او کمربند ایمنی را بسته بود اما زخم کارایی در پشت سرش وجود داشت و راننده ی پادشاه پشت فرمان مرده بود، اما دو محافظ پادشاه که در صندلی پشت نشسته بودند بدون هیچ خراشی جان سالم به در برده بودند. یکی از آنها پادشاه در حال مرگ را از ماشین بیرون کشید. پادشاه از آنها به خاطر آلوده کردن دستانشان به خون خود عذرخواهی کرد، که این یک رسم است که پادشاه در حال مرگ از کسانی که در حال جابجایی او هستند قدردانی می کند و او باید از آنها به خاطر اینکه آنان را به دردسر انداخته بود پوزش خواهی می کرد، به این خاطر که کسی که خون مقدس پادشاه را حمل می کند پس از آن به مشکلات روحی دچار خواهد شد.

ترجمه: کامورا
ویرایش: داریوش افشار

۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه

مارک زوکر برگ، نوه ی راکفلر است !!

پدر بزرگ ۱۰۰ ساله ی مارک زوکر برگ، همان دیوید راکفلر سهیونیست است که هموند هیئت ۳۰۰، گروه بیلدربرگ و مالک بانک شکار منهتن (Chase Manhatten) و همچنین هموند شورای روابط خارجی (شرخ - CFR) است. هنگامی که زندگی نامه ی این مهره ی تبار خونی را می خوانید، از خودتان می پرسید طراحان نظم نوین جهانی چه کسانی هستند؛ بله افرادی همچون هنری کیسینجر که ما را خوراک خورندگان بی مصرف خطاب می کند و الن دالس که درگیر ترور کندی بود + هیئت مدیران غول نفتی اکسون و بانک شکار منهتن جی. پی. مورگان.



مارک زوکر برگ با هر تکه زباله ای که می خواهند ما را بکشند، دوست است و نوه ی یکی از بدسگال ترین خزندگان روی زمین و پلید ترین اهریمن پرستان همان کسی است که ارزش شبکه ی ف. بوکش ۳۵.۷ بلیون دلار برآورد شده است.

اینکه او چرا نام دیگری برای خود دارد را نمی دانم !! و نتیجه ی جستجوها برای دانستن نام پدر و مادرش دستاوردی دربرنداشت و این باید بسیار بهت آور باشد که ملیاردها کاربر ف. بوک نسب و تبار مالک این جانور را ندانند و از آن بهت آورتر که برای مردم هتا مهم هم نیست. زوکربرگ واژه ای آلمانی است به چم کوه شکر؛ و این کوه آبنبات قندی این شرکت را با هزینه ی آغازین ۵۰۰ ملیون دلار بنیانگزاری کرد که در مالکیت یک بانک بود که از سوی سیا اداره می شود. 

اما کوه شکر همانا نامی رمزی به عنوان اشاره به کوهی از داده هاست که از راه آن ملیاردها دلار به جیب می زنند. بیل گیتس از خانواده ای می آید که پشتیبان معنوی و مادی اصلاح نژادی انسان (Eugenicism) است و این مورد در در سال های آغازین بنیانگزاری مایکروسافت پنهان شده بود. همین خانواده ها همه ی این شبکه ها و بنگاه ها را مهار می کنند. 

نام واقعی مارک زوکر برگ، همانا "جیکوب گرینبرگ" است که معنای آن می شود "یعقوب سبزکوهی" !! که همچنین نوه ی هنک گرینبرگ می باشد که از دودمان شاهنشاهی است. برخی از گزارش های شهربانی نشان می دهند که گرینبرگ به دلیل داشتن بنگ (Mariuana) هنگامی که موجود جوان تری بوده است، دستگیر شده است. فرتور وی که در اداره ی شهربانی گرفته شده است، برداشته شده که با اطمینان ۹۹% به مانند نمایه ی (Theme) جوان تر ف. بوک است.

همچنین خاندان راتشیلد مالک ۸% سهام ف. بوک هستند. هدف این شبکه ی اجتماعی رشد حالت پلیسی و جنبش حکومت تک جهانی است. انسان تنها می تواند آنجا شگفت زده شود که آیا غول گوگل نیز دارای این چنین فرزندان مبدلی هست ؟! 

همچنین جالب است بدانید که پدر جیمی کارتر پدر انقلاب ایران در سال ۵۷، همانا جو کندی بزرگ (.J. K. Sr) است. بدین ترتیب او با جان رابرت و ادوارد اهل کملوت (Camelot) برادر نیمه تنی است و همچنین به دید می رسد که دوشیزه لیلیان مادر نیز، منشی جو کندی باشد که البته چیزی بیشتر از میرزا بنویس بوده است !! و این مورد توضیح می دهد چرا جیمی کارتر همانگونه که در خلال دوران ریاست جمهوریش فاش شد، هرگز پدر نداشته است. 

ویلیام جفرسون کلینتون نیز بهتر از بقیه نیست؛ وی نوه ی جان دی. راکفلر فرد بانفوذ نفتی است. بیل کلینتون به خاطر میل شدیدش نسبت به تقلب سازمان یافته و عیاشی با کوکایین برای این مقام برگزیده شده بود و البته فردی است که کاملن در مهار برنامه ی مهار ذهنی پروژه ی شهریار است که عملیات برنامه دهی ذهنی گسترده و چند لایه ای را انجام می دهد. پس از انتصابش به عنوان فرماندار آرکانزاس، باند فوردگاه نیروی هوایی در نزدیکی عمارتش به دست سیا سه برابر افزایش یافت. این کار برای آن بود که مکانی مناسب را برای ترابری مواد مخدر به پاناما به وجود آورند. 

این کلاهبرداری دودمان نخبه ی شاهنشاهی پنهان ایالات متحده که از کملوت می آیند، همچنان ادامه دارد...

ترجمه: داریوش افشار

منبع

۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

لولیتا برده ای برای اسباب بازی جنسی

واقعیتی بسیار غم انگیز و ترسناک که صدها هزار تن از دختران و زنان در سراسر جهان در آن گرفتار شده و کاملن زندگیشان نابود می شود.

نام لولیتا در واقع نام رمانی به همین نام نوشته ی "ولادمیر ولادمیریویچ ناباکوف" است. در این رمان یک استاد ادبیات روان‌ پریش به نام "هامبرت هامبرت" وجود دارد که عشقی بیمار گونه به دختری ۱۲ ساله به نام دلورس هیز (ملقب به لولیتا) دارد و چون پدرخوانده ی او می‌شود با او وارد رابطه ی جنسی می‌ شود.


اما هم اکنون لولیتا نام دخترانی است که دزدیده می شوند و به عنوان اسباب بازی جنسی فروخته می شوند.


در مرحله ی نخست هر دو دست و پاهای آنها را جهت مقاومت نکردن در هنگام تجاوز جنسی  قطع می کنند. تمام دندان هایشان را به علت گاز نگرفتن و صدمه نزدن می کشند. به تارهای صوتی دختران آسیب می زنند تا شکایت نکنند و فریاد نزنند. در مرحله ی دوم به آنها یاد می دهند که چگونه نیازهای شخصی خودشان را برطرف کنند، نیازهایی مانند همام گرفتن و خوردن و... و به آنها القا می کنند  که چیزی جز کالا نیستند و ارزشی ندارند.

در مرحله ی پایانی به آنها یاد می دهند در هنگام رابطه درد را تحمل کرده و به طرف مقابل عشق بورزند و ساعت ها آنها را مجبور به تماشای فیلم های پورن خود آزار و خود، دگر آزار می کنند. پس از این سه مرحله لولیتا آماده ی استفاده است !!
نرخ لولیتا معمولن از ٣۰۰۰۰ دلار آغاز و تا ٩۰۰۰۰ دلار هم می باشد و به افراد خاص فروخته می شود و همه ی معاملات لولیتا در وب تاریک (Deep Web) انجام می شود.

در سال ٢۰۰۶ در مکزیک مردی ٣۰ ساله به جرم خرید یک لولیتا دستگیر می شود و در بازجویی شهربانی گفت: "این صنعت در حال افزایش می باشد و باند مخوفی پشت پرده ی این ماجراست". تا به حال شمار انگشت شماری از این دختران پیدا شدند اما شهربانی هرگز نتوانست عاملین اصلی را دستگیر کند.

۱۳۹۵ شهریور ۱۳, شنبه

انهدام موشک شاهین ۹ کار یک چپن بود

موشک شاهین ۹ (Falcon 9) که در مرکز پایگاه فضایی کندی مستقر بود، در هنگام روشن شدن موتورها و در حالی که هنوز چند ثانیه ای از آغاز کارشان نگزشته بود، انفجار بزرگی در بالای بدنه ی سوخت رخ می دهد و همه ی موشک نابود می شود. این موشک حامل یک ماهواره ی ساخت اسراییل بود. در ویدیوی رسمی پرتاب موشک شاهین ۹، در حین بازپخش تصویر، یک چیز پرنده ی ناشناخته (چپن) دیده می شود که با سرعتی بالا از بالای سر موشک رد می شود و دقیقن در همان لحظه است که انفجار روی می دهد.

نگاهبانی که در آنجا کار می کند اظهار کرده است که بیشتر ما پیش از آغاز به پرتاب پرتاب موشک، شاهد روشنایی های عجیب و غریبی در آسمان و بالای سکوی پرتاب شده بودیم. حدود ۲۰ دقیقه پیش از پرتاب، آثاری بر سطح ابرها دیده می شد که کشیده و چارگوش بود و از درون آن می توانستیم آسمان آبی را ببینیم در حالی که آن هنگام هوا بارانی و ابری بود؛ از راه این اثر چارگوش شکل بود که سه نور سپید در میان آن ظاهر شدند و با یک چشم بر هم زدن برای ۲۰ ثانیه ناپدید شدند و ۲۰ دقیقه پس از آن بود که موشک منفجر شد. وی اظهار می کند که چون ما اجازه ی بردن گوشی همراه با خود به درون محوطه را نداریم، هیچ تصویری از آن را نتوانسته ایم تهیه کنیم.

ماهواره ای که قرار بود در مدار قرار گیرد Amos6 نام داشت که ساخت صنایع هوافضای اسراییل بود و برای شرکت فیس بوک ساخته شده بود که قرار بود بخشی باشد برای پروژه ی "به جهان اینترنت رایگان بدهید" و قرار بود تا بخشی از شبکه ی ارتباطی ماهواره ای "حریم فضایی مشترک" (Spacecom) باشد که در نوار کو و کا (Ku و Ka) فعالیت می کند. این ماهواره قرار بود مناطقی را بازپوشش دهد که هم اکنون در پوشش Spacecom هستند، یعنی بیشتر اروپا، اروپای خاوری و روسیه. این ماهواره خدمات کنونی Spacecom را بهبود می بخشید و محدوده ی کاملی از خدمات رسانی را تقویت می کرد.










۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

ویریل

در سال ۱۹۵۹ در انگل ستان آغاز شد. یک مرد استثنایی ۱۹ ساله عشق خود را با دختری که در بافندگی کار می کرد آغاز کرد.
هنگامی که او ۱۶ ساله بود یک نابغه بود و توانست از کمبریج بورس تحصیلی بگیرد. سال ها پس از دانش آموختگیش، عشقش را در خانه اش دیدار کرد و این دیدار مسیر زندگیش را عوض کرد.

سرکوب میل جنسی، محرکی بسیار قوی است. او یک دستگاه برای معشوق خود ساخت که به تقلید حرکات دست، تولید جوراب می کرد. هنگامی که او این دستگاه را برای ثبت اختراع به پیش ملکه الیزابت - فاحشه ی وقت بریتانیا. -مترجم - برد، ملکه از ثبت این اختراع خودداری کرد زیرا این دستگاه توانمندی لازم برای ایجاد اختلال اجتماعی را داشت. شاید هم او از مکانیزه شدن جهان می ترسید، ولی وی در نهایت دستگاه خود را به فرانسه برد و در فقر در آنجا درگزشت. پس از مرگ وی، برادرش جیمز به انگل ستان بازگشت و نخستین کارخانه ی صنعتی تولید جوراب مکانیزه را باز کرد. این کار هم زمان با آغاز انقلاب صنعتی بود.

در سده ی شانزدهم زندگی ساده و سخت بود. بیشتر مردم کشاورز بودند و کار سخت انجام می دادند و امید به زندگی ۳۵ سال بود. حرکت موتور بخار مناطق شهری را به مناطق کثیفی تبدیل کرده بود، آفات و بیماری های دوره ای عوارض خود را در زندگی نوین نشان می دادند، اوج ناخرسندی (نارضایتی) در کارگران وجود داشت و سال ها پس از آن، این ناخرسندی ها به ظهور کارل مارکس در سال ۱۸۴۰ و مکتب انقلابی مارکسیزم شد. کومونیسم در روسیه جای گرفت و بطور خزنده در حال پیشروی در اروپا بود. آلمان ها نیز با بدگمانی به نبرد انقلاب صنعتی رفتند و راه های گوناگونی را به جای تحمل یک دولت صنعتی آلمان آزمودند. آنها یک مارکسیزم ملی را جایگزین کردند که بخش خصوصی در آن نقش عمده ای را بازی می کرد. آلمان مانند ققنوسی دوباره زاده شده بود. این جهان بینی (Ideology) مانند جهان بینی شهر اسرارت در یونان بود که از صنعتگران بر علیه کومونیست ها دفاع می کرد.



امروزه ثابت شده است که نوعی اضطراب در هازمان منجر می شود که مردم به مذهب یا مکاتب مخفی آویژه ی (علاقه ی) بسیاری پیدا کنند و این تمایلات را وسیله ای برای فرار می دانند. شیفتگی بسیاری در آلمان پیش از جنگ جهانی به گزارش های باستان شناسی در مورد سومریان ها، ادن وتان استرت ها وجود داشت و مردم نیز احساس قدرت می کردند و به آلمانی بودن خود افتخار می کردند. در آنها روحی دمیده شده بود که می خواستند بدانند که چگونه می توانند به گزشته برگردند و به اصطلاح آرمان شهر را تشکیل دهند. هلنا بلاواتسکی، انجمن عرفان (تئوصوفی - Theosophy) و انجمن تول تاثیر گزارترین گروه های مخفی در این مورد بودند.

جستارهایی (مطالبی) در ذهن مردم از یک کتاب قدیمی به نام "مسابقه ی آینده" که در سال ۱۸۷۱ از سوی یک فرد ناشناس نوشته شده بود تداعی می شد. این نوشته به مانند یک نوشته ی علمی تخیلی بود که مردم حساب خود را از دیگر مردم جدا می دانستند و نسل خود را به یک نژاد برتر بنام وریل بود.

تماس با موجودات فرازمینی
نخبگانی در دسامبر ۱۹۱۹ در واپسین نقطه ی شمالی زمین احتمالن در نروژ، انجمنی از نخبگان کارل هاشوفر با شماری از معتبر ترین افراد و نخبگانی که در زمینه ی علوم فراطبیعی کار می کردند، به این انجمن فراخوانده شدند. آنها در کلبه ای در کوهپایه های آلپ گرد هم آمدند. در میان باشندگان، نماینده ای از میان شوالیه های معبد که سال ها پیش در فتح اورشلیم شرکت داشت، هنگامی که هاشوفر در آنجا حاضر شده بود چیز بسیار عجیبی دید: دو زن به شدت زیبا و جذاب جوان در میان شرکت کنندگان حضور داشتند.

وریلدی (Vrildi) یکی از دختران بسیار آرام بود و ۱۸ سال سن داشت و به شوند هوش بسیار بالای خود، هویت خود را فاش نمی ساخت. او خود را یک سیرگان معرفی می کرد و منظورش این بود که سپس هویت خود را فاش خواهد ساخت؛ و زن دیگری خود را ماریا اورزیش می نامید. هردوی این زن ها موهای درازی داشتند و موهای خود را به شکل دم اسبی بسته بودند. ماریا زنی بود که ادعا می کرد پیغام هایی از تمدن های فرازمینی دریافت کرده است. شماری از این پیغام ها با رمزینه های عجیب و غریب در نوشته های او درج شده بود.

کارل هاشوفر پیش از نشست به مدتی دراز، آن رویه ها (صفحات) را مطالعه کرده بود و مصمم بود که این نوشته ها رمزینه های مخفی مربوط به فراماسون هایی است که اورشلیم را مورد یورش قرار داده بودند. در حالی که نوشته ی دیگر به خط سومری ها بود. ولی هر دوی آنها شامل یک دستور بود که چگونه بتوانیم دستگاهی بسازیم که بر نیروی گرانش چیره شود.



وریل ۱ - شکارچی جگر (Jagger Hunter)
دانشمند فیزیکدان ویکتور شوبرگر می نویسد این یک طراحی به معنای واقعی و بالقوه است. ماریا سپس در آن نشست توضیح داد که موجوداتی از رخ فلک (Constellation) گاو با او تماس گرفتند و توضیح داد که موجودات منحصر به فردی از سیاره ای در رخ فلک گاو که به دور ستاره ای به نام آلدباران می چرخد با او تماس گرفتند. دستگاه با منبعی از انرژی به نام وریل کار می کرد. او گفت که این دستگاه هتا زمان را نیز دگرش خواهد داد.

کارخانه های (Firms) شریور- همبرموهل و میته- بلاتزو (Schriever-Habermohl and Miethe Belluzo) بر روی آن کار کردند. ۴۲ متر پهنای آن بود اما به هنگام فرود سقوط کرد. جزییات نوشته ها به حدی کافی بود که بتوان دستگاه را از روی آن ساخت، آزمایش کرد و هتا برای ترابری انسان ها به جهان آنها برای دیدار با فرازمینیان استفاده کرد.

هنگامی که گروه نروژی کمی تمرکز کردند و با شیاطین ارتباط گرفتند، آنها به این موضوع آویژه مند شدند و یک روش ضد بشری را برای صنعتی کردن آلمان که مردم را متاثر کند به دست دادند. دستگاه ضد گرانش ماریا هدیه پیشرفته ای بود که نژاد بشری را تحت تاثیر قرار می داد. بنابرین این انرژی فوران خواهد کرد و جنگ ها نیز با وجود این دستگاه اجتناب پذیر خواهند بود، اما گروه نروژی دستگاه را برای مسافرت در زمان می خواست؛ آنها می خواستند به زمانی برگردند که خدایان بر روی زمین حکمرانی می کردند تا بتوانند فردیدهای (قوانین) روحانی طبیعت را از آنها فراگیرند.

مهمانان به طرح دستگاهی که ماریا به دست داده بود ایمان پیدا کردند و پشتیبانی پولی شدیدی برای ساخته شدن آن انجام دادند. یعنی ثروتمندان هموند در باشگاه نروژی ها و سایر گروه های مخفی. ماریا به سرعت به پرسش هایی که می توانست به پروژه کمک کند پاسخ داد. ویبریل ساخته شد. البته سازندگان آن اهدافی داشتد که با اهداف هموندان باشگاه فراماسونری نروژی تفاوت داشت. آنها پیش بینی کرده بودند که آن کاربردی ویژه برای به کار انداختن انرژی تازه خواهد داشت. ویریل دستگاهی نگران کننده تر از یک دستگاه ارتباطی با بیگانگان فضایی بود، زیرا با آن می توانستند دانش هایی فراتر را با دیدار با بیگانگان فضایی به دست بیاورند. در ۱۹۲۲ ویریل از سوی شرکت جی اف ام با یک شرکت تولید جنگ افزار دیگر تولید شد.

ویریل دارای چند سلاح بود. یک کشتی مادر سیگاری شکل وجود داشت که صفحه هایی به نام آندرومدا را درون خود حمل می کرد. روایت های بسیاری از چپن های سیگاری شکل در آسمان در خلال دهه ی هفتاد وجود دارد.

آن تنها یک دستگاه بود و حدود دو سال مورد آزمایش قرار گرفت و در درازنای این دو سال توانست بر گرانش و زمان چیره شود. ویریل سپس از آگسبورگ به ماساچوست برای استفاده در آینده برده شد. این پروژه از سوی دکتر شومان وو (دانشکده ی فنی مونیخ)، کسی که سپس ناوهای شناور را با پژوهش های خود توسعه داد، انجام شد. او دیدی غیرمعمولی نسبت به دانش و فناوری داشت. او به دو اصل متضادی که انفجار اهورایی و انفجار اهریمنی که شوالیه های معبد بدان باور داشتند و فیساقورس دیدگاه هایی در این مورد نیز داده بود، باور داشت.


تماشای چپن در ایران که هیچ گاه از سوی رسانه های رژیم ولایت فقیه رسانه ای نشد

هر چند که زنان وریل، نازی نبودند، من این جریان انرژی درود فرستادن را کاملن جالب توجه یافتم. در همه چیز دو اصل وجود دارد که در تعدیل رویدادها نفش دارند: روشنایی و تاریکی، نیکی و پلیدی، سازندگی و ویرانی، مثبت و منفی. این دو اصل آفریننده و ویرانگر در وسایل فنی نیز، هر چیز ویرانگر از اهریمن سرچشمه می گیرد و هر جیز آفریننده سرچشمه ای ایزدی و اهورایی دارد. هر فناوری مبتنی بر سوختن و انفجار از اهریمن ریشه می گیرد و روزگار فناوری نوین سرچشمه ای ایزدی دارد (از بایگانی اس اس). پس دستگاه ویریل با سوختن کار نمی کند، ویرانی ایجاد نمی کند و از اینرو صد در صد سرچشمه ای اهورایی دارد.

این میانجی (Medium) اهل همانجا که نامش ماریا اوریسک (Orisc) بود آغاز کرد به گرفتن پیام هایی به یک زبان ناشناخته که نمی توانست آنها را بنویسد و به همین دلیل... (بقیه ی نوشتار نوشته نشده است. -دا/۸)

لژ نروژی سانسور کتاب های تاریخی را واقعن جدی نمی گرفت. ظاهرن فردیدهای احمقانه ای برای جلوگیری از سانسور این مطالب در اروپای امروزی داشته اند، اما این حقیقت اثبات شده است که باشگاه فراماسونری اهریمنان نروژِی که در واپسین نقطه از روی زمین اقامت داشتند، نقش عمده ای در به وجود آمدن نازی ها داشتند. نشانه های مخفی آنها معانی چلیپای شکسته ی نازی ها را داشته است. یکی از نشانه های آنها همانندی بسیاری با چلیپای آهنین نازی ها داشت. نشان خورشید سیاه آنها با هم متفاوت بود، اما سرچشمه ی مشترکی در نمادهای دو گروه داشت. لژ نروژی به سیاست و قدرت آویژه ی بسیاری داشت و ویریل به آسانی می توانست به جستجوهای مشکوک آنها کمک کند. همه ی رهبران نازی در لژ نروژ هموند شدند و پس از فاش ساختن اسرار از سوی ماریا، آدولف هیتلر آلفرد روزنبرگ هانریش، میلر هرمان گورینگ و فیزیکدان شخصی هیتلر دکتر تئودور موریل، همه ی اینها در حلقه ی ویریل هموند شدند.

نمادواره ی انجمن ویریل در رایش سوم

موفقیت جی اف ام هنگامی که یکی از آنها در آلمان به قدرت رسید، تا ۱۹۳۳ مخفی نگاه داشته شد. هیتلر و و لژ، توسعه ی ویریل (ویبریل) را به عنوان یک اسلحه ی توانمند به جسلشافتس واگزار کردند. هیتلر به خوبی از ارزش این اسلحه آگاه بود. ویریل در  ۱۹۳۷ به دست راند فلوگزوگ به یک هواپیمای دایره ای شکل درآمد و پس از آن در سال های پسین نیز توسعه داده شد تا به آر اف ز-۷ رسید.

ضمنن لژ نروژی نیز هم زمان بر روی یکی از دستگاه های نظامی دیگر نازی ها به نام شاخص  ایی- ۴ (Index E-IV) پرداخت که می خواستند از این انرژی نوین بهره ببرند. آنها پروژه ی تازه ی خود را در یک جایگاه مخفی در هامبورگ ادامه دادند که تا امروز اطلاعایی از آن در دست نیست. در آغازه ی سال ۱۹۳۵، آنها توانستند اف جرات که به دستگاه هامبورگ معروف بود را بسازند و در سال ۱۹۳۹ یک دستگاه به گونه ای کامل ساخته شد و بنام آر اف ز-۵ شناخته شد، زمانی که لژ نروژی در حال انتقال آن بود تست های اصلی آن را در آرادوباراندربورگ انجام داد.

لژ نروژِ بر روی دستگاه آهنربایی (الکترومگنتیک) ضد گرانش توانست روش های دستگاه ریسندگی را روی آن پیاده کند. سه صفحه ی جداگانه چرخشی در سه جهت مخالف را به دستگاه می دادند. همایشی از کنش و برهمکنش جیوه توانسته بود یک میدان الکتریکی قوی در پیرامون دستگاه به وجود آورد و به شدت آن را رسانا و ابر رسانا کند. هر چیزی که به آن نزدیک می شد، فورن از میان می رفت برخی از اندیشمندان اخیر معتقدند که میدان ضد گرانش دستگاه، گرانش تک اتم های زر را با جیوه ی گرم به وجود می آورد. این کار مستلزم انرژی و هزینه ی بالا و تحریف در مدار ذرات حرکت برخی از هسته های اتم ها بود که در آن اتم ها گرانش آزاد می شد.



دستگاه ضد گرانش توانسته بود بر جاذبه چیره شود، اما واقعن آن را ترک نمی کرد، در حالی که انرژی بسیاری برای این کار نیاز داشت تا گرانش را از خود بزداید، کشتی گردونه ای هنوز به انرژی بسیاری برای بالا رفتن و حرکت دادن خود نیاز داشت تا از جو به بیرون برود. برخی از کشتی های ساخته شده توانستند به سرعت ۲۹۰۰ تا ۱۲۰۰۰ کیلومتر در ساعت برسند. لژ نروژی سرانجام قلب آهنربایی تپنده ای را درست کرد که به مانور دادن کشتی بسیار کمک می کرد؛ این دستگاه ها بسیار بی سر و صدا بودند و می توانستند بسیار چاره ساز باشند.

در سال ۱۹۴۴ لژ نروژی سری، هانبو (Haunebu) را ساخت که به راستی صفحه های بسیار بزرگی داشت که توانایی حمل ۲۰۰ نفر را نیز داشت و بزرگ ترین آنها ۱۳۹ متر درازا داشت و به شکل استوانه ای بود که به نام آندرو مدا معروف شد. این پیروزی هفتم این گروه بود و هدف پسین آنها سفر بین سیاره ای بود.

زمانی که جنگ به نفع متفقین چرخید، لژ نروژی دستاوردهای خود را در کان (معدن) ژرفی در لهستان مخفی کردند و به وسیله ی افرادی که به بردگی گرفته شده بودند تا زمانی که کان به گونه ای کامل به دست متفقین محاصره و تخریب شد، به کار خود ادامه دادند. باوری که وجود دارد که صفحه هایی که در این کان بودند همگی در لبه ی پرتگاه قرار داشتند و به درون پرتگاه فرو ریختند و یک یا دو تای آنها به دست متفقین افتاد. این مکان، کارخانه ی وسیعی برای تولید ویریل ها با سقف بتونی بود و امروزه نیز مورد استفاده قرار می گیرد. ویریل با اهداف بیهوده ای ساخته شد، اما آنها نهایت مهارت خود را در ساختن آن به خرج داده بودند. ویریل دستگاه امنی بود که در بدترین جا ساخته شده بود. در درازای سال ها ماریا با دورهم اندیشی (Telepathy) خود با بیگانگان فضایی توانسته بود آن را بسازد و تکمیلش کند. ویریل نشان داد که فضایی ها در ایجاد و گسترش ادوات جنگی مانند زیردریایی ها و قایق ها در درازای تاریخ نقش داشته اند.



تمدن آلدباران
بر اساس داده های به دست آمده از ویریل، تمدنی که به وسیله ی دور هم اندیشی با انسان ها تماس گرفته اند، یکی از دو تمدنی است که به دور ستاره ی کهن آلدباران که در رخ فلک گاو که ۶۸ سال نوری از ما فاصله دارند. در تاریخ مصنوعاتی به کمک ارتباط ما با سیاره های دیگر ساخته شده است که در تصویر نشان داده می شود. آنها با ما ارتباط برقرار می کنند زیرا فعالیت های انسان ها را مشاهده می کنند به ویژه رفتار دشمنانه ی ما را. آنها تصمیم گرفتند وسیله ای برای حذف کردن رقابت بر سر منابع را به انسان هدیه بدهند ولی باعث جنگ و کشتار بر روی زمین شدند.

ملیون ها سال پیش، مردم این سیاره از انرژی ویریل استفاده کردند تا به یک بینهایت دست بیابند. آنها همراه با گسترش انرژی ویریل فعالیت های ذهنی خود را برای ایجاد یا نابود کردن اهدافشان گسترش دادند. در درازنای زندگی سیاره ی آلدباران، خورشید آن به شکل یک غول سرخ شده بود، در شرایط محیطی در هم ریختگی زیستی در میان آنها ایجاد شد و زمانی که آنها توانایی ذهنی خود را از دست می دادند، از ویریل استفاده می کردند و هنگامی که آنها متوجه ماجرا شدند، اقدام به پاکسازی نژادی در سیاره ی خود کردند و افراد فاسد را از میان بردند.

بر اساس روایتی باستانی، از اینرو راز آلدباران در تمامیتش به شیدایی اصلی انجمن ویریل می آید که از روزگار باستان با فناوری ایی باستانی همراه است.

هنگامی که محیط زیست سیاره ی آنها بدتر شد، نخبگان آنها سیاره ی خود را به مقصد دو سیاره ی قابل سکونت ترک کردند؛ یکی از آنها زمین بود و بسیاری از رویدادهای سده ی گزشته را باعث شدند. پیش از آنکه زکریا زیچین استوره های سومری را معرفی کند، داستان هایی از این دست که استوره های سومری را شامل می شد، بسیار به چشم می آمدند. آلدبارانی ها نوشته هایی درباره ی اثرات ویرانگر تیره شدن خورشید که در هر ۳۶۰۰ سال در سامانه ی خورشیدی ما رخ می دهد را نوشتند. بر اساس یکی از آنها، زمین در آینده غیر قابل سکونت خواهد شد. آلدباران در کره ی زمین از منطقه خود در سطح حفره ای که در قطب جنوب واقع شده بود واپس نشینی کردند و تلاش هایی برای مهار سرنوشت انسان ها صورت دادند.

آلدبارانی بیش از اندازه قوی تر از آن هستند که کسی بتواند تصورش را بکند و بیش از اندازه فاسد هستند و بیشتر در مکان های زیر زمینی زندگی مخفیانه دارند و تمدن های بسیاری را در زیر زمین تشکیل داده اند و پیکره های سنگی بسیاری از آنها یافت شده است.

شواهدی برای آلدبارانی ها، یکی از این شواهد دستگاه ویریل بود که به گونه ای نابخردانه مورد استفاده قرار گرفت. درست کردن صفحه ها، اسلحه و استفاده ی نظامی تناقضی با انگیزه ی اصلی دارد. ویریل از سوی آلدبارانی ها در زیر جنوبگان بر اساس اسناد و مدارک مورد بازدید گرفت و برنامه هایی برای مسکونی کردن یک جزیره ی زیر زمینی به نام "نیو- سوآبیا" در درازنای جنگ جهانی دوم صورت گرفت. بر اساس بایگانی های اس اس، این یک برنامه ی بسیار مهم برای همانند سازی (تولید مثل) آلدبارانی ها بود. آنها با فرزندان خود به قصد اشغال جنوبگان وارد این سرزمین شدند. در حالی که ما نمی دانیم این حقایق در مورد آلدبارانی ها پندار است یا به راستی آنها به ساخت و ساز مشغول شدند.

مشاهدات عینی و گزارش ها از ویریل (Vril)
در سال ۱۹۵۷ دو مامور دیترویت، فیلمی ضبط کردند که مردی در آن صحبت می کرد. ... (نام حذف شده است. -دا/۸) در ۱۹ اُم فبریه ی ۱۹۲۶ در ورشو شوروی زاده شد. به عنوان یک زندانی جنگی به لهستان آورده شد. در ماه می ۱۹۴۲، در سی مایلی برلین زندانی شد و تا چند هفته مانده به پایان جنگ در آنجا زندانی بود. نگهبانی اس اس ظاهر شد و اندکی با راننده ی تراکتور گفتگو کرد. پس از ده دقیقه سر و صدای غیر عادی، تراکتور از کار بازایستاد. حدود سه ساعت  پس از آن، کار علوفه چینی دور مرداب تمام شد و یک محوطه ی دایره ای شکل به درازای ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر به وجود آمد. پس از آن ویریل دور تا دور محوطه به وسیله ی عایقی پوشانده شد. عایق از سطح آب ۵۰ پا ارتفاع داشت. سپس یک وسیله ی نقلیه به شکل عمودی از دیوارها اوج گرفت و سپس به شکل افقی آغاز به حرکت کرد. به دلیل وجود درختان، مشاهده کنندگان نتوانستند جزییات بیشتری را ثبت کنند. تماشاگران وسیله را تا ارتفاع ۵۰۰ پایی دیدند و آن را به شکل گردونه ای توصیف کردند و کلفتی گردونه ی آن را ۷۵ تا ۱۰۰ یارد توصیف نمودند و ارتفاع اندامش را ۱۴ پا می دانستند و بخش بالایی آن به رنگ خاکستری بود و سه بخش میانی دستگاه حرکتی همانند به حرکت ملخ هواپیما داشت، اما به شکلی افقی نه عمودی و سر و صدای وسیله در نزدیکی سطح زمین به مانند صدای موتور تراکتور بود.


نازی ها در جنوبگان

و مشاهده دیگری در ۲۶ آپریل ۱۹۶۷
یک وریل دیگر به دفتری در میامی نزدیک می شد و بر اساس داده ها و فرتوربرداری هایی که انجام گرفت، این جسم دقیقن مشخصات وریل که در نوامبر ۱۹۴۴ دیده شده بود را داشت و گاهی نیز در سال ۱۹۴۳ مشاهده شده بود.

از یاداشت های ردفرن ان. و داونز (Redfern, N and Downes, J):
او از دانشکده ی هوایی آلمان دانش آموخته شده بود و به عنوان یکی از هموندان لوفت وافه در جبهه ی روسیه خدمت می کرد. در پایان سال ۱۹۴۴، او از کارش مرخص شد و به عنوان خلبان یک پروژه ی فوق سری استخدام شد و در جنگل های سیاه اتریش این پروژه فوق سری را آزمایش می کردند. او این پروژه فوق سری را به گونه ی یک هواپمای نعلبکی شکل توصیف می کرد که قطر آن ۲۱ پا بود، ارزیاب رادیو و جت در چندین بخش بیرونی دستگاه نصب شده بود. او بخش بیرونی را به شکل گردانی توصیف کرد که ثابت مانده بود. او تنها کامیاب به نگاهداری یک فرتور نگاتیو از این کشتی شده بود که در ارتفاع ۷۰۰ متری (۲۰۰۰۰ پایی) از آن گرفته بود.

پرنده ی آلدباران
بر اساس متن بالا، این دستگاه به وسیله ی مهندسی ساختار مهندسی جنگی آلمان و با دستان مهندسان آلمانی ساخته شده بود که برای او ناشناخته بودند. او بسته ای از نوشته های محرمانه در آن پایگاه آلمانی را به دست آورد و پس از اسیر شدنش این اسناد به دست متفقین افتاد. او می گوید پسین ها آمریکایی ها از روی این اسناد دست کم هواپیمای بی - ۲۶ خود را ساختند و پس از آن به شکلی فزاینده نگران گزارش هایی بود که از تماشای این چیز پرنده در آمریکا به دست می آمد و فکر می کرد که این سلاح بسیار در جنگ ویتنام سودمند خواهد بود و مانع از افزایش تلفات آمریکایی ها خواهد شد. او در دفتر فدرال آمریکا مامور بررسی در مورد این چیز و شاید هم گسترش آن شد.

انرژی هوشمند ناسا، صفحه ی سیاه آلدباران و لوله رشته ی انعطاف پذیر(Flex Fiber Tube)؛ آنها امروز کجا هستند ؟

در خلال جنگ جهانی دوم و به ویژه در سال های پایانی جنگ، قایق های کوچک آلمانی ارتباط هایی با نیمروز (جنوب) اقیانوس اتلس و آمریکای جنوبی و جنوبگان داشتند. همچنین آلمانی ها هواسنج های مسطح شناوری در اقیانوس اتلس نصب کردند تا شرایط آب و هوا میان آنجا و آمریکای جنوبی را در اختیارداشته باشند. رایش اس اس دستور حمل زنان آریایی مناسب را از اوکراین به پایگاه ۲۱۱ داد.



وریل ۸
ده هزار زن مو بور قد بلند آلمانی بین سن ۱۷ تا ۲۴ سالگی برای این کار آورده شدند و وافن اس اس دو هزار و پانصد مامور را در روسیه استخدام کرد. هدف از این کار ایجاد یک مستعمره درپایگاه ۲۱۱ بر پایه ی انرژی وریل بود. پس از جنگ، به ارتشبد کامر آلمانی اتهاماتی وارد شد که آلمان را از سلاح های مخفی آلمانی پاک سازی کرده است و فناوری های آلمانی را به پایگاه ۲۱۱ انتقال داده است. دو قایق یو شکل آلمانی نیز پیش از دستگیری، محموله های خود را در آب دریا تخلیه کردند و از فاش ساختن داده هایی درباره ی محموله ی خود و مقصد نهایی که پایگاه نهایی آنها بود و همچنین مکان دقیق آن خوداری کردند.

عملیاتی در تعقیب نازی ها
در سال ۱۹۴۷ ارتش ایالات متحده آمریکا عملیات گسترده ای را در جنوبگان انجام داد. ۴۰۰۰ کارمند نیروی دریایی با ۱۳ کشتی بزرگ و شماری هواپیما و بالگرد در این عملیات شرکت داشتند. هدف این عملیات تهیه ی نقشه و فهرست نامه ی مدون از خط ساحلی آنجا و گردآوری داده هایی از حیات وحش جنوبگان اعلام شد و تا شش ماه به درازا انجامید. در خلال سفر یک بندر ساحلی نیز در جنوبگان بنیاد شد و فرودگاه کوچکی نیز برای به زمین نشستن هواپیماها در نزدیکی آنجا ساخته شد. پس از فرتور برداری های گسترده مشخص شد منطقه ای در پیرامون ساحل وجود دارد که در آن از برف و یخ خبری نیست، سپس تصاویر به گونه ای گسترده پردازش شد.

بی درنگ پس از کشف این مکان، عملیات آمریکایی ها بازایستانده می شود و آنها بدون هیچ دلیل منطقی ایی به کشورشان بازگشت داده می شوند. هنوز هم پس از ۶۰ سال، اسناد مربوط به این مکان در بایگانی محرمانه ی بنگاه های اطلاعاتی آمریکا قرار دارد. به یکی از فرماندهان عملیات گفته شد که خطری در این اکتشاف وجود دارد که می تواند زندگی بشریت را تهدید کند.

زمان رستاخیز آنها کی خواهد بود؟
به عنوان یکی از واقعیت های جنگ مشخص شد که سازندگان ویریل از تبدیل کنندگان آن به یک دستگاه کشتار نام برده شده بودند. درکریسمس ۱۹۴۳، نشستی در کرانه های تفریحی کولبرگ صورت گرفت. ماریا و سیگران فرنشینی نشست را بر عهده داشتند و درباره ی ضرورت پروژه ی آلدباران سخن گفتند. آنها هراس خود را از هرج و مرج و جنگ مطرح کردند و خطری که می توانست جهان را در صورت استفاده از انرژی ویریل به سوی آن سوق دهد. آنها تصمیم گرفتند استعداد نهایی خود را برای رسیدن به سیاره ی اربابانشان آلدباران سوق دهند. آنها داده های دقیقی را از سیارات قابل سکونت پیرامون سیاره ی آلدباران به دست آوردند.

کمی پس از آن در ۲۲ ژانویه ی ۱۹۴۳، دیداری میان هیتلر، هیملر و کوندل (از انجمن ویریل ها) صورت گرفت و دکتر ساچمن گفتگوی گسترش دادن نیروی ویریل برای چیرگی بر گرانش و زمان را مطرح کرد. آنها مطرح کردند که هتا می توانند به سرعتی فراتر از سرعت نور برسند و آزمایش هایی را روی ویریل ها آغاز کردند.

وریل ۷ با پهنای صفحه ای در حدود ۴۵ متر ساخته شد. آزمایشی با عنوان "راه پسین" در زمستان ۱۹۴۴ با این دستگاه انجام گرفت. این یک آزمایش فاجعه بار بود ونتایج فاجعه باری را با خود به همراه داشت. بدنه بیرونی ویریل به قدری در این مدت اندک فرسوده شده بود و آسیب دیده بود که گویی به یک سفر صد ساله رفته بود !! این مشکلات باید برای نمونه های اصلی که برای سفر به آلدباران ساخته می شدند حل می شد تا مسافران زنده می ماندند.

این زن به گونه ای مکرر در خلال جنگ مشغول رفت و آمد به کارخانه های ساخت ویریل و انجام آزمون بر روی آنها بود. در سال ۱۹۴۷، گروهی از مهندسان خواستار نزدیکی بیشتر به این زن شدند. آنها از او خواستند تا موتور ویریل (Triebwerk) را با یکی از پروژه های آنها هم خوانی دهد، اما او به هیج روی این را نپذیرفت و به آنها گفت که برنامه ی ویریل صلح آمیز است.



هانبو
در سال ۱۹۴۵ هموندان انجمن ویریل نامه ای از ماریا دریافت کردند که از آنها خواسته شده بود خود را برای سفر به آلدباران آماده کنند. اما به دید می رسید گروه هایی از ویریل ها تصمیم به ماندن در کره ی زمین را گرفته بودند، اما آیا واقعن آنها به سیاره ی دیگری رفتند ؟ هیچ کس نمی داند !! بیشتر مردم بر این باور هستند که آلدبارانی ها شاه ماهی های سرخی در دریاها بودند و مقصد نهایی آنها آرمان شهری به نام جنوبگان بود. بیش از یک صد زیر دریایی مخفی و شماری کشتی بودند که متفقین هیچ گاه نتوانستند آنها را بیابند. حقیقت این است که انجمن ویریل ها با استفاده از آنها راهی جنوبگان شده است.

در خلال سال های ۱۹۴۵، آمریکایی ها اسنادی از بایگانی های اس اس را یافتند که وسایلی که همانند وسایلی بود که به افسانه های کهکشان آندرومدا ربط داشت، بر روی کشتی هایشان نصب شده بود و ارزش بالای آن وسایل برای دانشمندان پیدا بود. پس از سقوط هیتلر، آمریکایی ها با استفاده از اسناد طبقه بندی شده ی نازی ها و چندین نازی که به این اسناد دسترسی داشتند، توانستند تا حد فراوانی نیروی هوایی خود را قوی تر کنند. دو دانشمند برجسته ی آلمانی به نام ویکتور شوبرگر و فون براون به آنها کمک های بسیاری کردند.

پسین ها برخی از متخصین تصمیم گرفتند که مشاهدات خود از چپن ها را به ویریل ها ربط دهند و بگویند که نازی ها با استفاده از آنها توانستند فرار کنند و بیشتر دیدن چپن ها به ویریل ها و نازی ها مربوط است. ممکن است نازی ها در گوشه ای از جهان مشغول دستکاری های ژنتیکی برای به وجود آوردن یک نسل نوین از انسان ها باشند تا یک ذهن و تن تندرست را بر جهان حکمفرما کنند. شاید آنها با استفاده از انرژی ویریل ها دست به دگرش در فامتن (DNA) جوانان بزنند. نکته ی جالب این است که زن جوانی به نام سیگران که مشغول برسی ویریل ها بود، گفته شده که ۱۴۰ سال سن دارد و دستکاری ژنتیک شده است.


نشان نظامی هانبو در رخت های یکدست نیروهای مسلحه اس اس آلمان