۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۱, شنبه

جلد پشت کتاب اعتراض

جلد پشت کتاب اعتراض که خودم طراحی کرده ام. گمان می کنم معنای آن بسیار آشکار باشد، اما اگر چیزی می اندیشید، هتمن دیدگاه خود را برای خوانندگان درج بفرمایید.





جلد روی کتاب اعتراض

تصویر روی جلد کتاب "اعتراض"، طرحی از خودم است. اجزای تصویر را با دقت برگزیده ام و اندازه و جای آنها با یکدیگر ارتباط معنایی دارند. اگر درباره ی ارتباط اجزای تصویر با یکدیگر، چیزی می اندیشید، خوشحال می شوم در پایین این جستار دیدگاه خود را ذکر کنید.





درباره ی من

من داریوش افشار با نام شناسنامه ای محمد حکمت افشار ستم

درود بر پارسی زبانان و هم میهنانی که در جستجوی کتاب هایی پیرامون "تئوری توتئه" هستند. من کنشگر سیاسی مذهبی و نویسنده و مترجم آزاد هستم و تلاش دارم نوشته ها و ترجمه هایم را در اینجا در اختیار آویژه مندان قرار دهم. پیشنهاد، انتقاد و طرح دیدگاه های شما، مرا نیک مفتخر خواهد کرد.

اینجا قلمروی نویسندگی من است. پس از ۱۳ سال وبلاگ نویسی، اکنون بر آنم که طرحی نو دراندازم. با سپاس ویژه از دوستی که مرا از غفلت خویش بیرون آورد و با تلنگری، ویرانه ی مرا خراب آباد کرد. آنچه که در این تارنما خواهید دید، کتاب هایی است که یا خود نوشته ام یا آنها را برای "نخستین بار" در جهان پارسی زبان ترجمه کرده ام.

تلاش من آنست که آنچه که از سوی رسانه ها و بنگاه های خبری دولتی و وابستگان درون مرز و برون مرز آنها، نسبت به مخاطب ایرانی دریغ می شود را جیران کنم. آنچه که می کنم برای به دست دادن متن صریح و دقیق، شیوا و بدون سانسور از نویسنده است که هتا امکان چاپ در ایران را نیز ندارند؛ هر چند مزدورانی که آنان را نخبه خوانده اند، با دسترسی به این اطلاعات و سپس دستکاری آنان، روایتی دروغین و دیگرگونه از آنها به دست داده اند، به گونه ای که انگار فلان پژوهشگر یا نویسنده اسلن دم حرم حضرت خیمه زده بوده است !!

کسانی که در اتاق های به اصطلاح فکر، از رانت می خورند و دستاوردهای پژوهشی دیگران را به سود و به نام خود و دستگاه پشتیبانشان نه تنها دزدی ادبی می کنند و نامی از آنها نمی برند، که دروغ ها و حرف های خود را در لابلای واژگان ایشان می گنجانند و همچنان منتظر می مانند تا روزی حضرتشان ظهور نموده و ایشان را به سه گوش نوک تیز دیوار هدایت کناد !!

وظیفه ام این است. مرا به جرم نوشتن و به جرم سخن گفتن زندان کردند؛ هزاران تن را بی خانمان و آینده ی خوب و پیشرفت در زندگیشان را از ایشان دریغ کردند، بسیاری را کشتند و باز هم می کشند. آنان نمی خواهند که من و کسانی چون من چیزی بیرون از سامانه ی تعریف شده ی فاشیستی آنان که بخشی از توتئه ی جهانی علیه انسانیت است، سخنی بگوییم. نمی خواهند کسانی اندک را آزاد بگزارند تا انبوه توده ی مردم را متوجه خطرات بی تفاوتی نسبت به مسئولیت های فردی و اجتماعی خود کنند. نمی خواهند بیدار شوید. از اینرو زنگ هشدارها را خاموش می کنند.

کسانی چون رائفی پور، گنجی، کدیور، ازغندی و رنگ و وارنگ های دیگر ملیجک ها را در میان هازمان خفته چون گرگی گشاده اند، عمدن سنگ را بسته و سگ را گشاده اند. این تنها راه من برای ارتباط با شماست. رسانه های اصلی و حکومتی دروغ می گویند. حقیقت را کتمان می کنند و هر آنچه که راست می نماید، تنها جلوه ای از راستی دارد.آنها ریشه و نهاد را پنهان می کنند.

من با شما ما می شویم، سیمرغ می شویم، از این تله رها خواهیم شد و به قله ی قاف خواهیم رسید.

دا/۸

شیوه ی خرید آثار

خواننده ی گرامی

پیش از خرید هر یک از آثارم، چند نکته را باید برای شما توضیح دهم:
- هر کتاب تنها در قالب پی دی اف عرضه می شود و هر نسک آن سرفن برای استفاده ی شخصی خریدار است و قابلیت چاپ یا رونوشت گیری ندارد.

- در صورت تصمیم به خرید، مبلغ درخواستی را به حساب من در پی پل برای خرید از برون مرز واریز کنید و سپس با من تماس گرفته و مشخصات واریزی شامل نام، بهای پرداختی، کمیت و نوع اثری که خواهان آن هستید را برایم بفرستید؛ من به همان نشانی که با من تماس می گیرید، برای شما نسک پی دی اف را خواهم فرستاد. در بخش "موضوع"، قید فرمایید: "خرید کردم".

- هر اثر دارای گزرواژه ی ویژه ی خود می باشد و چون هر یک از آثار امضای دیجیتالی شده اند، حق کپی رایت قابلیت رهگیری دارد.

- در صورت خرید از برون مرز، اطلاعات پرداخت وجه شامل نام، نشانی و دیگر موارد مربوط به حریم خصوصی شما در پی پل به من نشان داده نمی شود و من سرفن اطلاعات پرداخت و زمان و میزان مبلغ پرداختی را دریافت خواهم کرد.

- توجه داشته باشد که برای پرداخت، نیاز به داشتن یک حساب رایگان پی پل دارید که به شما هم امکان پرداخت از حساب پی پل خودتان به حساب مرا می دهد و یا پس از فشردن گزینه ی اکنون خرید (Buy Now) بر روی تارنما، مستقیمن از راه کارت های بانکی (Master, Visa) از راه درگاه پرداختی که پی پل آماده می کند و بدون داشتن حساب رایگان در پی پل، می توانید بها را پرداخت نمایید.

- برای خرید از ایران بهای کتاب ها به ریال آمده است و به قرار زیر هستند:
۱. اعتراض: ۸۷.۰۰۰ ریال
۲. بزرگ ترین راز:  ۴۸۰.۰۰۰ ریال
۳. بچه های زادبوم: ۵۲۰.۰۰۰ ریال
۴. و حقیقت تو را آزاد خواهد کرد: ۵۰۰.۰۰۰ ریال
۵. که ماه را ساخت: ۴۲۰.۰۰۰ ریال
۶. مرگ آویژ: ۳۸۰.۰۰۰ ریال
۷. زالوهای انقلاب اسلامی به روایت اسناد: ۳۰۰.۰۰۰ ریال
۸. قرآن سرخ (زبان انگل ایسی): ۲۰۰​.۰۰۰ ریال


توجه:

جهت تهیه ی آثار از ایران، می توانید بهای کتاب ها را به بنیاد حمایت از کودکان سرطانی (محک) واریز کرده و رسید پرداختی را به همراه کتاب هایی که درخواست می کنید، از راه فرم تماس در ستون سمت راست وبلاگ اطلاع دهید تا کتاب (ها) برای شما فرستاده شوند.


از وقتی که گزاردید و نیک اندیشی شما، خرسند و سپاسگزارم
دا/۸

"اعتراض"، تنها یک کتاب نیست

اعتراض...


نام کتابی است که در قالب یک اعتراض که ترجمان انگل ایسی آن Defiance و به چم اعتراض و اعلام جنگ است، سخنان دردآلودی را بر زبان می آورد که تلاش دارد راهکار نیز ارائه دهد. اعتراض یک کتاب یکسره و بدون فهرست بندی است. آنجا که می گوید:


تلنگر بر ذهن غرغر کنی است که دون کیشوت جهان خود را قهرمان جهانی می پندارد و در حالی تا دندان مسلح به میان مردم می رود که از پوشالی درون خود بی خبر است.

من در این نوشته از دید خود فراز "فراسوی نیک و بد" نیچه را تبیین کرده ام. تضادهای فردی و اجتماعی، گزینش میان بد و بدتر را چالش گونه اعتراض کرده ام. این کتاب شعر گونه است و در خود بار فلسفی و اخلاقی بسیاری دارد. از نوشته های بزرگان در اقتباس معنا و مفهوم سود برده ام.

آنچه که در باور ایرانی، از "زرنگی" تعریفی نوین و مسخ شده داده شده است را فریاد اعتراض برآورده ام:



داستان راستان سیمرغ عطار نامه را توضیحی از خویش داده ام و آرایه ای از اصالت و سپس آزادی به دست داده ام؛ و سپس سخن نیچه را بر این اصالت آورده و نتیجه ای همگرا از آنان گرفته ام. سخن از نوع بردگی انسان زده ام و چرایی آن را واکاویده ام و سپس سخن سرداده ام که:


فراز "سیاسی نیستم" را به شدت به اعتراض گرفته ام و بر این باورم کسی که چنین می گوید بیشعوری تمام است. در این کتاب بر بن مایه ی ستم تاخته و بر اشکال کار ایرانی در رویارویی با رویدادهای سیاسی و اجتماعی فرود آمده ام. عرفی بودن دین و سکولاریسم را در هازمان انسانی شرح داده ام. توضیح داده ام که برده و برده دار چیست. سخت بودن آزادی و آسودگی اسارت را به پرسش گرفته ام؛ من این کتاب را به زرتشت بزرگ و به استادی پیشکش کرده ام که دولت مرده ی جان را از عشق و خرد دمید...

در پایان این جستار، چندی از متن کتاب را پیشکشتان می کنم...

خواننده ی گرامی ...
این نخستین اثر من در چارچوب یک کتاب است. هر چند زخمی تر از مرده ها هستم، اما به قدر درک خود و خلقت گنگ دیگرانی، زنده ام. در گوش من ناله و زر ایشان، خمیازه های نیم چرت روزانه ی کودکی است؛ نه مزاحمین آزادی را در من پناهی است و نه در بر گوش به فرمان این و آن، جا خوش کرده ام. آزادی، همان دردی است که بر خود هموار کرده ام. این نوشتار بیشتر برای دوستان و هم اندیشان است که می خوانندش، نه اینکه همه ی خوانندگانش چنین تشخصی را دارا باشند و بیشتر در هیبت منکوب کننده ای است برای آنان که نمی خوانندش، نه همه ی بی خبران از این را. در بیابانی که شتر خواننده است و سوسمار کاروانسرا دارد، در زیر خار مغیلان نشسته ام. در این کتاب، خودشناسی را به فردیت و شخصیت پیوند زده ام، هازمانی آرمانی را به تصویر کشیده ام، همچون کاخی برای بوزینگان و خران و ددان و چون کوخی برای تشنگان مهر. اینک به فرخندگی بی کرانی زندگی، به روان نیای همیشه زنده ام درود می فرستم که به زبان فروشوندگان در گریبان و سرخوردگان از خودی و ناخودی، چیز می نویسم، هر چند دردآور آنست که به قول صداق هدایت به زبان رجالگان نوشتن، اما چون سعدی و فردوسی و ... از شمار این زبان اند، باشد که در این راستا قلم زده باشم؛ نه اینکه همه ی هم زبانان از این قماش سه دقیقه ای بر ۳۶۵ روز سال باشند، که اندکی گم و گور به ژرفای روزها در سال. این امیدواری هرچند نومیدانه است، اما برای مژده بافتگان، آبی است خنک، در جهنمی ویران. طبق رویه ی معمولی که می شناسم، خوب است که به نشانی زیر بازخوردهایتان را برایم بنویسید. این نسک را به سرورم، بیدار کننده ام، دوستم، امیدم و یاوری چون استادم را پیشکش می کنم. هر چند جز او و پیش از او، به رجالگان بلند بالای ادعا عرضه اش کردم و دست کم با سکوتی نکبت بار در چشمانشان و عریضه های مزخرف اندرونیشان روبه رو شدم. تلاشی بود بر تجربه ی شخصی این کتاب به آنان که دراین کتاب، خود جزو محکومین و مجرمین و بیعشوران تلقی شده اند. گمان این دارم که مهره ای در ستون مغزی بشریت پس از انتشار اندک این نسک جابجا می شود، مال یکی جا می افتد، مال یکی در می رود. من مسئول در رفتن یا جا افتادن مهره ی کسی نیستم. اما شما هم که تنها همین رویه از کتاب را می خوانی بدان پایت حساب است !!

گویی که باید دل به دریا زد و از انسان خواران هیچ نترسید؛ باید که در هر فرصت، بزر نیکی و آزادگی را کاشت، تا فردا که شمار آزادشدگان بیشتر شد، نهال ها سر بر افراشته باشند. حس زندگی در میان ما هر چه بیشتر باشد، شوق و عشق بیشتر است و آنجاست که می توانیم پرچم ملت آزاد و یکپارچه ی انسان را به اهتزاز درآوریم. ما شیفتگان آزادگی و آزادی، ما رهپویان بی منت و جان فدا در هر عرصه ی نبرد علیه تاریکی، هر چه خویشکاری پنهان و آشکار است را به دقت و به کمال به پایان خواهیم رساند. هوس میل به داشتن خانه و خانواده، اکنون یک نوگل تازه و شاداب و خوشبوست در این بهشت آزادی؛ پس در پرتوی شناخت خود و حقیقت، خوش باش.  
از این دولت های رنگ و وارنگ و این همه شرکت و بنیادهای ریز و درشت که جهان را در برگرفته اند؛ باید که به دقت همکاری کنیم. به قدر نیاز و تا انجا که استقلال و آزادیمان خدشه دار نشود؛ نباید به هیچ برده داری که بنیاد سرمایه داری دارد، باژ دهیم. یادمان باشد، نبرد برای آزادی از ستم است نه برای رفع نیازهای روزانه.
آنقدر نیازهای خویش را برآریم که دستمان بر هیچ کس دراز نباشد؛ خوراک و کشاورزی ما، صنعت و تلاش کارگری ما، مدیریت کلان و خورد ما، همه باید طلیعه ی بامداد زیبای آزادی را نوید دهند؛ هیچ نزول خوار و نزول دهنده ای در میان هم تباران مب وجود ندارد، چرا که اصل بر کمیت بیشتر پول و سرمایه داری برای برده داری در بیشتر قدرت داشتن برای بیشتر چیره بودن نیست؛ که برای آزاد سازی نفس های بی جان از این تلاطم بیجای بیگاری برای بخور و نمیر زندگی است، برای فهماندن آنکه مزد هرکس باید برابرسهم او از رنج و تلاش پیکره ی آزاد مردان باشد؛

پس اینگونه است که تنها به جان های شریف، گوهر آزادی پیشکش خواهد شد. تن هایی که زیر بار ستم نرفتند و کم خوردند و کم پوشیدند اما به ستمکاران جفاکار فربه، وامدار نشدند. آنان که هر لحظه ی آزادیشان را خودشان ساخته اند و ستوده اند و هرگز هتا لختی از ذهن و ورانشان بیرون نرفت که غایت این آرمان چیست و برای چه می جنگند. زنده باد آزادی و زنده باد هم تباران آزاده ی مان؛  پس بخواه که چنین باشی، ای انسان ایرانی که در رنج ها و گرداب های بی کران دست و پا می زنی، بخواه که چنین باشی، آزاد گردی؛ چرا که خواستن، بر همت استوار و خرد بالنده، با عشق به آرمان انسانیت، هتمن آزادی بخش است؛ کنون به رزم سلاخان انسان، به همراه ما در ارتش آزادی بخش انسانی درآ؛ بگزار برکت وجود رهپویان این عرصه ی ناگسسته ز آرمان، همه ی آسمان و زمین را از فرخندگی خود پر فروغ کند.

این دنیای رونده و این چرخ دونده را بنگر ... به سانی که درخشندگان شب تا ستاره ی پگاه دزدند و دراین سرای بی فرجام، حقیقتی آشکار است که پوشیده است با زهدی دغلوار و مرکبی از انسان برده. چه خوب است اندر کنیم جان و هوش را به سروده ی پیر شناخت، حافظ شیرازی:

تكيه بر اختر شب دزد مكن كين عيار       تاج كاووس ببرد و كمر كيخسرو 
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت          حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو

غفلت و سردرگمی در بیابان ریاکاری و دوری از خرد که چون چراغی این بیابان برهوت را رخ عیان می کند، راه به بیراهه رفتن و به ترکستان رفتن است؛ آنجا که در این بن بست زندگی و زندان جهان، جان را به مرغ یکسان کرده که دستورش پرواز به سوی باغی سبز و آباد است؛ یعنی بلند کردن افق زندگی به وسیله ی جان، در حالی که تن در زندان زندگی اسیر زمان و مکان است؛ والایی طبع است که فرد را متشخص کرده، افقش را بلند می گرداند. حال بنگر که هر آنچه اندیشه را بالاتر می کشد، خرد را فزون می کند، افق را در دوردست بیشتر و بهتر به من نشان می دهد، همانا مرغ جان است؛ چگونه می تواند چون سیمرغ بود که مرغ دانایی و آگاهی است ؟ که نه اسیر جیفه ی دنیا است و نه خری گیر کرده در فقاهت و شریعت. آنجا که شادی و رنج به یکدیگر تنه می زنند و غم و غمگساری عین شادی برای رهپوی وجدان می گردد. 

انگیزه ی رفتارهایم به سریر دقت بر رخش خرد استوار است که کردارم را رقم زده است؛ این انسانی است در فراز و نشیب شک و یقین که می تواند ریا و سالوس را درنوردد و رفتار را به عرصه ی کردار بکشاند؛ آنچه می گوید و آنچه می کند، همان چیزی است که باور دارد و می اندیشد؛ و این چیزی نیست جز همان سه اندرز زرتشت بزرگ.

بیماری اجتماعی ایران، همانا دو رویی و دروغ و ریاکاری، چشم و هم چشمی و چشم تنگی و پستی نفس و فروافتادگی خرد به چاه خفت بی سوادی و بدهکار نبودن گوششان به راهنمایان اندرزگوست. مردارهایی نفس کش که باید آنها را زامبی نامید !!

همان که باید از اهمق بگریزی درست است؛ چرا که حافظ نیز از همنشینی با ریاکاران دوری جست؛ فریاد رهاییش را از درون نهاد آدمیت خود، آری گفت و به گرداب زندگی خوکان درنغلتید و جست از این زندان. امروز در تاریخ، نام و نشان و تبار حافظ شیرازی نگاه داشته و پاسداشته است؛ جهانی شد، همانگونه که جهانی اندیشید؛ اما کجاست نام و نشان و اثری از مفتیان و مفت خوران دین فروش و رجاله های گردنه گیر آن روزگاران ؟؟؟ این است عرفان.
من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس

امروز همه ی جریان های فکری یا بهتر است بگویم اندیشه نما و مصادره گر راستی جویی، با یکدیگر در نبردند و می کشند و تکفیر می کنند و زندان و شکنجه و کشتار !! این ارمغان بی خردی انسان های خودباخته، خودنیافته و در به در در ایستایی نهاد گندیده ای است که با دست اندازی به این و آن، در تلاشند راهی برای فرار و رهایی از زندان خود تافته ی شان پیدا کنند؛ اگر به راستی این رجالگان قدرت پرست هرگز راهی درست رفته بودند، گنده ترینانشان و پیشینیانشان باید زودتر به این شگفتی آزادی می رسیدند !! حال آنکه نه نام شیخ تکفیر کننده فردوسی بزرگ بر تاریخ مانده و نه هتا نام و اثری از اوست؛ هر چند فردوسی نامیرا هنوز زنده است ... این است رندی.

چرا که فردوسی پاکزاد در هزار و اندی سال پیش سروده است، چکیده و سودمند که:
... کسی کو خرد را ندارد ز پیش

دلش گردد از کردهی خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا

همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند

گسسته خرد پای دارد ببند ...





اخلاق وارسته ی آزادگان، همانا مستی و می گساری است، جایگاه دلارامان نیک منش که به یوغ ریا و دروغ برده نشده اند؛ آزاد گفتار و آزاد کردار و مستند از آزادی خود. پیاله های مستان، هرگز مباد تهی از این پناه ازلی، می ناب که ویژه ی نوشندگان است. آنجا که حافظ باز سروده است:

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا؟
یا
جام می ‌گيرم و از اهل ريا دور شوم
يعنی از اهل جهان پاكدلی بگزينم

حال آنکه در نزد رافزیان که خود را رهپو و شیعه علی و حسین می دانند، تقیه و دورویی هتا در امور مذهبی ایشان نیز رواست و چه بسیار که سفارش شده است؛ اما مسلک حافظ و رندان و شرافتمندان، رهی جز اسارت به یوغ بردگی در دین و مذهب و خم و راست شدن در برابر قادر جبار مهربان است !!

چه جای شگفتی دارد که فرد از زبونی و ناتوانی خیانت کند ؟ حال آنکه دودلی در تصمیم و نداشتن اراده به شوند باور پوچ به آرمان بزرگ، عنصری جز خیانت پیشه و خائن نمی تواند به بار آرد. این مردمان سالوس منش ایران که کارنامه ی خیانت هاشان به بزرگان خرد و رهبران آزادی، زبانزد ادب و جهان تاریخ است، چون که از راستی و امانت بیرون شدند، به ناچار به دروغ و خیانت پیوستند؛ چرا که کمیت برگانی چنین خفیف و پست بر استواری اندیشه و خواسته های با کیفیت، چون دعای داریوش بزرگ بر اهورا مزدا که ایران را از خشکسالی و دروغ و دشمن نگاه دارد، چربیده است و بردگان این سرزمین آنقدر زیاد و فراوانند که آزادگان از آن یا فرار می کنند یا به کنج عزلت پناه می برند یا سلاخی و منکوب می شوند؛ این مردم، ناتوان هایی عقب مانده هستند که لاف مردانگی می زنند و جوانمرد نیستند و به دروغ  شرافت منش و اخلاق مدارند، اما در ظاهر دیندار و دین فروش و تشنه ی جیفه ی دنیا یا همان آب بینی بز !! مولایی چنین و مردمانی چنان ...

چرا که دستگاه و سامانه ی خیانت پیشگی، خام های اندیشه را ورز می دهد و خیانتکار می پرورد. بخشی از این سالوس گاه گشتن، از دست دادن آزادی و برده شدن است؛ نباید در هیچ سامانه ای جای گرفت؛ نباید پیرو بود، نباید باور خود را فروخت؛ اینها رموز آزادی هستند.

خودخواهی و آز که دشمنی علیه جاه تلبی هستند، هر چند در فرهنگ فرتوت و پوسیده ی این دهکوره ی باستانی، جاه تلبی معنای دیگری یافته است؛ چرا که کنندگانش به نام جاه تلبی، سالوس وار، انگل وار و نفس پرستانه، به دنبال ارزش های رونده و میرا بوده و هستند؛ خودخواهی، همانا دشمنی است که داریوش از آن به آستان اورمزد پناه برد. همان باد سردی است که در دماغ انسان می پیچد و کمر را راست و سینه را ستبر و دست را به کردار ستم می کشاند، پای را به دست اندازی به مالکیت و حقوق مردم می برد و تنها با چاپلوسی و تملق است که رام می شود و حاضر است سهمی اندک هم به بردگان خدمتکار زیر دست بدهد و هر گاه خواست پس بگیرد؛ آیا این رویه ی بیشتر شاهان این سرزمین نبوده ؟ آیا دم و دستگاه دین فروشی قم و نجف و کربوبلا و بیت رهبر خونخوار رافزیان، با مردمان چنین سبوعانه و از بالا به پایین نگاه نمی کنند، رفتار نمی کنند ؟؟ پس چرا مردم ساکتند؛ همان پاسخ که ایشان نیز برده و جیره خوارند. استوره هایشان مرده اند و تاریخشان پر از خشم و نفرت و دربه دری و ناکامی پسر پس از پدر است و این داستان رقت بار انسان ایرانی، سده های پیاپی ادامه داشته است و امروز اثری از نخوت را در هر امر و کردار و گفته ی ایشان بازمی توانی یافت؛ نفس پرست، نژادپرست، قوم پرست و فاشیست، که با همه ی جهان سر جنگ دارند !!

پس ای سرفرازان این وحشت ... ای آزادگان تنها و بی کس ... ای رهپویان والا تبار ... بگزارید فرازی از مردی را پیشکشتان کنم که بس سخن روشنگرانه و پند دهنده ای است؛ آنجا که دالایی لاما گفته است: اگر کسی یک بار به تو خیانت کرد، این اشتباه اوست؛ اما اگر دو بار به تو خیانت کرد، این اشتباه توست؛ پس اعتماد کن و مراقب باش و چون اعتماد سلب شد، مراقب باش و حقوق خود را مطالبه کن و حقوق از دست رفته را استیفا کن و نگزار برده داران، حقوق تو را به حالت امتیازی برای به بند کشیدنت درآوردند؛ حقوقت را تمام و کمال بخواه و بگیر؛ بجنگ.

آیا رهزنان و مزدوران برده دار را در هر منسبی نگماشته اند ؟ آیاد جیره خواران آدمخواران را در حال رشوه دادن و گرفتن و قضاوت و دادوری و شکنجه و ریشخند و گرفتن حقوق و مزایا ندیده ای ؟؟!! اینان که چیزی می گیرند تا زندگی کنند، امیدی به بهبود ندارند و خود را دربست در اختیار زومند و زورپرست و قدرتمندان برده دار واگزاشته اند؛ سربازان اهریمن را بکش. در این بیدادگاه زندگی که سر و نه ندارد، همستند از دور و بر، کسانی که هم رای و هم داستان بدکاران و شب زدگانند و با دروغ پردازی و گوش سپردن به فریب های شیرین و سکرآور، به خود و به مردمان زیر دست خیانت می کنند؛ نفرین بر همه ی آنان و به ویژه امثالی چون شریعتی که تجزیه تلب اخلاق و وفاداری از انسانیت هستند و آن را با دین و مذهب دست ساخته ای پیوند زده اند؛ تف بر رسولان پلشت نوکر موآبی و بندگی که خواستار محو شدن و ذوب شدن انسان ها در برهوت جهنمی الله هستند تا خرسندی برده داری تک چشم را فراهم کنند؛ آنجا که به خدایان زور و باطل در هر انجمنشان ارج می دهند، دستشان را با خون مردمان شسته اند و زیر سپیدی بی اثر پنهان می کنند؛ 
آری خیانت به دوست، از روش دزدان درون گله است؛ سگ ها همچنان بیدارند و می پایند و زنده باد آزادی، جاوید ایران زمین ...

آنگاه که چون کودکی ساده دل، به سال پیری به کسی اعتماد توانی کرد، به راستی معجزی رخ داده است !! چه سالخوردگان نه مانند کودکانند که خیانت ندیده باشند و چه رستگاری است دیدن امنیت در اعتماد در چنین سن و سالی. اینجاست که ارزش اخلاقی دوستی و امانت داری نه تنها دوباره زنده شده است، که آموزش نیز داده می شود؛ نه تنها بی تجربه نیست، که با روحی زخمی و روانی آزرده هنوز بر پیمان راستی و وفاداری به آن، راه می پیماید. پس تردید نکن که یاران و هم تباران خود را چون برادری اعتماد کنی، انجمنی از برادران آرمان خواه و فداکار؛ که تلاشی یکسویه برای آرمانی یکسان دارند؛ چه پیروزی ها که در انتظار چنین گرد پرتلاش و پشتکاری نیست و چه تلخ است خود را محروم کردن از دستیابی به چنین رزم پیروزمندانه ای، آنگاه که به خائنی مجال دوباره پیوستن دهد. اینان، ترسویان بزدل و خیانت کار، از درون روان های آرمان خواهان را خواهند جوید، حس اعتماد و همدلی را از میانشان خواهند زدود. تردید و شک اندازی در میان باوری یکپارچه برای آزادی و برابری نوع انسان از یوغ برده کش ضد انسان و گاه انسانی، کار و رویه یک ستون پنجم یا یک خائن است. اینست که در بسیاری از محافل، نتیجه و فرجام دلخواه به دست نمی آید و مشکل از درون ریشه ی کرم خورده ای است که هنوز هوای درختی سترگ و تنموند شدن را در سر دارد؛ پس باید ریشه را از گند و آزار و دژخیم و انگل پاک کرد. اینست که بر هیچ آرمان گرای آزادی خواهی فرض نیست، هتا دوستی و نزدیکی با عناصری خودفروخته و ترسو و زبون و همه ی آنانی که سرانجامشان به پیشینه ای از خیانت کاری و خیانت پیشگی می رسد.
با فریب و خروس قندی ها، وعده و وعید ها، پاداش ها و تحریم ها، نه سر خم کنید و نه هراسان شوید؛ برادران، انچه در دستان ما از آزادی و سرفرازی بازمانده است، یادگار هم تباران گزشته ای است که برای ریز و اندکش، بارها شکنجه شده اند و زجرها دیده اند؛ تا ذره ذره و اندک اندک، حقوق بر باد رفته مردمان را استیفا کنند؛ امروزه، شما نه تنها بسیاری از آزادی ها را در دستا خود دارید، که کمر به مطالبه ی حقوق بیشتر و همه ی حقوق خود برآمده اید؛ برده دار باید بترسد، چرا که گرفتنش همه ی حقوقما، نفی بودن اوست.
دغلکاران و پیشوایان این ملت، که همیشه با پول ایشان بر سریر قدرت نشسته اند و چون آقا و سروری به نوکران خود عنایت خاصه داشته و بر رعیت خود ترحم و لتف، باید گورشان را از چارگوشه ی ایران گم کنند؛ باید بترسند از حضور مردمانی که نفیر آزادی و هوار باشکوهشان بر سر کاخ های جور، بر سر زنجیرداران برده دار است. مردمانی که شفا از عمامان و خدایی موهوم می خواهند اما به پزشک و آزمایشگاه می روند !! مردمانی که زمین لرزه را خشم خدایی خونخوار می دانند که در برابر عشق بازی زن و مردی همه ی شعور خلقتش را به دست خود باطل می سازد !! چه انگار نه این دانش است که درمانگر است و نه این دانش است که سازنده و قوام دهنده. این ملت باید با سوادی ضد دینی، پرورده شوند تا رک و رسوا و گستاخ و دریده، حقوق هرگز نداشته ی خود را به هر قیمت، از دست زورگویان دین فروش دین ع ر ب ی و سامی پس بگیرند؛ چرا که اینان برده زادگانند.
به یقین خیانت به فرد کمتر از خیانت به یک ملت است؛ اما نه آنجا که تشخص انفرادی، یک هازمان را نمایندگی می کند؛ از اینرو سرکوبگران قدرت اللهی همیشه در پی حذف و کشتار نه تنها آزادی خواهان که هتا دگراندیشان به جز خود بوده اند؛ خیانت آنجا که منافع فردی با منافع ملی دچار تناقض می شود، روی می دهد؛ فرد منافع شخصی خود را بر منافع همگانی برتری می دهد و به جبهه ی دشمن می پیوندد. کاری را که لشگر دشمن نتوانسته بود از بیرون بکند، از یک دوست سر از درون توده سر می زند؛ این خاینت پیشگی آنقدر در ایران زمین دیرینه دارد که به یک فرهنگ همگانی درآمده و اصل خیانتکاری به اصل خیانت پیشگی دگرگون یافته و ریشه دار شده است؛ برخی خانواده ها یا بهتر بگویم، برخی خاندان ها، هر چند ایرانی زاده می شوند، اما به واسطه ی این اصل از آغاز غریبه پرست و خیانت پیشه و بیگانه پرستند. آنچنان است که مردمان خود را نخست باورمند به آیینی می دانند و سپس به ناچار و به خواست خدایی خون آشام !! ننگ ایرانی بودن را بر شناسنامه ی خود تحمل می کنند؛ اما این رهگزر برای آنان که مومن بالله هستند، از برزخ به بهشتی رسیده است که امروز چون هشت پایی بر سریر این ملک کهن، افسار مردم را به دست گرفته اند و موازنه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را به سود امت ال اسلامی پیش می برند و در این هنگامه ناچار باید ایران باستان و ملیت ایرانی کوبیده و سرکوب شود؛ آنجا که هنوز تازی زادگان بردگان خود را به اشکالی در چارچوب مدون و قانونی قهقرایی، به بند می کشند و آزادی های انسانی را و نه هتا ایرانی بودن را از آنان دریغ می کنند؛ پیروزی اهریمن بر اهورای میهن، دشنه ی تلخی در پشت آرما گرایان هم تبار ماست. باید که رستاخیز کنیم.
زمانه ی کژ و درهم بودن سپری شده است؛ کژدار و مریض و از روی ابهام و ایهام سخنی گفتن و سپس در رفتن یا رهاکردن باید خیلی پیشتر از اینها در یک طرح کلی ملی کنار گزاشته می شد؛ اما چه سود که بردگان خود پرستنده ی زنجیرهای خویشند ...
پیشوایان فریبکاری که نماز نیمروز را بر افقی در ع ر ب ستان به پا می دارند، آنگاه که به مجالی برای خودنمایی ملی روی می نهند، دم از فرهنگ و تمدن باستانی ای می زنند که نیاکان ع ر ب زاده ی شان، آن را شکسته و به تاراژ برده اند. مردم خفه خون می گیرند، زیرا که هرگز نباید بر استواری آرای بردگان نیازمند سرسپرده کوچکترین حسابی باز کرد. خدای رحیم تازی را که پیشوایش با دشداشه و شمشیر برایمان به ارمغان آورد، باید با رختی از ایرانی گری و شمشیری از خرد انسانی از خانه بیرون کنیم. نخست باید خیانت پیشگان را درهم نوردید تا به سپاه اصلی که دین مبین ال اسلام است رسید. 
و اما که خیانت زادگان رسوا، منافقانی در میان ملتند که بوی ایرانی می دهند اما ایرانی نیستند؛ دم از انسانیت می زنند اما انسانیت آنان از دستگاه اللهی بیرون می آید نه از نهاد انسان. آنگاه برده داری خود را خدا جا زند و رحمان و بخشنده باشد، نیازمندانش را وعده می دهد و برای همین خیانتکاری در زمین، پاداش و مقام که نامش را فضیلت می گزارند؛ این نفاق لازمه ی مومن بودن است در هنگام رویارویی های روزانه با بردگان؛ تا بردگان که بیشتر ظاهر پسندند، فریب بخورند و درک نمی کنند که این نفاق و دروغ از آستین کدام رجاله ای برخاسته است. 
ای مردمان ... خوراک و پوشاک و جماع و آشیانه، همان وعده ای است که به یک پرهیزگار برده داده شده است و بهشتی با هوری و شراب و شیر و تخت زر، وعده های پوچ و نابخردی است برای فریب اذهان مسمومتان. آنکه شادی و آزادی را امروز نتواند و نخواهد به تو دهد، فردا هتمن از آن نیز شانه خالی می کند؛ این نفاق و دروغ و فریبکاری را هیچ هرامزاده ای و هیچ هرام لقمه ای درک نخواهد کرد. 
به امیدی روزنه ای هستید و یک منجی الکی که روزگاری بیاید و نجاتتان دهد ... شما سال هاست مرده اید؛ به این توهم بنشینید و در بستر مرگ و نیستی جان دهید؛ که آزادی شایسته ی بردگان نیست.
باید که بر شما توفانی فرود آوردم که بنیان سست خانه هایتان را درنوردد؛ باید که زمینتان را به لرزه درآورم تا بفهمید در جای استواری خانه نکرده اید؛ باید باران و سیل بر سرتان ببارم تا دریابید که خانه هایتان در پستی و گودال فرومایگی بنا شده است؛ باید امیدهای مهمل و پوچتان را به نومیدی و یاس بدل کنم، چرا که نخست باید از شر کرم های خرد آسوده گشت تا ذهنتان چون دستگاهی توانا بتواند  واقعیت های پیرامون را پردازش و تحلیل کند. اینگونه راه پیروزی و آزادی را کلید می زنم. چراغی در من افروخته است و من آن فروغ را در شما نیز افروخته کنم؛ که چون سیمرغ رها و چون چلچراغ فروزان شویم و آفتابی باشیم که از درون خود زاییده و بر هم تابیده شویم. 
اما این کار به قدری سخت است که اگر برای رها کردن بندیان، از زور بهره بریم، روزگاری می رسد که زورمان به برخی نرسد و توده های بی ایمانی که گرد خود آورده ایم، بروند پی بدبختی پیشینشان و...