۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

ویریل

در سال ۱۹۵۹ در انگل ستان آغاز شد. یک مرد استثنایی ۱۹ ساله عشق خود را با دختری که در بافندگی کار می کرد آغاز کرد.
هنگامی که او ۱۶ ساله بود یک نابغه بود و توانست از کمبریج بورس تحصیلی بگیرد. سال ها پس از دانش آموختگیش، عشقش را در خانه اش دیدار کرد و این دیدار مسیر زندگیش را عوض کرد.

سرکوب میل جنسی، محرکی بسیار قوی است. او یک دستگاه برای معشوق خود ساخت که به تقلید حرکات دست، تولید جوراب می کرد. هنگامی که او این دستگاه را برای ثبت اختراع به پیش ملکه الیزابت - فاحشه ی وقت بریتانیا. -مترجم - برد، ملکه از ثبت این اختراع خودداری کرد زیرا این دستگاه توانمندی لازم برای ایجاد اختلال اجتماعی را داشت. شاید هم او از مکانیزه شدن جهان می ترسید، ولی وی در نهایت دستگاه خود را به فرانسه برد و در فقر در آنجا درگزشت. پس از مرگ وی، برادرش جیمز به انگل ستان بازگشت و نخستین کارخانه ی صنعتی تولید جوراب مکانیزه را باز کرد. این کار هم زمان با آغاز انقلاب صنعتی بود.

در سده ی شانزدهم زندگی ساده و سخت بود. بیشتر مردم کشاورز بودند و کار سخت انجام می دادند و امید به زندگی ۳۵ سال بود. حرکت موتور بخار مناطق شهری را به مناطق کثیفی تبدیل کرده بود، آفات و بیماری های دوره ای عوارض خود را در زندگی نوین نشان می دادند، اوج ناخرسندی (نارضایتی) در کارگران وجود داشت و سال ها پس از آن، این ناخرسندی ها به ظهور کارل مارکس در سال ۱۸۴۰ و مکتب انقلابی مارکسیزم شد. کومونیسم در روسیه جای گرفت و بطور خزنده در حال پیشروی در اروپا بود. آلمان ها نیز با بدگمانی به نبرد انقلاب صنعتی رفتند و راه های گوناگونی را به جای تحمل یک دولت صنعتی آلمان آزمودند. آنها یک مارکسیزم ملی را جایگزین کردند که بخش خصوصی در آن نقش عمده ای را بازی می کرد. آلمان مانند ققنوسی دوباره زاده شده بود. این جهان بینی (Ideology) مانند جهان بینی شهر اسرارت در یونان بود که از صنعتگران بر علیه کومونیست ها دفاع می کرد.



امروزه ثابت شده است که نوعی اضطراب در هازمان منجر می شود که مردم به مذهب یا مکاتب مخفی آویژه ی (علاقه ی) بسیاری پیدا کنند و این تمایلات را وسیله ای برای فرار می دانند. شیفتگی بسیاری در آلمان پیش از جنگ جهانی به گزارش های باستان شناسی در مورد سومریان ها، ادن وتان استرت ها وجود داشت و مردم نیز احساس قدرت می کردند و به آلمانی بودن خود افتخار می کردند. در آنها روحی دمیده شده بود که می خواستند بدانند که چگونه می توانند به گزشته برگردند و به اصطلاح آرمان شهر را تشکیل دهند. هلنا بلاواتسکی، انجمن عرفان (تئوصوفی - Theosophy) و انجمن تول تاثیر گزارترین گروه های مخفی در این مورد بودند.

جستارهایی (مطالبی) در ذهن مردم از یک کتاب قدیمی به نام "مسابقه ی آینده" که در سال ۱۸۷۱ از سوی یک فرد ناشناس نوشته شده بود تداعی می شد. این نوشته به مانند یک نوشته ی علمی تخیلی بود که مردم حساب خود را از دیگر مردم جدا می دانستند و نسل خود را به یک نژاد برتر بنام وریل بود.

تماس با موجودات فرازمینی
نخبگانی در دسامبر ۱۹۱۹ در واپسین نقطه ی شمالی زمین احتمالن در نروژ، انجمنی از نخبگان کارل هاشوفر با شماری از معتبر ترین افراد و نخبگانی که در زمینه ی علوم فراطبیعی کار می کردند، به این انجمن فراخوانده شدند. آنها در کلبه ای در کوهپایه های آلپ گرد هم آمدند. در میان باشندگان، نماینده ای از میان شوالیه های معبد که سال ها پیش در فتح اورشلیم شرکت داشت، هنگامی که هاشوفر در آنجا حاضر شده بود چیز بسیار عجیبی دید: دو زن به شدت زیبا و جذاب جوان در میان شرکت کنندگان حضور داشتند.

وریلدی (Vrildi) یکی از دختران بسیار آرام بود و ۱۸ سال سن داشت و به شوند هوش بسیار بالای خود، هویت خود را فاش نمی ساخت. او خود را یک سیرگان معرفی می کرد و منظورش این بود که سپس هویت خود را فاش خواهد ساخت؛ و زن دیگری خود را ماریا اورزیش می نامید. هردوی این زن ها موهای درازی داشتند و موهای خود را به شکل دم اسبی بسته بودند. ماریا زنی بود که ادعا می کرد پیغام هایی از تمدن های فرازمینی دریافت کرده است. شماری از این پیغام ها با رمزینه های عجیب و غریب در نوشته های او درج شده بود.

کارل هاشوفر پیش از نشست به مدتی دراز، آن رویه ها (صفحات) را مطالعه کرده بود و مصمم بود که این نوشته ها رمزینه های مخفی مربوط به فراماسون هایی است که اورشلیم را مورد یورش قرار داده بودند. در حالی که نوشته ی دیگر به خط سومری ها بود. ولی هر دوی آنها شامل یک دستور بود که چگونه بتوانیم دستگاهی بسازیم که بر نیروی گرانش چیره شود.



وریل ۱ - شکارچی جگر (Jagger Hunter)
دانشمند فیزیکدان ویکتور شوبرگر می نویسد این یک طراحی به معنای واقعی و بالقوه است. ماریا سپس در آن نشست توضیح داد که موجوداتی از رخ فلک (Constellation) گاو با او تماس گرفتند و توضیح داد که موجودات منحصر به فردی از سیاره ای در رخ فلک گاو که به دور ستاره ای به نام آلدباران می چرخد با او تماس گرفتند. دستگاه با منبعی از انرژی به نام وریل کار می کرد. او گفت که این دستگاه هتا زمان را نیز دگرش خواهد داد.

کارخانه های (Firms) شریور- همبرموهل و میته- بلاتزو (Schriever-Habermohl and Miethe Belluzo) بر روی آن کار کردند. ۴۲ متر پهنای آن بود اما به هنگام فرود سقوط کرد. جزییات نوشته ها به حدی کافی بود که بتوان دستگاه را از روی آن ساخت، آزمایش کرد و هتا برای ترابری انسان ها به جهان آنها برای دیدار با فرازمینیان استفاده کرد.

هنگامی که گروه نروژی کمی تمرکز کردند و با شیاطین ارتباط گرفتند، آنها به این موضوع آویژه مند شدند و یک روش ضد بشری را برای صنعتی کردن آلمان که مردم را متاثر کند به دست دادند. دستگاه ضد گرانش ماریا هدیه پیشرفته ای بود که نژاد بشری را تحت تاثیر قرار می داد. بنابرین این انرژی فوران خواهد کرد و جنگ ها نیز با وجود این دستگاه اجتناب پذیر خواهند بود، اما گروه نروژی دستگاه را برای مسافرت در زمان می خواست؛ آنها می خواستند به زمانی برگردند که خدایان بر روی زمین حکمرانی می کردند تا بتوانند فردیدهای (قوانین) روحانی طبیعت را از آنها فراگیرند.

مهمانان به طرح دستگاهی که ماریا به دست داده بود ایمان پیدا کردند و پشتیبانی پولی شدیدی برای ساخته شدن آن انجام دادند. یعنی ثروتمندان هموند در باشگاه نروژی ها و سایر گروه های مخفی. ماریا به سرعت به پرسش هایی که می توانست به پروژه کمک کند پاسخ داد. ویبریل ساخته شد. البته سازندگان آن اهدافی داشتد که با اهداف هموندان باشگاه فراماسونری نروژی تفاوت داشت. آنها پیش بینی کرده بودند که آن کاربردی ویژه برای به کار انداختن انرژی تازه خواهد داشت. ویریل دستگاهی نگران کننده تر از یک دستگاه ارتباطی با بیگانگان فضایی بود، زیرا با آن می توانستند دانش هایی فراتر را با دیدار با بیگانگان فضایی به دست بیاورند. در ۱۹۲۲ ویریل از سوی شرکت جی اف ام با یک شرکت تولید جنگ افزار دیگر تولید شد.

ویریل دارای چند سلاح بود. یک کشتی مادر سیگاری شکل وجود داشت که صفحه هایی به نام آندرومدا را درون خود حمل می کرد. روایت های بسیاری از چپن های سیگاری شکل در آسمان در خلال دهه ی هفتاد وجود دارد.

آن تنها یک دستگاه بود و حدود دو سال مورد آزمایش قرار گرفت و در درازنای این دو سال توانست بر گرانش و زمان چیره شود. ویریل سپس از آگسبورگ به ماساچوست برای استفاده در آینده برده شد. این پروژه از سوی دکتر شومان وو (دانشکده ی فنی مونیخ)، کسی که سپس ناوهای شناور را با پژوهش های خود توسعه داد، انجام شد. او دیدی غیرمعمولی نسبت به دانش و فناوری داشت. او به دو اصل متضادی که انفجار اهورایی و انفجار اهریمنی که شوالیه های معبد بدان باور داشتند و فیساقورس دیدگاه هایی در این مورد نیز داده بود، باور داشت.


تماشای چپن در ایران که هیچ گاه از سوی رسانه های رژیم ولایت فقیه رسانه ای نشد

هر چند که زنان وریل، نازی نبودند، من این جریان انرژی درود فرستادن را کاملن جالب توجه یافتم. در همه چیز دو اصل وجود دارد که در تعدیل رویدادها نفش دارند: روشنایی و تاریکی، نیکی و پلیدی، سازندگی و ویرانی، مثبت و منفی. این دو اصل آفریننده و ویرانگر در وسایل فنی نیز، هر چیز ویرانگر از اهریمن سرچشمه می گیرد و هر جیز آفریننده سرچشمه ای ایزدی و اهورایی دارد. هر فناوری مبتنی بر سوختن و انفجار از اهریمن ریشه می گیرد و روزگار فناوری نوین سرچشمه ای ایزدی دارد (از بایگانی اس اس). پس دستگاه ویریل با سوختن کار نمی کند، ویرانی ایجاد نمی کند و از اینرو صد در صد سرچشمه ای اهورایی دارد.

این میانجی (Medium) اهل همانجا که نامش ماریا اوریسک (Orisc) بود آغاز کرد به گرفتن پیام هایی به یک زبان ناشناخته که نمی توانست آنها را بنویسد و به همین دلیل... (بقیه ی نوشتار نوشته نشده است. -دا/۸)

لژ نروژی سانسور کتاب های تاریخی را واقعن جدی نمی گرفت. ظاهرن فردیدهای احمقانه ای برای جلوگیری از سانسور این مطالب در اروپای امروزی داشته اند، اما این حقیقت اثبات شده است که باشگاه فراماسونری اهریمنان نروژِی که در واپسین نقطه از روی زمین اقامت داشتند، نقش عمده ای در به وجود آمدن نازی ها داشتند. نشانه های مخفی آنها معانی چلیپای شکسته ی نازی ها را داشته است. یکی از نشانه های آنها همانندی بسیاری با چلیپای آهنین نازی ها داشت. نشان خورشید سیاه آنها با هم متفاوت بود، اما سرچشمه ی مشترکی در نمادهای دو گروه داشت. لژ نروژی به سیاست و قدرت آویژه ی بسیاری داشت و ویریل به آسانی می توانست به جستجوهای مشکوک آنها کمک کند. همه ی رهبران نازی در لژ نروژ هموند شدند و پس از فاش ساختن اسرار از سوی ماریا، آدولف هیتلر آلفرد روزنبرگ هانریش، میلر هرمان گورینگ و فیزیکدان شخصی هیتلر دکتر تئودور موریل، همه ی اینها در حلقه ی ویریل هموند شدند.

نمادواره ی انجمن ویریل در رایش سوم

موفقیت جی اف ام هنگامی که یکی از آنها در آلمان به قدرت رسید، تا ۱۹۳۳ مخفی نگاه داشته شد. هیتلر و و لژ، توسعه ی ویریل (ویبریل) را به عنوان یک اسلحه ی توانمند به جسلشافتس واگزار کردند. هیتلر به خوبی از ارزش این اسلحه آگاه بود. ویریل در  ۱۹۳۷ به دست راند فلوگزوگ به یک هواپیمای دایره ای شکل درآمد و پس از آن در سال های پسین نیز توسعه داده شد تا به آر اف ز-۷ رسید.

ضمنن لژ نروژی نیز هم زمان بر روی یکی از دستگاه های نظامی دیگر نازی ها به نام شاخص  ایی- ۴ (Index E-IV) پرداخت که می خواستند از این انرژی نوین بهره ببرند. آنها پروژه ی تازه ی خود را در یک جایگاه مخفی در هامبورگ ادامه دادند که تا امروز اطلاعایی از آن در دست نیست. در آغازه ی سال ۱۹۳۵، آنها توانستند اف جرات که به دستگاه هامبورگ معروف بود را بسازند و در سال ۱۹۳۹ یک دستگاه به گونه ای کامل ساخته شد و بنام آر اف ز-۵ شناخته شد، زمانی که لژ نروژی در حال انتقال آن بود تست های اصلی آن را در آرادوباراندربورگ انجام داد.

لژ نروژِ بر روی دستگاه آهنربایی (الکترومگنتیک) ضد گرانش توانست روش های دستگاه ریسندگی را روی آن پیاده کند. سه صفحه ی جداگانه چرخشی در سه جهت مخالف را به دستگاه می دادند. همایشی از کنش و برهمکنش جیوه توانسته بود یک میدان الکتریکی قوی در پیرامون دستگاه به وجود آورد و به شدت آن را رسانا و ابر رسانا کند. هر چیزی که به آن نزدیک می شد، فورن از میان می رفت برخی از اندیشمندان اخیر معتقدند که میدان ضد گرانش دستگاه، گرانش تک اتم های زر را با جیوه ی گرم به وجود می آورد. این کار مستلزم انرژی و هزینه ی بالا و تحریف در مدار ذرات حرکت برخی از هسته های اتم ها بود که در آن اتم ها گرانش آزاد می شد.



دستگاه ضد گرانش توانسته بود بر جاذبه چیره شود، اما واقعن آن را ترک نمی کرد، در حالی که انرژی بسیاری برای این کار نیاز داشت تا گرانش را از خود بزداید، کشتی گردونه ای هنوز به انرژی بسیاری برای بالا رفتن و حرکت دادن خود نیاز داشت تا از جو به بیرون برود. برخی از کشتی های ساخته شده توانستند به سرعت ۲۹۰۰ تا ۱۲۰۰۰ کیلومتر در ساعت برسند. لژ نروژی سرانجام قلب آهنربایی تپنده ای را درست کرد که به مانور دادن کشتی بسیار کمک می کرد؛ این دستگاه ها بسیار بی سر و صدا بودند و می توانستند بسیار چاره ساز باشند.

در سال ۱۹۴۴ لژ نروژی سری، هانبو (Haunebu) را ساخت که به راستی صفحه های بسیار بزرگی داشت که توانایی حمل ۲۰۰ نفر را نیز داشت و بزرگ ترین آنها ۱۳۹ متر درازا داشت و به شکل استوانه ای بود که به نام آندرو مدا معروف شد. این پیروزی هفتم این گروه بود و هدف پسین آنها سفر بین سیاره ای بود.

زمانی که جنگ به نفع متفقین چرخید، لژ نروژی دستاوردهای خود را در کان (معدن) ژرفی در لهستان مخفی کردند و به وسیله ی افرادی که به بردگی گرفته شده بودند تا زمانی که کان به گونه ای کامل به دست متفقین محاصره و تخریب شد، به کار خود ادامه دادند. باوری که وجود دارد که صفحه هایی که در این کان بودند همگی در لبه ی پرتگاه قرار داشتند و به درون پرتگاه فرو ریختند و یک یا دو تای آنها به دست متفقین افتاد. این مکان، کارخانه ی وسیعی برای تولید ویریل ها با سقف بتونی بود و امروزه نیز مورد استفاده قرار می گیرد. ویریل با اهداف بیهوده ای ساخته شد، اما آنها نهایت مهارت خود را در ساختن آن به خرج داده بودند. ویریل دستگاه امنی بود که در بدترین جا ساخته شده بود. در درازای سال ها ماریا با دورهم اندیشی (Telepathy) خود با بیگانگان فضایی توانسته بود آن را بسازد و تکمیلش کند. ویریل نشان داد که فضایی ها در ایجاد و گسترش ادوات جنگی مانند زیردریایی ها و قایق ها در درازای تاریخ نقش داشته اند.



تمدن آلدباران
بر اساس داده های به دست آمده از ویریل، تمدنی که به وسیله ی دور هم اندیشی با انسان ها تماس گرفته اند، یکی از دو تمدنی است که به دور ستاره ی کهن آلدباران که در رخ فلک گاو که ۶۸ سال نوری از ما فاصله دارند. در تاریخ مصنوعاتی به کمک ارتباط ما با سیاره های دیگر ساخته شده است که در تصویر نشان داده می شود. آنها با ما ارتباط برقرار می کنند زیرا فعالیت های انسان ها را مشاهده می کنند به ویژه رفتار دشمنانه ی ما را. آنها تصمیم گرفتند وسیله ای برای حذف کردن رقابت بر سر منابع را به انسان هدیه بدهند ولی باعث جنگ و کشتار بر روی زمین شدند.

ملیون ها سال پیش، مردم این سیاره از انرژی ویریل استفاده کردند تا به یک بینهایت دست بیابند. آنها همراه با گسترش انرژی ویریل فعالیت های ذهنی خود را برای ایجاد یا نابود کردن اهدافشان گسترش دادند. در درازنای زندگی سیاره ی آلدباران، خورشید آن به شکل یک غول سرخ شده بود، در شرایط محیطی در هم ریختگی زیستی در میان آنها ایجاد شد و زمانی که آنها توانایی ذهنی خود را از دست می دادند، از ویریل استفاده می کردند و هنگامی که آنها متوجه ماجرا شدند، اقدام به پاکسازی نژادی در سیاره ی خود کردند و افراد فاسد را از میان بردند.

بر اساس روایتی باستانی، از اینرو راز آلدباران در تمامیتش به شیدایی اصلی انجمن ویریل می آید که از روزگار باستان با فناوری ایی باستانی همراه است.

هنگامی که محیط زیست سیاره ی آنها بدتر شد، نخبگان آنها سیاره ی خود را به مقصد دو سیاره ی قابل سکونت ترک کردند؛ یکی از آنها زمین بود و بسیاری از رویدادهای سده ی گزشته را باعث شدند. پیش از آنکه زکریا زیچین استوره های سومری را معرفی کند، داستان هایی از این دست که استوره های سومری را شامل می شد، بسیار به چشم می آمدند. آلدبارانی ها نوشته هایی درباره ی اثرات ویرانگر تیره شدن خورشید که در هر ۳۶۰۰ سال در سامانه ی خورشیدی ما رخ می دهد را نوشتند. بر اساس یکی از آنها، زمین در آینده غیر قابل سکونت خواهد شد. آلدباران در کره ی زمین از منطقه خود در سطح حفره ای که در قطب جنوب واقع شده بود واپس نشینی کردند و تلاش هایی برای مهار سرنوشت انسان ها صورت دادند.

آلدبارانی بیش از اندازه قوی تر از آن هستند که کسی بتواند تصورش را بکند و بیش از اندازه فاسد هستند و بیشتر در مکان های زیر زمینی زندگی مخفیانه دارند و تمدن های بسیاری را در زیر زمین تشکیل داده اند و پیکره های سنگی بسیاری از آنها یافت شده است.

شواهدی برای آلدبارانی ها، یکی از این شواهد دستگاه ویریل بود که به گونه ای نابخردانه مورد استفاده قرار گرفت. درست کردن صفحه ها، اسلحه و استفاده ی نظامی تناقضی با انگیزه ی اصلی دارد. ویریل از سوی آلدبارانی ها در زیر جنوبگان بر اساس اسناد و مدارک مورد بازدید گرفت و برنامه هایی برای مسکونی کردن یک جزیره ی زیر زمینی به نام "نیو- سوآبیا" در درازنای جنگ جهانی دوم صورت گرفت. بر اساس بایگانی های اس اس، این یک برنامه ی بسیار مهم برای همانند سازی (تولید مثل) آلدبارانی ها بود. آنها با فرزندان خود به قصد اشغال جنوبگان وارد این سرزمین شدند. در حالی که ما نمی دانیم این حقایق در مورد آلدبارانی ها پندار است یا به راستی آنها به ساخت و ساز مشغول شدند.

مشاهدات عینی و گزارش ها از ویریل (Vril)
در سال ۱۹۵۷ دو مامور دیترویت، فیلمی ضبط کردند که مردی در آن صحبت می کرد. ... (نام حذف شده است. -دا/۸) در ۱۹ اُم فبریه ی ۱۹۲۶ در ورشو شوروی زاده شد. به عنوان یک زندانی جنگی به لهستان آورده شد. در ماه می ۱۹۴۲، در سی مایلی برلین زندانی شد و تا چند هفته مانده به پایان جنگ در آنجا زندانی بود. نگهبانی اس اس ظاهر شد و اندکی با راننده ی تراکتور گفتگو کرد. پس از ده دقیقه سر و صدای غیر عادی، تراکتور از کار بازایستاد. حدود سه ساعت  پس از آن، کار علوفه چینی دور مرداب تمام شد و یک محوطه ی دایره ای شکل به درازای ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر به وجود آمد. پس از آن ویریل دور تا دور محوطه به وسیله ی عایقی پوشانده شد. عایق از سطح آب ۵۰ پا ارتفاع داشت. سپس یک وسیله ی نقلیه به شکل عمودی از دیوارها اوج گرفت و سپس به شکل افقی آغاز به حرکت کرد. به دلیل وجود درختان، مشاهده کنندگان نتوانستند جزییات بیشتری را ثبت کنند. تماشاگران وسیله را تا ارتفاع ۵۰۰ پایی دیدند و آن را به شکل گردونه ای توصیف کردند و کلفتی گردونه ی آن را ۷۵ تا ۱۰۰ یارد توصیف نمودند و ارتفاع اندامش را ۱۴ پا می دانستند و بخش بالایی آن به رنگ خاکستری بود و سه بخش میانی دستگاه حرکتی همانند به حرکت ملخ هواپیما داشت، اما به شکلی افقی نه عمودی و سر و صدای وسیله در نزدیکی سطح زمین به مانند صدای موتور تراکتور بود.


نازی ها در جنوبگان

و مشاهده دیگری در ۲۶ آپریل ۱۹۶۷
یک وریل دیگر به دفتری در میامی نزدیک می شد و بر اساس داده ها و فرتوربرداری هایی که انجام گرفت، این جسم دقیقن مشخصات وریل که در نوامبر ۱۹۴۴ دیده شده بود را داشت و گاهی نیز در سال ۱۹۴۳ مشاهده شده بود.

از یاداشت های ردفرن ان. و داونز (Redfern, N and Downes, J):
او از دانشکده ی هوایی آلمان دانش آموخته شده بود و به عنوان یکی از هموندان لوفت وافه در جبهه ی روسیه خدمت می کرد. در پایان سال ۱۹۴۴، او از کارش مرخص شد و به عنوان خلبان یک پروژه ی فوق سری استخدام شد و در جنگل های سیاه اتریش این پروژه فوق سری را آزمایش می کردند. او این پروژه فوق سری را به گونه ی یک هواپمای نعلبکی شکل توصیف می کرد که قطر آن ۲۱ پا بود، ارزیاب رادیو و جت در چندین بخش بیرونی دستگاه نصب شده بود. او بخش بیرونی را به شکل گردانی توصیف کرد که ثابت مانده بود. او تنها کامیاب به نگاهداری یک فرتور نگاتیو از این کشتی شده بود که در ارتفاع ۷۰۰ متری (۲۰۰۰۰ پایی) از آن گرفته بود.

پرنده ی آلدباران
بر اساس متن بالا، این دستگاه به وسیله ی مهندسی ساختار مهندسی جنگی آلمان و با دستان مهندسان آلمانی ساخته شده بود که برای او ناشناخته بودند. او بسته ای از نوشته های محرمانه در آن پایگاه آلمانی را به دست آورد و پس از اسیر شدنش این اسناد به دست متفقین افتاد. او می گوید پسین ها آمریکایی ها از روی این اسناد دست کم هواپیمای بی - ۲۶ خود را ساختند و پس از آن به شکلی فزاینده نگران گزارش هایی بود که از تماشای این چیز پرنده در آمریکا به دست می آمد و فکر می کرد که این سلاح بسیار در جنگ ویتنام سودمند خواهد بود و مانع از افزایش تلفات آمریکایی ها خواهد شد. او در دفتر فدرال آمریکا مامور بررسی در مورد این چیز و شاید هم گسترش آن شد.

انرژی هوشمند ناسا، صفحه ی سیاه آلدباران و لوله رشته ی انعطاف پذیر(Flex Fiber Tube)؛ آنها امروز کجا هستند ؟

در خلال جنگ جهانی دوم و به ویژه در سال های پایانی جنگ، قایق های کوچک آلمانی ارتباط هایی با نیمروز (جنوب) اقیانوس اتلس و آمریکای جنوبی و جنوبگان داشتند. همچنین آلمانی ها هواسنج های مسطح شناوری در اقیانوس اتلس نصب کردند تا شرایط آب و هوا میان آنجا و آمریکای جنوبی را در اختیارداشته باشند. رایش اس اس دستور حمل زنان آریایی مناسب را از اوکراین به پایگاه ۲۱۱ داد.



وریل ۸
ده هزار زن مو بور قد بلند آلمانی بین سن ۱۷ تا ۲۴ سالگی برای این کار آورده شدند و وافن اس اس دو هزار و پانصد مامور را در روسیه استخدام کرد. هدف از این کار ایجاد یک مستعمره درپایگاه ۲۱۱ بر پایه ی انرژی وریل بود. پس از جنگ، به ارتشبد کامر آلمانی اتهاماتی وارد شد که آلمان را از سلاح های مخفی آلمانی پاک سازی کرده است و فناوری های آلمانی را به پایگاه ۲۱۱ انتقال داده است. دو قایق یو شکل آلمانی نیز پیش از دستگیری، محموله های خود را در آب دریا تخلیه کردند و از فاش ساختن داده هایی درباره ی محموله ی خود و مقصد نهایی که پایگاه نهایی آنها بود و همچنین مکان دقیق آن خوداری کردند.

عملیاتی در تعقیب نازی ها
در سال ۱۹۴۷ ارتش ایالات متحده آمریکا عملیات گسترده ای را در جنوبگان انجام داد. ۴۰۰۰ کارمند نیروی دریایی با ۱۳ کشتی بزرگ و شماری هواپیما و بالگرد در این عملیات شرکت داشتند. هدف این عملیات تهیه ی نقشه و فهرست نامه ی مدون از خط ساحلی آنجا و گردآوری داده هایی از حیات وحش جنوبگان اعلام شد و تا شش ماه به درازا انجامید. در خلال سفر یک بندر ساحلی نیز در جنوبگان بنیاد شد و فرودگاه کوچکی نیز برای به زمین نشستن هواپیماها در نزدیکی آنجا ساخته شد. پس از فرتور برداری های گسترده مشخص شد منطقه ای در پیرامون ساحل وجود دارد که در آن از برف و یخ خبری نیست، سپس تصاویر به گونه ای گسترده پردازش شد.

بی درنگ پس از کشف این مکان، عملیات آمریکایی ها بازایستانده می شود و آنها بدون هیچ دلیل منطقی ایی به کشورشان بازگشت داده می شوند. هنوز هم پس از ۶۰ سال، اسناد مربوط به این مکان در بایگانی محرمانه ی بنگاه های اطلاعاتی آمریکا قرار دارد. به یکی از فرماندهان عملیات گفته شد که خطری در این اکتشاف وجود دارد که می تواند زندگی بشریت را تهدید کند.

زمان رستاخیز آنها کی خواهد بود؟
به عنوان یکی از واقعیت های جنگ مشخص شد که سازندگان ویریل از تبدیل کنندگان آن به یک دستگاه کشتار نام برده شده بودند. درکریسمس ۱۹۴۳، نشستی در کرانه های تفریحی کولبرگ صورت گرفت. ماریا و سیگران فرنشینی نشست را بر عهده داشتند و درباره ی ضرورت پروژه ی آلدباران سخن گفتند. آنها هراس خود را از هرج و مرج و جنگ مطرح کردند و خطری که می توانست جهان را در صورت استفاده از انرژی ویریل به سوی آن سوق دهد. آنها تصمیم گرفتند استعداد نهایی خود را برای رسیدن به سیاره ی اربابانشان آلدباران سوق دهند. آنها داده های دقیقی را از سیارات قابل سکونت پیرامون سیاره ی آلدباران به دست آوردند.

کمی پس از آن در ۲۲ ژانویه ی ۱۹۴۳، دیداری میان هیتلر، هیملر و کوندل (از انجمن ویریل ها) صورت گرفت و دکتر ساچمن گفتگوی گسترش دادن نیروی ویریل برای چیرگی بر گرانش و زمان را مطرح کرد. آنها مطرح کردند که هتا می توانند به سرعتی فراتر از سرعت نور برسند و آزمایش هایی را روی ویریل ها آغاز کردند.

وریل ۷ با پهنای صفحه ای در حدود ۴۵ متر ساخته شد. آزمایشی با عنوان "راه پسین" در زمستان ۱۹۴۴ با این دستگاه انجام گرفت. این یک آزمایش فاجعه بار بود ونتایج فاجعه باری را با خود به همراه داشت. بدنه بیرونی ویریل به قدری در این مدت اندک فرسوده شده بود و آسیب دیده بود که گویی به یک سفر صد ساله رفته بود !! این مشکلات باید برای نمونه های اصلی که برای سفر به آلدباران ساخته می شدند حل می شد تا مسافران زنده می ماندند.

این زن به گونه ای مکرر در خلال جنگ مشغول رفت و آمد به کارخانه های ساخت ویریل و انجام آزمون بر روی آنها بود. در سال ۱۹۴۷، گروهی از مهندسان خواستار نزدیکی بیشتر به این زن شدند. آنها از او خواستند تا موتور ویریل (Triebwerk) را با یکی از پروژه های آنها هم خوانی دهد، اما او به هیج روی این را نپذیرفت و به آنها گفت که برنامه ی ویریل صلح آمیز است.



هانبو
در سال ۱۹۴۵ هموندان انجمن ویریل نامه ای از ماریا دریافت کردند که از آنها خواسته شده بود خود را برای سفر به آلدباران آماده کنند. اما به دید می رسید گروه هایی از ویریل ها تصمیم به ماندن در کره ی زمین را گرفته بودند، اما آیا واقعن آنها به سیاره ی دیگری رفتند ؟ هیچ کس نمی داند !! بیشتر مردم بر این باور هستند که آلدبارانی ها شاه ماهی های سرخی در دریاها بودند و مقصد نهایی آنها آرمان شهری به نام جنوبگان بود. بیش از یک صد زیر دریایی مخفی و شماری کشتی بودند که متفقین هیچ گاه نتوانستند آنها را بیابند. حقیقت این است که انجمن ویریل ها با استفاده از آنها راهی جنوبگان شده است.

در خلال سال های ۱۹۴۵، آمریکایی ها اسنادی از بایگانی های اس اس را یافتند که وسایلی که همانند وسایلی بود که به افسانه های کهکشان آندرومدا ربط داشت، بر روی کشتی هایشان نصب شده بود و ارزش بالای آن وسایل برای دانشمندان پیدا بود. پس از سقوط هیتلر، آمریکایی ها با استفاده از اسناد طبقه بندی شده ی نازی ها و چندین نازی که به این اسناد دسترسی داشتند، توانستند تا حد فراوانی نیروی هوایی خود را قوی تر کنند. دو دانشمند برجسته ی آلمانی به نام ویکتور شوبرگر و فون براون به آنها کمک های بسیاری کردند.

پسین ها برخی از متخصین تصمیم گرفتند که مشاهدات خود از چپن ها را به ویریل ها ربط دهند و بگویند که نازی ها با استفاده از آنها توانستند فرار کنند و بیشتر دیدن چپن ها به ویریل ها و نازی ها مربوط است. ممکن است نازی ها در گوشه ای از جهان مشغول دستکاری های ژنتیکی برای به وجود آوردن یک نسل نوین از انسان ها باشند تا یک ذهن و تن تندرست را بر جهان حکمفرما کنند. شاید آنها با استفاده از انرژی ویریل ها دست به دگرش در فامتن (DNA) جوانان بزنند. نکته ی جالب این است که زن جوانی به نام سیگران که مشغول برسی ویریل ها بود، گفته شده که ۱۴۰ سال سن دارد و دستکاری ژنتیک شده است.


نشان نظامی هانبو در رخت های یکدست نیروهای مسلحه اس اس آلمان

۱۳۹۵ شهریور ۴, پنجشنبه

تجربه نزدیک به مرگ (NDE)

تجربه ی نزدیک به مرگ که به عنوان خلسه ی پیش از مرگ عارفانه نیز از آن یاد می شود، یک تجربه ی شخصی است. احساس شناور بودن، سکوت کامل، احساس امنیت و گرما، تجربه ی از هم پاشیدگی، دیدن تونل، دیدن نور، دیدن بستگان درگزشته و .... را شامل می شود. این تجربه رفتن به کالبد اختری می باشد و رها شدن از فردیدهای بعد فیزیکی. نظریه‌ های گوناگون روان شناسانه، فیزیولوژیکی، عصب‌ شناختی و اهورایی برای توجیه این پدیده به دست شده اند. این پدیده همچنان از موضوعات مورد بررسی علمی است. پژوهش هایی که در قلمروی دانش اعصاب در مورد تجربه ی نزدیک به مرگ انجام شده، چنین نشان داده است که این تجربه در واقع یک حالت توهم است که در اثر عوامل گوناگون فیزیولوژیکی و روانشناختی رخ می‌دهد.



تجربه ی نزدیک به مرگ پدیده‌ای است که در رشته‌ های فراروان‌ شناسی، روان شناسی، روان پزشکی و طب بیمارستانی ‏(EN)‏ مطالعه می‌شود و بسته به باورهای افراد، تفسیرهای مختلف از دیدن موجودات گوناگون تا تجربه های زندگی و نورها و تونل های گزر و... صورت گرفته است. در سال ۱۹۸۱، بنیادی با عنوان انجمن جهانی مطالعات نزدیک به مرگ بنیاد گشت. این سازمان جهانی از پژوهش های دانشورزانه که پیرامون بعد جسمانی، روان شناسی، اجتماعی و روحانی تجربه‌ های نزدیک به مرگ انجام می‌ گیرد، پشتیبانی کرده و آنها را تشویق می کند. این سازمان در مجله ی پژوهش های نزدیک به مرگ و خبرنامه ی نشانه های زندگی نیز جستارهایی در قلمروی این موضوع منتشر می‌ کند. در دهه ی ۱۹۹۰، "ریک استراسمن"، طی پژوهشی که بر روی داروی روان‌ گردان دی‌ متیل‌ تریپتامین (DMT) در دانشگاه نیومکزیکو انجام داد، به این نتیجه رسید که ترشح مقدار فراوانی از DMT از غده ی صنوبری کمی پیش از مرگ یا نزدیک به مرگ، عامل پدیده ی تجربه ی نزدیک به مرگ است.


DMT هورمونی در تن انسان می باشد که تنها دو بار در کل عمر ترشح می شود یعنی در آغازه ی زایش و هنگام مرگ و تزریق این ماده در حال حاضر جزو اعتیادهای خطرناک در افراد شناخته شده و همچنین به خاطر بردن انسان به حالت خلسه و دیدن عجایب خلسه به سبکی هنری به نام هنر DMT مشهور گشته است. در این حالت و مصرف دی ام تی، فرد از خود بی خود گشته و رویای شفاف و عدم وابستگی به جسم و ماده و تجربه ی نزدیک به مرگ را تجربه می کند. این هورمون در آزمایش های گوناگون مورد استفاده بر روی افراد قرار گرفته که معمولن دارای تجربه ها و احساس های مشترک بوده اند. ماده ی دی ام تی در جنگل های گرمسيری استراليا و آمريكای نیمروزی از صمغ یک درخت ویژه گرفته می شود. در گزشته بومی ها به ویژه در آمازون، نوشيدنی اين ماده را تهيه می كردند و برای ارتباط با ارواح و مراسم مذهبیشان آن را می نوشيدند. نشئگی اين ماده بیشینه ۱۰ دقيقه است و حدود يك گرم از آن برای ۳۰ تن كافی است.

به گفته ی افراد مصرف كننده، با مصرف اين ماده تونل زمان باز می شود. ربط این ماده به غده ی صنوبری و چشم سوم اشاره شده از زمان باستان نکته ی جالب این مورد می باشد. در پاییز ۲۰۰۸، سام پرنیا (Sam Parnia) و همکاران یک پژوهش گسترده موسوم به "مطالعه ی آگاه" (AWARE Study) را آغاز کردند، با این هدف که مشخص شود آیا آگاهی در بیرون از جسم مادی وجود دارد یا نه. این پژوهش که بزرگ ترین پژوهش تکمیل شده پیرامون بررسی علمی پدیده ی تجربه ی نزدیک به مرگ است و چندین پژوهشگر در بیمارستان‌ های چندین کشور اروپایی و آمریکایی در آن نقش داشتند، بر روی ۱۵۰۰ بازمانده ی ایست قلبی انجام شد. نتایج پژوهش پس از نهایی شدن در اکتبر ۲۰۱۴، در مجله ی "احیا" منتشر شد. با وجود گستردگی پژوهش، نتایج آن قاطعانه نبود و برداشت‌ های گوناگونی از نتایج آن شده است.

سپس پرنیا و همکارانش پژوهش دیگری موسوم به "مطالعه ی آگاه ۲" را آغاز کردند که بهبود یافته ی پژوهش پیشین بود. این پژوهش نیز قرار است در مراکز درمانی مستقل گوناگون و بر روی ۱۵۰۰ بازمانده ی ایست قلبی انجام شود که در ماه می ۲۰۱۷ جمع‌ بندی خواهد شد. در بسیاری از فرهنگ های کهن، رفتن به حالت خلسه یا مکاشفه به روش های گوناگون برای حالات عرفانی صورت می گرفت. نکته ی قابل توجه هم در مصرف دی ام تی و هم در حالت نزدیک به مرگ، این نکته می باشد که بیشتر افراد مورد آزمایش قرار گرفته یا دارای تجربه ی نزدیک به مرگ بودند یا دارای تجربه های یکپارچه و عمدتن یکسانی از این تجربه می باشند و به گونه ای نامفهوم یا غیرشفاف، واقعیتی فراتر از بعد مادی و جسمانی را مطرح نموده اند.

در فرهنگ های گوناگون شامنی، برای ارتباط با عالم غیب از مواد توهم زا استفاده می نمودند. ارتباط عجیبی میان این تجربه و نظریه های جهان پس از مرگ وجود دارد. در روزگار باستان با توجه به بیداری چشم سوم و اشاره های تجربه ی برون رفت از تن به سوی کالبد اختری رخ می داد. مواد توهم زایی همچون اسید و قارچ های جادویی و دی ام تی  تازه به شوند به وجود آوردن این حس بدون شناخت عوارض یا فلسفه ی  تازه به شوند به وجود آوردن این حس، مصرف این مواد هم اکنون به خاطر به دست اوردن حس خوشایند این تجربه در بین افراد گوناگون شایع گردیده است. از هورمون دی ام تی به عنوان مسئول سفرهای قدرتمند بین کاربران جهان های جداگانه و پل ارتباطی یاد شده است.

دکتر استراسمن نویسنده ی "روح مولکول" توضیح می دهد که مصرف دی ام تی در بیشتر کاربران منجر به دیدن موجودات غیر ارگانیک گشته و بر این باور بوده اند که بیشتر آن موجودات آرامش بخش می باشند. او هچنین بیان می دارد مردم در معرض این تجربه ها بیان کرده اند داده هایی که از راه حواس جسمانی ما در جهان مادی دریافت گردیده، بسیار محدود می باشند و داده هایی که از این راه درک و کسب کرده اند، نسبت به داده های کسب شده از جهان مادی بیشتر به واقعیت نزدیک می باشد و گمان بر این است که زندگی بیشتر از تجربه ی مادی در جریان می باشد. در این تجربه، مغز دی ام تی ذخیره شده در غده ی صنوبری را آزاد می کند که به عنوان مجوزی برای پایان زندگی هم لقب گرفته است. در هر صورت اشاره های فرهنگ های باستانی مبنی بر بیداری چشم سوم بشر و فرهنگ های گوناگون برای تعالی آگاهی بشر و این تجربه ی کسب شده که در حال کشف حقایق بیشتر می باشد، نکته ی قابل تامل در تحقیقات باستانی و عرفانی می باشد.




۱۳۹۵ شهریور ۱, دوشنبه

بُعد پنجم چیست ؟

درباره ی این بعد از واقعیت بسیار نوشته شده، گفته شده و از راه راهداری (Channelling) پیام دریافت شده است. همه ی منابع درباره ی جزییات توافق ندارند، اما در اینجا مشخصه های مهم و اصلی و مشترک این بعد شرح داده می شود.


صعود به بعد پنجم
"بر اساس آموزه های صعود، زمین و تمام موجودات روی آن در حال دگرش و جنبش به سطح کاملن تازه ای از واقعیت هستند که در آن آگاهی، عشق، همدلی و معنویت چیره می شود، واقعیتی که آن را بعد پنجم می نامند.

برخی می گویند این دگرش احتمالن در درازنای دو دهه ی آینده کامل خواهد شد و برخی هم تاریخی را مشخص نمی کنند، اما همه ی آنها توافق دارند که این فرایند در آینده ی نزدیکی کامل خواهد شد و اینکه، هنگامی که بسامد هر فرد به اندازه ی کافی با بسامد این بعد بالاترهم تنین شود، به سوی بعد پنجم حرکت می کند. بیشتر آموزه ها تاکید دارند ورود زمین و انسان ها به بعد پنجم از هزاران سال پیش برنامه ریزی شده و از چند دهه ی پیش درحال رخ دادن است. ۲۱ دسامبر۲۰۱۲ نقطه ی میانی این دگرش بود که هرچه زمان می گزرد آشکارتر شده و سرعت بیشتری می گیرد.

یک افسانه ؟
بیشتر جستارهایی که درباره ی بعد پنجم گفته شده است بی شباهت به یک افسانه نیست: زیستن همگان در صلح و هماهنگی، حس یگانگی با تمام زندگی، احترام کامل به تمام مردم و به زمین، ارتباط هایی سرشار از عشق و همدلی. برابری، دادگری و ارج برای همه انسان های روی زمین، نبودن گرسنگی و فقر و جنایت، وفور نعمت و برکت برای همه. زندگی بدون ترس و با اعتماد کامل به نیرویی ایزدی؛ پی بردن به اینکه انسان حقیقتن یک موجود شکوهمند چند بعدی اهورایی است. شاید برخی ازاین تعریف ها عجیب تر هم به دید برسند؛ برای نمونه اینکه مردم می توانند آزادانه با موجوداتی از سیاره ها و کهکشان های دیگر ارتباط برقرار کنند و با این موجودات به بخش های دوردست کیهان سفر کنند.

تخیل، خاطره یا شهود؟
آیا همه ی ما رویای زندگی کردن در چنین جهانی را نداریم ؟ آیا اینها تنها خیال ها و تصورات ما نیستند ؟
شاید اینها خاطراتیند که هزاران هزار سال پیش تجربه کردیم و در نقطه ای گم شدند، هنگامی به جهانی که در آن هستیم پایین آمدیم، جهانی پر از تقلا و رنج، بی هیچ ارتباط مستقیمی با ذات اهورایی. شاید الهاماتیند درباره ی آینده ای که در ما ذخیره شده ؟ خیلی ازما این حس درونی را داشته ایم؛ اینکه واقعیت انسان ها در آینده چگونه می شود. برخی ازما احساس می کنیم هزاران سال منتظر ورود به این دوره از زمان بوده ایم.

اگر ژرفای درون خود را جستجو کنیم شاید ببینیم رویای این جهان آرمانی و صلح آمیز، خاطره ای است دوردست و در عین حال نگاهی است شهودی به رویدادی که اکنون در زمین آغاز شده و اشتیاق ما برای بازگشتن به خانه و جهان زیبای پیش رویمان.
چگونه می شود تا بدین اندازه سریع روی دهد ؟

شاید این پرسش پیش بیاید که چگونه چنین چیزی ممکن است ؟ چگونه جهانی که در آن هستیم به یک جور آرمان شهر تبدیل می شود ؟ هنوز تیرگی بسیاری در سیاره هست؛ جنگ، نفرت، پیش داوری و بی دادگری.

پاسخ آن دو جنبه دارد: نخست، هزاران تن دراین سیاره هم اکنون بیداری قلبی را با سرعتی بی سابقه تجربه می کنند و هر چه زمان می گزرد، این بیداری سرعت بیشتری گرفته و فراگیر می شود. دوم اینکه، همه روی این سیاره در این زمان (آگاهانه و ناخودآگاهانه) تصمیم نگرفته اند که وارد بعد پنجم شوند. هر روحی که ورود به بعد پنجم را انتخاب کرده، مقدار کافی نور برای نگه داشتن سطوح بالاتر انرژی را جذب کرده است. خیلی ها در طی دو دهه ی آینده، ترک زمین را انتخاب خواهند کرد و به سوی تجربه های بعد سومی در بخش های دیگر این جهان خواهند رفت. آنها هنوز آموزه های بعد سوم را به پایان نرسانده اند.
آنهایی که تصمیم گرفته اند بمانند و با زمین دگرگون شوند، دچار دگرش های شدید و سریعی خواهند شد، تن و ذهنشان دچار دگرگونی های اساسی مورد نیاز برای ورود به آگاهی بالاتر و بعد پنجم خواهد شد.


بعد ها دقیقن چه هستند ؟
نخست اینکه بعدها جا و مکان نیستند. آنها سطوح آگاهی هستند که با سرعت خاصی مرتعش می شوند (می لرزند). ابعاد بسیاری وجود دارند . بعد چارم و پنجم بالاتر از بعدی هستند که ما در آن به سر می بریم. پس از رسیدن به بعد پنجم، عروج به ابعاد بالاتر همچنان ادامه خواهد یافت. هر بعد با سرعت بیشتری نسبت به بعد پایین تر می لرزد. در هر بعد بالاتر، واقعیتی روشن تر و چشم اندازی گسترده تر وجود دارد و میزان بیشتری از دانستن. ما آزادی بیشتر، قدرتی بالاتر وموقعیت بیشتری برای آفرینش واقعیت را تجربه می کنیم. برای اینکه بعد بالاتری در دسترس ما قرار بگیرد، باید با آن هم تنین شویم. دگرش از یک سطح آگاهی به سطح بالاتر به معنی تثبیت شدن در آن است و ما دیگر به گزشته و پس برنمی گردیم.

بعد سوم
پیش ازهر چیزی، مهم است که بدانیم بعد سوم چیزهایی نیستند که می بینیم، مانند میز، درخت، زمین؛ اینها شکل های بعد سوم هستند. هر چیزی که دارای شکل است در بعد چارم هم وجود دارد (و تا حدی در بعد پنجم) و تنها روشنایی بیشتری دارند و تا این حد چگال (متراکم) نیستند. بعد سوم وضعیتی از آگاهی است که بسیار محدود می باشد. از آنجایی که ما در درازنای زندگی هایی چند در بعد سوم زندگی کرده ایم، تمایل داریم که فرض کنیم این تنها حقیقت قابل دسترس برای زندگی کردن است. ما فکر می کنیم "واقعیت" باید همین باشد و متوجه نمی شویم که این تجربه ی بسیار محدودی از واقعیت است.

"سامانه ی کاربردی" (Operating System) بعد سوم بر مبنای باورهای سخت، مجموعه ای از فردیدهای انعطاف ناپذیر و محدودیت ها کار می کند. برای نمونه در بعد سوم یاد می گیریم که باور کنیم اندام هایمان سخت هستند، نمی توانند در هم فرو بروند و یا از دیوارها بگزرند. همه چیز معطوف به گرانش است. جسم های فیزیکی نمی توانند ناپدید شوند، ما نمی توانیم ذهن شخص دیگری را بخوانیم. باورهای سفت و سخت بر مبنای دوگانگی، دادوری و ترس برآن حاکم است.

بعد چهارم پلی است که اکنون بر روی قرار داریم و برای مدت زمان نسبتن کوتاهی هم خواهیم بود. با گزر از بعد چارم، برای بعد پنجم آماده می شویم. بسیاری از ما بعد چارم را چند سالی است که تجربه کرده ایم، بدون آنکه متوجه شده باشیم. ما در لحظه های بیداری معنوی و گشایش قلب، بعد چارم را تجربه می کنیم. زمان هایی که از درون آرامیم و حس روشنی داریم. هنگامی که همه چیز درون ما و در پیرامون ما سبک ترو نرم تر می شود، یک جور حس در فضا بودن و تعالی می کنیم.

دربعد چارم، زمان دیگر خطی نیست، یک حس همیشگی حضور در زمان اکنون هست، بدون هیچ آویژه (علاقه) و هتا آگاهی از گزشته و آینده. و زمان، انعطاف پذیر می شود. می تواند منبسط و منقبض شود که برای ما در بعد سوم بیش از حد شگفت انگیز است. به ظهور رساندن، در بعد چارم سریعتر روی می دهد. هنگامی که به چیزی فکر می کنیم، به سرعت خود را به ما نشان می دهد. به گونه ای معمول، هنگامی که احساس خوشی، عشق وسپاسگزاری را تجربه می کنیم به گونه ای در آگاهی بعد چارم قرار داریم.

بعد پنجم
بعد پنجم را بعد عشق توصیف کرده اند، بعد زیستن کامل با قلب. برای ورود به بعد پنجم و ماندن در آن می باید تمام بارهای ذهنی و عاطفی را پشت در گزاشت. نه ترس، نه خشم، نه دشمنی و نه گناه در آن جایی ندارد؛ هیچ گونه رنج و احساس جدایی ایی نیست. از اینرو چیرگی بر روی اندیشه، پیش نیاز محسوب می شود.

به ظهور رساندن در بعد پنجم، در لحظه رخ می دهد. شما درباره ی چیزی فکر می کنید و آن حاضر می شود. افراد معمولن از راه دورهم اندیشی (Telepathy) ارتباط برقرار می کنند و به آسانی توانایی خواندن ذهن دیگران را دارند. تجربه ی زمان، کاملن متفاوت است. برخی ها می گویند "انگار همه چیز هم زمان روی می دهد". هیچ فاصله ای میان گزشته، اکنون و آینده وجود ندارد. بسیاری از ما احساس (و یا رویای) بودن در بعد پنجم را تجربه کرده ایم. این تجربه ها بسیار هیجان انگیز و امید بخشند و ما را از مشکلاتی که گاهی در سفر از بعد چارم به پنجم با آنها روبرو می شویم، گزر می دهند.

زمان انتقال
ما اکنون آنگونه که می گویند در "زمان انتقال" و یا "آخر زمان" هستیم. این زمانی است که مرگ از واقعیت بعد سوم را تجربه می کنیم، در حالی که هم زمان به سوی چشم اندازهای ناشناخته ی بعد چارم سفرمی کنیم. در واقع، ساختاری از واقعیت فرو ریخته و ساختار تازه ای ظاهر می شود. هنگامی می خواهیم با واقعیت تازه منطبق شویم، سردرگمی بر وجود و اطرافمان حاکم می شود. در این زمان برای بسیاری از ما دگرش های اساسی در زندگی آغاز می شود. هر چیزی که به دگرش ما برای ورود به بعد بالاتر کمک نمی کند باید رها شود. این موضوع می تواند شامل رابطه ها، شغل هایی که همیشه داشته ایم، شیوه ی زندگی سنتی و حس هویت قدیمی ما باشد و یا هرگونه فکر منفی و محدود کننده و احساساتی که ما را در لرزه ی پایین نگاه می دارد. خوشبختانه ما اکنون برای گزر به یک بعد بالاتر کمک های بسیاری داریم. موجوداتی از ابعاد بالاتر بیشتر و بیشتر به یاری ما می آیند و ما تنها باید از آنها بخواهیم.

ما همچنین می توانیم از جریان نور اهورایی که این روزها از ابعاد بالاتر به ما می رسد آگاه شویم. بنابراین رها کردن الگوهای قدیمی و احساسات منفی آسان تر و آسان تر می شود. اگر به راستی انگیزه ی رها کردن آنها را داشته باشیم. ما می توانیم تنمان را همراه خود ببریم.

منابع فراوانی می گویند که اگر بخواهیم، می توانیم تن جسمانی خود را به بعد پنجم ببریم. برخی می گویند که گرچه سیاره ها و کهکشان های دیگر پیش از این به ابعاد بالاتری ارتقا یافته اند، این برای نخستین بار است که ارواح باززایش کرده (تناسخ یافته) در یک سیاره، همراه با تن جسمانی خود به بعد بالاتر می روند. این موضوع به عنوان گام پسین تحول انسان محسوب می شود. به این ترتیب خیلی مهم به دید می رسد که در این زمان کاملن از اندام هایمان مراقبت کنیم. این دگرش های شدید می توانند برای تن سخت باشند و باعث درد، خستگی و نشانه هایی به مانند آنفلوانزا شوند.


بستگی به خودتان دارد
اگر خود را با داده های این مقاله هم لرزه احساس می کنید، نشان می دهد شما تصمیم گرفته اید – چه خود آگاه و چه ناخود آگاه – که در این دوره ی زندگی، همراه با زمین به بعد پنجم بروید. در این صورت شما برگزیده اید که زندگی، به آسانی شما را دگرش دهد. اگر در برابر دگرش مقاومت کنید، از راه هایی نه چندان آسان این کار را می کند. زندگی این کار را برایتان انجام می دهد.
و یا می توانید برگزینید که فعالانه در شکل گرفتن این دگرش در وجودتان شرکت کنید. می توانید آگاهانه الگوهای قدیمی را رها کنید، احساسات، دادوری ها و افکار منفی را رها کنید و در تمام مدت تلاش کنید لرزه ی را بالا نگاه دارید. این تلاش، تضمین کننده ی سفری آسان تر و هتا تندتر به بعد پنجم خواهد بود، اما در این سفر هیچ راه مستقیمی وجود ندارد. همه ی ما آن را از راهی که برایمان بهتر است می پیماییم. از هر راهی که باشد، ما به سوی جهان تازه ای می رویم که پیش روی ماست. چه روزگار هیجان انگیزی برای زندگی است !!

نویسنده: ویدیا فریزیر (Vidya Frazier)
ویرایش: داریوش افشار

۱۳۹۵ مرداد ۳۰, شنبه

مافیای تولید بیماری و دارو چگونه علیه انسانیت اقدام می کند ؟

خیلی ساده است؛ تا بدان حد که مایه ی شرمساری منست که بخواهم آن را برایتان توضیح دهم. بیماری را تولید می کنند و داروهایشان را می فروشند و چرخه ای از عرضه و تقاضای دروغین ایجاد می کنند که رختی است بر تن هر سامانه ی اقتصادی سرمایه داری. تا بدانجا پیش رفته اند که برای اندازه ی طبیعی شومبولمان هم قرص و دارو و دستور صادر می کنند !! گویی انسان در همه ی این هزاره ها با شاهکار مار لای پایش قادر نبوده بچه بسازد یا یارش را ارضای جنسی کند. اگر نمی دانید بدانید: هیچ کسی که مشهور، شناخته شده، ثروتمند، سیاست مدار، هنرمند و... است و کلن سخنی برای گفتن دارد یا به اصلاح کله گنده است، هرگز عادی و طبیعی نمی میرد بلکه کشته می شود.


اگر دقت کنید سران رژیم های سیاسی جهان را یا از راه خوراک زهر داده اند و کشته اند که نمونه اش در گزشته در میان امامان شیعه فراوان است و یا آنها را دچار بیماری دیگری می کنند که امروزه به عنوان سرطان آن را می شناسیم. افرادی همچون محمد رضا شاه پهلوی و شخص خمینی دجال آدمخوار را به وسیله ی سرطان کشتند. داروهایی که محمد رضا شاه برای افزایش حس جنسی یا تقویت آن، به همراه شمار دیگری از درباریان استفاده می کرد، شوند ایجاد سرطان در وی شد و این یک برنامه ریزی کلان و بسیار دقیق بود که شاه ایران دقیقن پس از تنها یک سال از ظهور ضحاکی به نام خمینی، در اثر این بیماری درگزشت.



برای راهنمایی و یک راست سراغ اصل مطلب رفتن، دقیقه ی ۲۸:۵۰ ویدیوی زیر را هتمن ببینید که پزشک ویژه ی محمد رضا شاه، عباس صفویان می گوید:
"علتش معلوم نیست، اما سران بزرگ بسیاری از کشورها این بیماری را داشتند !!"


آیا تاکنون به این مورد دقت کرده اید که رسانه های رژیم ولایت فقیه به هنگام یادآوری نام این آخوند مستبد خون آشام، از عبارت "خمینی کبیر" و یا "معمار بزرگ انقلاب" یاد می کنند ؟ آیا می دانید چرا در تاریخ به برخی از شاهان و جهانگیران، لقب بزرگ یا کبیر داده شده است ؟ آیا "معمار بزرگ" دقیقن همان ترجمه ی Grand Master یا استاد بزرگ نیست که در فراماسونری به کار برده می شود ؟ چرا که Freemasonry، همان بنا یا معمار آزادی است که استاد بزرگش می شود "معمار بزرگ".



تاریخ افزودن و به روز رسانی این ویدیو:
۱۹ آذر ۱۳۹۶ برابر با ۱۰ دسامبر ۲۰۱۷

سخنم اینجا اما درباره ی دارو و درمان است. بیماری هایی که طبیعی ایجاد می شوند، چون ریشه در طبیعت دارند پس درمانشان هم از راه طبیعت صورت می گیرد. پس خیلی ساده می توان نتیجه گیری کرد که ما بدین دلیل به تولید صنعتی داروها نیاز داریم، نه تنها بدان علت که الزامن داروهایی دقیق تر و کاراتر داشته باشیم، بلکه برای آنکه درمان غیر طبیعی و صنعتی امری ضروری برای بیماری های مصنوعی و مهندسی شده است.

این مافیای صنعت تولید بیماری و دارو، از راه ایجاد آلودگی های محیط زیستی و جلوگیری از عوامل مثبت طبیعی از راه ویرانی جنگل ها و منابع آبی، تولید شیرهای صنعتی با مواد مزه دار کننده یا نگاه دارنده در هر خوراک و نوشیدنی و هزار و یک راه دیگر، بیماری ها را در فرایندی دراز مدت و کوتاه مدت ایجاد می کنند. درمان اما: پزشکانی که در همان دانشگاه هایی درس خوانده اند که شیوه ی درمانشان نه درمان علت بیماری ها، بلکه درمان نشانه های بیماری است و این دانشگاه ها همگی از سوی لژهای فراماسونری بنیانگزاری شده اند و پشتیبانی پولی و کمک هزینه های تحصیلی تنها از سوی شرکت ها و گروه ها و منابعی برای دانشگاه ها تامین می شود که در سمت و سوی جریان اصلی مافیا باشند. تصورش را بکنید، هزاران دانشگاه در سرتاسر جهان + هزاران سازمان و بنیاد پژوهشی علمی وجود دارند که از بهترین متخصصان و کاراترین ابزارهای دقیقن فناوری بهره مندند، اما هنوز پس از دهه ها کار بر روی به اصطلاح سرطان، هنوز درمانی برای آن سراغ ندارند، اما تا دلتان بخواهد روش های مرگباری به نام شیمی درمانی، پرتو درمانی و کوفت درمانی وجود دارند که در واقع خود عوامل ایجاد استرس برای پایین آوردن مقاومت سلولی و عصبی و همچنین کاهش روحیه و نحیف کردن جسم بیمار ضروری هستند و آنقدر مرگبارند که می توان آثارش را در ظرف هتا کمتر از یک هفته در بیمار دید !!

دارو برای فروش هست، درمان برای راحت شدن از شر بیماری و فرار از پرداخت پول نیست؛ چون ما برده ایم، کار می کنیم که در خدمت آنان باشیم و آنقدر ابلهیم که برای دیگر انسان های دربند دیگر، خودمان را با آن القاب کزایی باد می کنیم !! همه ی این رفتارها نیز مهندسی و طراحی شده اند و ایجاد اختلاف طبقاتی می کنند تا ما را از راه درگیر کردن و نزاع با یکدیگر، در مهار خود نگاه دارند.

اگر تا اکنون امه ی مادرتان به شما می گفت چیزیت نشده تنها کمی سردیت کرده !! هتمن آن را به حساب بی سوادی آن پیرزن می گزاشتید، اما شاید پس از دیدن این ویدیو، چارچوب دیدگاهی که به نام روشنفکری و مدرنیته به شما و نسل های پیش از ما قالب کرده اند را عوض کنید و به گونه ای واقعی به این مسئله بیندیشید.


ویدیوی زیر پیرامون کودکی است از زلاند نو که از هنگامه ی زایش تا ده سالگی، هتا قادر نبوده است یک قاشق خوراک بخورد، هتا پوره ی ذرت را هم بالا می آورد و تمامی این ده سال را از راه سرم زنده مانده است !! شانسی که آورده این است که در خانواده ای ثروتمند زاده شده است و خانواده اش با صرف صدها هزار دلار در بهترین بیمارستان های جهان، برای نجات جان فرزندشان تلاش کرده اند، اما بهترین متخصصان بهترین دانشگاه های پیشرفته ترین کشورها به او گفته بودند باید تا آخر عمرت با زجر زندگی کنی تا روزگاری از شر این زندگی راحت شوی. خیلی سخت است که بتوانی بهای بهترین خوراک ها را به هر قمیت بپردازی، اما نتوانی آنها را بخوری.

سرانجام این کودک پیش یک پزشک می آید که چند دهه ای است چون مترقی شده ایم و به بمب اتم هم نرسیدیم !!، او و امثال وی را دکتر علفی یا هر چیز دیگری از باب تمسخر و ریشخند خطاب قرار می دهند و در ساختمانی رنگ و رو رفته که هتا تابلوی درستی هم ندارد، سال هاست مردم بیمار را درمان می کند. این کودک در ایران درمان می شود، اما همان پزشک در اثر همان مافیای جهانی و شاخه ی ایرانیش به نام "وزارت بهداشت رژیم"، جلوی کار وی را می گیرد، وی را به دادگاه می کشاند و پدر آن کودک می خواهد تامین سرمایه ی مرکزی برای او را در زلاند نو انجام دهد و امیدوارم این مغز و انسان ارزشمند از این کشور وبا زده ی ویرانه برود تا در این سیاهکده ی خیانت و دروغ و بی شرفی که در ذات رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی است، مردم بلکه به خود بیایند و بفهمند که قدر داشتن و دانستن را باید احساس وظیفه در سیاهی زمستان کرد، وگرنه در روزگار آرامش همه قلندرند !!

۱۳۹۵ مرداد ۲۸, پنجشنبه

این ویدیو در خرابه های یک کتابخانه در یک دانشگاه رها شده پیدا شده است

در این ویدیوی ۹۰ ثانیه ای، رویدادهای عجیبی در پس زمینه رخ می دهند .اینکه این یک پویانمایی است یا یک فیلم، هنوز مشخص نبست اما هیچکس نفهمید دلیل ساخت و قرار دادنش در کتابخانه چیست و اگر با دقت به صداهایی که در این ویدیو وجود دارد گوش کنید، مطمعنن چیزهای عجیب بیشتری می یابید.

این ویدیو تمرکز روی صدا دارد.

اینکه هرکس در این ویدیو چه صدایی می شنود و چه پیامی از آن می گیرد، بستگی به خودش دارد. اگر به چیزی پی بردید، در بخش دیدگاه ها آن را با دیگران اشتراک گزاری کنید.

ممکن است این ویدیو برای هر نفر یک پیام داشته باشد.

در سالی که این ویدیو پیدا شد، مذهبیون بسیاری این ویدیو را یک ویدیو از سوی اهریمن قلمداد کردند و بر این باور بودند صدا هایی که در آن می شنوید شاید در آغاز موضوع خاصی نباشد و تنها باعث ترس شما شود، اما در زندگی آینده ی تان تاثیر آن را خواهید دید !!

اینها ادعاهایی است که پیرامون این ویدیو نوشته شده است. اما آنچه که مسلم است اینست که عنوان فیلم "بیایید یک دوست تازه پیدا کنیم" است که یک انسان و یک موجود تک چشم را نشان می دهد که روی زمین در پس طلوع خورشید با هم دوست می شوند و به دید می رسد که ویدیو بسیار قدیمی باشد و درعین حال از تکنیک های حرفه ای برای تولید آن استفاده شده است که بیانگر آنست که برای آن فکر و برنامه ریزی شده است. هر چیزی در این ویدیو و هر صدایی هتمن یک پیام دارد.

دا/۸




۱۳۹۵ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

گفتگو با کریدو موتوا شامن بزرگ اهل زولو در آفریقا - ۱

بخش نخست:
ربایندگان بیگانه و نژاد خزندگان

مقاله ای از ریک مارتین به تاریخ ۳۰.۰۹.۱۹۹۹

همیشه گفته شده بزرگان بومی هر قبیله ای کلید دستیابی به دانش هستند و این جمله هرگز تا هنگامی که من موفق شدم با کریدو موتوا سانوسی (شامن) اهل زولو، که به هشتاد سالگی خودش نزدیک می شود گفتگو کنم، بر من ثابت نشده بود. از راه تلاش و زحمات دیوید آیک (David Icke) موفق شدم تا با دکتر یوهان جوبرت (Johan Joubert)، کسی که قرار گفتگو با کریدو موتوا را هماهنگ کرد تماس برقرار کنم. در نتیجه، گفتگو از راه تلفن انجام پذیرفت، آن هم با آن سوی دنیا در آفریقای جنوبی. ما اینجا در روزنامه ی طیف (Spectrum) از صمیم قلب از دیوید آیک و دکتر جوبرت به خاطر تلاش و زحمات بی شائبه شان برای با خبر کردن جهان از حقایق از زبان این مرد، سپاسگزاری می کنیم.

من برای نخستین بار حدود پنج سال پیش راجع به موتوا مطالبی شنیدم و در آن هنگام فکر برقراری ارتباط تلفنی با وی که در مکانی دور افتاده زندگی می کرد غیر ممکن به دید می رسید. تا هنگامی که با خبر شدم دیوید آیک زمان بسیاری را با وی گزرانده و مایل به انجام گفتگو با "طیف" است، همه چیز خود به خود جور شد. ما موفق شدیم در ۱۳ آگست یک گفتگوی ۴ ساعته با او انجام دهیم !! و نه، ما این گفتگو را قطعه قطعه نکردیم، تمام مکالمه واژه به واژه ذکر شده و این در راستای اخلاق روزنامه نگاری ما برای محترم شمردن و صداقت با خواننده است.

کریدو موتوا مردی است که دیوید آیک او را اینگونه توصیف کرده:
"مردی فوق العاده با دانشی حیرت آور، یک نابغه، باعث افتخار وخوشوختی من است که او ر یک دوست صدا بزنم. پس از گفتگو با کریدو موتوا، باید بگویم کاملن با او موافقم".



در اینجا باید یادآور شوم که کریدو موتوا با وجود نداشتن تحصیلات رسمی، به قدری دلسوز و منصف بود که واژه های بومی و اسامی خاص را برای این مقاله هجی و معنا کند و این امر برای دانشجویان زبان آفریقا سودمند تر و مهم تر از خوانندگان معمولی جلوه خواهد کرد و تمام اینها روی دیگر توجه و دقت موتوا را نشان می دهد.

اگر احساس می کنید به تازگی جستارهایی خوانده اید که فکر شما را درگیر و سامانه ی باورمندی شما را دگرگون کرده است، این مقاله شما را یک گام به جلو خواهد برد. مانند همیشه، حقیقت از تخیل عجیب تر است. هنگامی که حقیقت یا بخش کوچکی از آن بر هر یک از ما آشکار می شود، در واقع بخشی از یک جورچین بزرگ است، در نتیجه این وظیفه ی ماست تا به حقایقی که دیگران در اختیار ما می گزارند گوش فرا دهیم و توجه کنیم.

این باعث افتخار ماست که این فرصت را داشتیم تا دانش و تجربیات کریدو موتوا را در اختیار شما بگزاریم. این کمیاب ترین و ارزشمند ترین فرصتی بود که در اختیار داشتیم.

این اطلاعات حیرت آور که از سوی کریدو موتوا به دست داده شده اند، مطمئنن شوند تهیج و یا خشم برخی افکار می شوند و مفهوم و گنجایش آن بسیار دور از ذهن است. هنگامی که شما این داده ها را بخوانید بهتر متوجه خواهید شد که چرا تلاش های بسیاری برای ساکت کردن او انجام گرفت. همچنین شما به شکلی ژرف گستاخی موتوا را بدون در دید گرفتن اینکه چه فرجام هایی برای خودش خواهد داشت، برای پیشگام شدن و گفتن حقیقت ستایش خواهید کرد.

هم اکنون بدون مقدمه چینی و توضیح بیشتر به سراغ گفگتو می رویم...

مارتين: نخست از همه بايد بگویم اين برای من يک افتخار و امتياز خاص است که با شما گفتگو می کنم و بايد از ديويد آيک و دکتر جوبرت که بدون کمک هایشان اين گفتگو انجام نمی شد، سپاسگزاری کنم. خواننده های ما بايد از وجود خزنده های دگرش شکل دهنده ی فضایی با خبر باشند و من هم می خواهم راجع به جزیيات حضور، فرمانروایی، نقشه های آنان و شیوه های اجراییشان با شما گفتگو کنم. در نتیجه، پرسش نخست اینکه آیا شما می توانید ثابت کنید که آنها هم اکنون روی سیاره ی زمین زندگی می کنند ؟ و اگر این درست باشد، خواهشمندم راجع به جزِییات حضور آنها سخن بگویید. آنها از کجا می آیند ؟

موتوا: آقا، آیا روزنامه ی شما می تواند مردم را به آفریقا بفرستد ؟

مارتین: می بخشید می شود تکرار کنید ؟

موتوا: روزنامه ی شما می تواند لتف کرده و کسی را در آینده ی نزدیک به آفریقا بفرستد ؟

مارتین: در حال حاضر توان مالی این کار را نداریم، ولی شاید در آینده فرق کند.

موتوا: به این خاطر که چیزهایی وجود دارد که من می خواهم روزنامه ی شما، خواهشن، به شکلی مستقل بررسی کند. شما راجع به کشور روآندا در آفریقای مرکزی شنیده اید ؟

مارتین: بله.



موتوا: مردم روآندا، مردم هوتو (Hutu)، همینگونه مردم واتوسی (Watusi)، باور دارند، وتنها اینها در آفریقا نیستند که اینگونه فکر می کنند و می گویند که نیاکان بسیار دور آنها یک نژاد به اسم ایمانوجلا (Imanujela) به معنای "سرورانی که آمده اند" (The Lords Who Have Come) هستند؛ و برخی قبایل آفریقای جنوبی همچون مردم بامبارا (Bambara) نیز چیز مشابهی می گویند. آنها می گویند در نسل های بسیار بسیار دور، یک نژاد بسیار پیشرفته و دهشت آور که به مانند انسان بودند و آنها را زیشوزی (Zishwezi) می نامند از آسمان آمدند. زیشوزی یعنی "موجوداتی که از آسمان فرود می آیند" یا "به درون آب می روند". آقا، هر کسی راجع به مردم دوگون (Dogon) در باختر آفریقا شنیده است که مانند بسیاری دیگر عقیده دارند که قبیله یا پادشاه آنها نخست از همه از سوی نژادی فراطبیعی که از آسمان آمدند پایه گزاری شده است. آیا هنوز صدای من را دارید آقا ؟

مارتین: بله، ارتباط خوبه خواهش می کنم ادامه بدهید.

موتوا: آقا، من می توانم همینگونه ادامه بدهم، اما بگزارید راجع به مردم زولو (Zulu) در آفریقای جنوبی برایتان بگویم.

مارتین: بله خواهش می کنم.

موتوا: مردم زولو، کسانی به مردم جنگجو معروف هستند، مردمی که پادشاه شاکا زولو (Shaka Zulu) متعلق به آنهاست. اگر شما از یک انسان شناس سپید پوست در آفریقای جنوبی معنای زولو را بپرسید، می گوید "آسمان" [خنده]. در نتیجه مردم زولو به خودشان می گویند: "مردمی از آسمان"، که این آقا، جفنگ است. در زبان زولو هم تراز آسمان یا آسمان آبی، سیباکاباکا (Sibakabaka) است. هم تراز فضای دربرگیرنده ی سیارات، ایزولو (Izulu) و ودوزولو (weduzulu) یعنی آسمان تاریکی است که هر شب همراه ستارگان دیده می شوند. همچنین هم تراز سفر کردن، کوچ های هر از گاهی یا کوچ نیز، ایزولا (Izula) است. شما می بینید که مردم زولو از این واقعییت آگاه بودند که شما می توانید در فضا سفر کنید - نه مانند یک پرنده در آسمان - بلکه در فضا، و مردم زولو می گویند که هزاران هزار سال پیش نژادی از آسمان ها آمدند که مانند مارمولک ها بودند وهر وقت اراده می کردند می توانستند دگرش شکل دهند. نژادی که دخترانشان با "فرازمینیان راه روند روی دو پا" (Walking (Extraterrestrial ازدواج کردند و نژاد قدرتمندی از پادشاهان و سران قبیله ای به وجود آوردند.

صدها داستان و روایت وجود دارد آقا، که یک مارمولک ماده خودش را جای یک شاهزاده ی انسان جا زد و با یک شاهزاده ی زولو ازدواج کرد. آقا، هر بچه مدرسه ای در آفریقای جنوبی راجع به داستان شاهزاده ای به نام "خومبکانسینی" (Khombecansini) می داند. خومبکانسینی با یک شاهزاده خوش قیافه به نام کاکاکا (Kakaka) ازدواج کرد که نامش به معنای داننده وآگاه (The Enlightened One). سپس یک روز که خومبکانسینی در میان بوته ها هیزم جمع می کرد، با موجودی به نام ایمبولو (Imbulu) دیدار کرد و این ایمبولو یک مارمولک با اندام وشمایل انسان بود ولی دم بلندی داشت و این مارمولک به شاهزاده خومبکانسینی گفت: "آه، شما چه قدر زیبا هستید . من آرزو داشتم مانند شما زیبا بودم. می توانم به شما نزدیک تر شوم ؟ "و شاهزاده پاسخ داد: "بله، می توانید". و مارمولک که از گونه ی قد بلند آنها بود، به دختر نزدیک تر شد، به چشم های او خیره شد و آغاز به دگرش کرد. او ناگهان به یک انسان دگردیسی کرد و بیشتر و بیشتر به شاهزاده مانند می شد، به جز دم بلندی که داشت.

اما ناگهان به شکلی خشونت بار به سوی شاهزاده یورش برد و دستبند و گلوبند و رخت عروسی او را گرفت و آنها را پوشید. در نتیجه کاملن به مانند شهبانو شد. سپس به وی گفت که "اکنون تو اسیر من هستی. باید من را در ازدواجم همراهی کنی. من تو خواهم بود و تو اسیر من هستی، اکنون با من بیا !! "او یک چوب برداشت و شاهزاده ی بیچاره را کتک زد. و سپس بر اساس سنت زولو، همراه بقیه ی خدمتکارانش رفت تا به دهکده ی پادشاه کاکاکا رسید. اما پیس از آن باید فکری برای دمش می کرد. بنابراین از شاهزاده خواست تا برای او توری ببافد ودمش را در آن جای داد و محکم پشتش جمع کرد. اکنون با برآمدگی پشتش به مانند یک زن جذاب زولو شده بود و سپس، هنگامی که با شاهزاده ازدواج کرد چیز عجیبی در دهکده رخ داد.

شیرهای خوراکی در دهکده ناپدید می شدند، به این دلیل که هر شب شاهزاده ی دگرش شکل دهنده، همان شهبانوی دروغین، شیرهای مانده را از سوراخی که نوک دمش وجود داشت سرمی کشید. مادر خوانده می گفت: "چه شده است ؟ چرا شیرها ناپدید می شوند ؟" سپس گفت: "نه، اکنون می فهمم، باید یک ایمبولو میان ما باشد". مادر خوانده که یک زن دانا وپیر بود، گفت: "یک چاله باید روبروی دهکده کنده شده و با شیر پر شده باشد" و همینگونه هم بود. سپس به همه ی دخترهایی که همراه شهبانوی دروغین بودند گفته شد از روی چاله بپرند. هنگامی که دگرش شکل دهنده مجبور شد بپرد، موقع پریدن دمش از تور درآمد واز درون چاه آغاز به بلعیدن شیر کرد و جنگجوها دگرش شکل دهنده را کشتند و پس از آن شاهزاده خومبکانسینی همسر پادشاه کاکاکا شد.

هم اکنون آقا، این داستان به شکل های گوناگونی نقل می شود. در قبایل آفریقای جنوبی شما داستان های فراوانی پیرامون این موجودات شگفت آور که قادرند از قالب خزنده به انسان یا هر جانور دیگری دگرش شکل دهند پیدا می کنید و این موجودات آقا، واقعن وجود دارند. مهم نیست شما در کجای آفریقا در نیمروز، خاور، باختر یا مرکز آن بروید، شما توصیف این موجودات را یکسان پیدا می کنید. هتا در میان قبایلی که هرگزدر درازنای تاریخ کهنشان همدیگر رو ملاقات نکرده اند. در نتیجه این موجودات "وجود دارند". آنها از کجا می آیند، من هیچ گاه اعتراف نمی کنم که می دانم آقا، ولی آنها با ستاره های مشخصی در آسمان مرتبطند و یکی از آنها گروه بزرگی از ستاره ها در کهکشان راه شیری هستند که مردم ما به آن اینگیاب (Ingiyab) می گویند که به چم "ابلیس (مار) بزرگ" (The Great Serpent) است؛ و یک ستاره ی متمایل به سرخ نزدیک این ستارگان وجود دارد که مردم ما به آن آیزون نکانیامبا (Isone Nkanyamba) می گویند.

من تلاش کردم هم تراز انگل ایسی آن را پیدا کنم، این ستاره، همان آلفا سنتوری (Alpha Centauri) نامیده شده است و این آقا چیزی است که ارزش پژوهش را دارد. چرا اینگونه است که بالای ۵۰۰ قبیله در آفریقا که من در ۴۰ یا ۵۰ سال گزشته با آنها دیدار کرده ام، همگی موجودات یکسانی را توصیف می کنند ؟ گفته شده که این موجودات از ما انسان ها تغذیه می کنند؛ که آنها روزگاری خدا را به جنگ طلبیدند، به این خاطر که آنها مهار کامل بر جهان را می خواستند؛ و خدا جنگ دهشتناکی را علیه آنها آغاز کرد و بر آنها چیره شد، آنها را مجروح کرد و مجبورشان کرد در شهرهایی در زیر زمین زندگی کنند. آنها در ژرفای زمین پنهان شدند، چون همیشه احساس سرما می کنند. در این مکان ها، به ما گفته شده آتش های بزرگی وجود دارند که به دست اسیران، انسان ها، اسیرهایی مانند زامبی، نگهداری می شوند و گفته شده که این زوسوازی ها (Zuswazi) یا ایمبولو ها، یا هر چیزی که آنها را نام می برید، قادر به خوردن خوراک های جامد نیستند. آنها یا خون انسان ها را می خورند یا قدرت آنها را، یعنی همان انرژی که به هنگام جنگ انسان ها و کشتار آنها، در مقیاس انبوهی ایجاد می شود را به مصرف تغذیه می رسانند. من با مردمی دیدار کردم که سال ها پیش از ماساکی اخیر در روآندا گریختند و آنها از چیزی که در کشورشان داشت روی می داد دهشت زده بودند. آنها می گفتند کشتاری که مردم هوتو و واتوسی علیه هم انجام می دادند در واقع دارد هیولاهای ایمانوجلا را تغذیه می کند. به این خاطر که ایمانوجلا دوست دارد انرژی که از ترسیدن بیش از حد یا کشتار انبوهی از مردم ایجاد شده را ببلعد. آیا شما هنوز با من هستید آقا ؟

مارتین: بله، کاملن.

موتوا: بگزارید به نکته ی جالبی اشاره کنم آقا. اگر شما زبان اقوام مختلف آفریقا را مطالعه کنید، واژگان مشترکی با آسیای جنوبی، خاور میانه و هتا بومی های آمریکا پیدا می کنید وواژه ی "ایمانوجلا" یعنی "اربابی که آمده است" می باشد، واژه ای که هر کسی می تواند در روآندا، در میان مردم هوتو و واتوسی اهل روآندا پیدا کند که بسیار با واژه ی ایمانوئل (Immanuel) به چم "ارباب با ماست" شباهت دارد. و ایمانوجلا، "افرادی که آمده اند، اربابانی که اینجا هستند" می شود. مردمان ما اعتقاد دارند آقا، که ما انسان های روی زمین صاحبان زندگی خود نیستیم، اگر چه به ما اجبار شده فکر کنیم هستیم. مردمان ما، مردمان سیاه از تمام قبایل ، تمام شامن های آفریقا هر گاه که به شما اعتماد کنند وژرف ترین راز هایشان را با شما در میان بگزارند، می گویند که (همراه) ایمانوجلا، ایمبولو هم وجود دارد.



و نام دیگری هم برای این مخلوقات هست: "چیتائولی" (Chitauli). واژه ی چیتائولی یعنی "دیکتاتورها، کسانی که به ما قانون رو می گویند"؛ به معنای دیگر، "کسانی که پنهانی به ما می گویند که چه کار باید بکنیم". و گفته شده که این چیتائولی ها هنگامی که به این سیاره آمدند کارهایی را در مورد ما انجام دادند. خواهش می کنم من را ببخشید، اما من باید این داستان را به شما بگویم. این یکی از عجیب ترین داستان هایی است که شما هر جایی از آفریقا در جوامع سری شامنیک و سایر مکان هایی که در آنجا بقایای دانش ما هنوز وجود دارد را پیدا می کنید. و ماجرا اینست که زمین در آغاز، با لایه ی کلفتی از مه پوشیده شده بود و مردم آن زمان قادر نبودند خورشید را ببینند. مگر پرتو لرزانی از فروغ، و ماه هم به خاطر مه سنگینی که وجود داشت به صورت هلال محوی از روشنایی دیده می شد. و باران خیلی ملایمی همیشه به گونه ای پیوسته می بارید. هیچ توفان وتندری وجود نداشت.

زمین با پوشش انبوهی از جنگل ها پوشیده شده بود و مردم در صلح زندگی می کردند. مردم در آن زمان خوشحال بودند و گفته شده که انسان در آن زمان قدرت سخن گفتن نداشت. ما تنها مانند میمون ها و بابون های خوشحال صداهایی از خودمان در می آوردیم، اما مانند امروز قدرت سخن گفتن نداشتیم. در آن سده ها، مردم در ذهنشان با یکدیگر حرف می زدند. یک مرد می توانست با فکر کردن به همسرش و تجسم کردنش، او را صدا کند. و یک شکارچی، به میان بوته ها می رفت و هیوانان را صدا می کرد و آنها هم از بین خودشان پیرترین را انتخاب می کردند و آن هیوان خودش به سمت شکارچی می رفت و شکارچی آن رو می کشت واز گوشتش استفاده می کرد. هیچ خشونتی علیه جانوران وجود نداشت. در آن روزگاران هیچ خشونتی علیه طبیعت از سوی انسان وجود نداشت. انسان خوراکش را از طبیعت درخواست می کرد. او پیش یک درخت می رفت و به میوه ی آن فکر می کرد و درخت شماری از میوه هایش را برای او به زمین می انداخت.

و سپس گفته شده هنگامی که چیتائولی به زمین آمد، آنها با کشتی های دهشتناک خود به زمین آمدند، سفینه هایی که به مانند بشقاب های بزرگ بودند و صداهای وحشتناکی درست می کرد و آتش پر مهیبی در آسمان به وجود می آورد. و چیتائولی مردم را با زور و به وسیله ی اصابت های آذرخش گرد هم آورد وبه آنها گفت که آنها خدایان بزرگ از آسمان ها هستند و مردم از این لحظه به پس هدایای بزرگی از خدا دریافت می کنند. این خدایان، که به مانند انسان بودند، ولی خیلی قد بلند، با دمی دراز و چشم هایی آتشین و دهشتناک و برخی از آنها با دو چشم زرد رنگ، برخی سه چشم، چشم های گرد و سرخ، برخی در میان پیشانیشان قرار داشت. پس از آن، این موجودات قدرت های بزرگی که انسان ها داشتند را از آنها گرفتند: قدرت سخن گفتن در ذهن، قدرت حرکت دادن چیزها به وسیله ی ذهن، قدرت دیدن گزشته و آینده ی خود و قدرت سفر کردن به وسیله ی روحشان در جهان های گوناگون. چیتائولی این قدرت ها را از انسان گرفتند و به آنها قدرت تازه ای دادند، قدرت سخن گفتن. ولی انسان ها با دهشت دریافتند که قدرت تکلم به جای متحد کردن آنها، آنها رآ از هم جدا می کند، به این خاطر که چیتائولی با نیرنگ زبان های مختلفی ایجاد کرده بود و این باعث درگیری بزرگی میان انسان ها شد.

همچنین چیتائولی کاری کرد که تا پیش از آن هرگز انجام نشده بود: آنها به انسان مردمانی دادند تا بر آنها حکمرانی کنند و به آنها گفتند: "اینها اربابان شما هستند، اینها سران شما هستند. خون ما در رگ های آنها جاری است. آنها فرزندان ما هستند و شما باید از آنها پیروی کنید، چون از جانب ما سخن می گویند؛ اگر سرپیچی کنید، ما به سختی شما را تنبیه خواهیم کرد". پیش از آمدن چیتائولی، پیش از آمدن ایمبولو، انسان ها روح یگانه ای داشتند. اما با آمدن آنها انسان ها هم از دید روحی از یکدیگر جدا شدند و هم به وسیله ی زبانشان و سپس چیتائولی احساسات تازه ای را به انسان ها وارد کرد. انسان ها آغاز به احساس نا امنی کردند و در نتیجه دست به ساختن دهکده هایی با حصارهای سخت چوبی به دور خودشان زدند. انسان ها آغاز به ایجاد کشورها کردند. به عبارتی دیگر، آنها آغاز به ایجاد قبیله هایی کردند با زمین های اختصاصی و مرزها، تا از ورود هر دشمن احتمالی جلو گیری کنند. انسان ها به خست و زیاده خواهی دچار شدند و می خواستند به روش جانوران طماع، رفاه به دست بیاورند

ترجمه: کامورا
ویرایش: داریوش افشار

۱۳۹۵ مرداد ۲۴, یکشنبه

شنیدن سخنان باور نکردنی باراک اوباما با فناوری واروناوا (EVP)

برگردان صدای ضبط شده یا واروناوا (وارونه آوا - EVP) که یکی از روش های القای ذهنی به شکلی ناخودآگاه و برنامه دهی ذهن است، کاربردی در پی بردن به گفته های پنهانی و غریزه های اصلی گوینده ی آنها دارد که در اثر ذهن کیهانی (Universal Mind) به وجود می آید و هرگز دروغ نمی گوید. این مورد درباره ی آینده، گزشته و اکنون پیام هایی را بر فضای خالی منتشر می کند که تا پیش از آنکه پگی کین در مورد آن به شکلی حرفه ای و همگانی کار کند، تنها از سوی سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی استفاده می شده است.



در واقع واروناوا صدای ارواح و موجوداتی که در بعد دیگر هستند و پیاپی آوایشان در محیط پخش می شود را پس از ضبط بر روی دستگاه دیجیتال، با برنامه ی وارونه کردن آوا مورد بررسی قرار می دهد و بدینگونه پیام هایی آشکار می شوند که در ضمیر پنهان گوینده ی آنها وجود دارد یا اینکه می توان با دانستن اینکه در مکان مناسبی هستید، از فرد خاصی که مرده است یا هتا برای ارتباط با دیگر موجودات فرابعدی و میان بعدی، پرسش هایی را مطرح کرد و همه ی موارد را ضبط نمود و سپس آنها را با نرم افزار مربوطه وارونه پخش نمود؛ در این حال گاهی پیام هایی حاضر می شوند که بسیار درخور توجه هستند.

روش واروناوا درباره ی سخنان باراک حسین اوباما انجام شده و در پی انجام واروناوا، گفتارهایی دهشتناک از وی شنیده شده است. این مورد اثبات تسخیر شدگی افراد رده بالای سیاسی جهان از سوی موجودات فراطبیعی است که در بعد دیگری ابزارهای لاشه ی انسانی را تسخیر کرده و در صورت انسان، دستور کار برده داران خزنده را اجرا می کنند.

در این پخش وارونه از صدای وی، موارد زیر شنیده می شوند:

This has to damn you
این باید شما را لعنت کند

It's always prepared me
این همیشه مرا آماده کرده است

Burn with nukes
با بمب های اتمی بسوزید

Michelle will see the wolf
میشل گرگ را خواهید دید

Or be a nazi
یا یک نازی باشید

Pass the throne
تاژ و تخت را تحویل بده

We're dead
ما مرده ایم

Everybody
همه ی مان

و سپس در خروش و تشویق مردم این آوا پیوسته تکرار می شود:
۹۱۱

در نهایت اوباما می گوید:
Let me express, Serve Satan
بگزارید ابراز کنم، به اهریمن خدمت کنید.


۱۳۹۵ مرداد ۲۱, پنجشنبه

تجربه های نزدیک به مرگ

در سالهای اخیر تحقیقات زیادی در مورد گزارش های افرادی که به علت ایست قلبی و یا سایر حوادث یا امراض مرگبار به طور موقت علائم حیات را از دست داده ولی دوباره احیاء شده و به زندگی برگشته اند شده است. بسیاری از این افراد خبر از دیدن دنیائی دیگر می دهند. کمتر کسی می تواند تعدادی از این گزارش ها را خوانده و به فکر فرو نرود. به علت پیشرفت علم پزشکی شمار این افراد بسیار بیشتر از سابق بوده است. تعداد این گزارش ها و شباهت بین آنها چندان زیاد است که محققین و افراد عادی علاقه مند هر دو را کنجکاو کرده است. این پدیده به اصطلاح «تجربه نزدیک به مرگ» (Near Death Experience یا به طور خلاصه NDE) نامیده شده است ولی گاهی به آن تجربۀ «مرگ تقریبی» یا «مرگ موقت» نیز می گویند. منابع انگلیسی زبان متعددی در مورد این پدیده و هزاران گزارش در مورد آن موجود می باشد ولی برای عزیزان فارسی زبان در ایران منابع چندانی در دست نیست. هدف این سایت اطلاع رسانی در مورد تجربیات نزدیک به مرگ و برخی از گزارش های مربوط به آن به زبان فارسی می باشد. امید ما این است که این مطالب بتواند دریچه ای به دنیای نادیده به روی شما بگشاید و شاید درسهای آن بتواند باعث رشد شما و زندگی شما گردد.



تجربه ی نزدیک به مرگ چیست ؟

رایان در سن ۵ سالگی از طبقۀ دوم ساختمان به پایین افتاد ولی اتفاق عجیبی برایش رخ داد [۱۰]: “من وقتی ۵ ساله بودم عادت داشتم اسباب بازی هایم را از پنجرۀ اتاقم که در طبقۀ دوم بود به پائین و روی لبه ای که بین دو طبقه و زیر پنجره بود بیاندازم و از پنجره بیرون می رفتم تا آنها را بردارم. یک بار بدون توجه به اینکه شب قبل باران باریده، از پنجره بیرون رفتم و پایم از روی لبه زیر پنجره که خیس بود لیز خورد. در اینجا ناگهان گذشت زمان بسیار کند شد، بطوری که پائین افتادن خود را به آرامی میدیدم و در این حال هزاران فکر از ذهن من عبور می کرد: آیا من به اندازه کافی زندگی کرده ام؟ آیا زنده خواهم ماند؟ آیا مادرم از دست من عصبانی خواهد شد؟ آیا من به همین سادگی بخاطر حماقتم خواهم مرد؟…در همین حال بدنم به زمین خورد و متعجب شدم از اینکه دردی احساس نکردم. ناگهان در یک لحظه متوجه این واقعیت شدم که من مرده ام و در بدنم نیستم ولی عجیب است که این برایم تعجب آور نبود، مانند اینکه با مرگ همیشه آشنائی کامل داشته ام. کمی از آنچه میگذشت گیج شده بودم، ولی احساس آرامش و رضایت کاملی را حس میکردم. اطراف من مانند یک منظرۀ کاملاً زیبا در یک زمینۀ کاملاً تاریک بود. می توانستم هر چیزی را که میخواهم ببینم بدون اینکه نیاز باشد سرم (جهت دیدم) را بچرخانم، و اگر میخواستم می توانستم ما ورای دیوار و اشیاء را نیز ببینم. ناگهان یک نقطۀ کوچک نورانی برایم ظاهر شد و دید من را تغییر داد، مانند نگاه کردن در یک تونل طولانی تاریک با نوری در انتهای آن، و من بی اختیار و با سرعتی باور نکردنی به طرف نقطه نورانی حرکت کردم. این نور زنده و آگاه بود، گوئی طپش قلب میلیونها ضمیر و روح را درون خود داشت. از سوی این نور عشقی بسیار قوی حس می‌کردم، قوی تر از بهترین احساس موفقیت یا عشق یا خوشحالی که در دنیا می‌توان احساس کرد. من فکر می‌کنم که این تونل همان حرکت بینهایت سریع در پهنۀ جهان است. نور از طریق فکر، و نه کلام و کلمات، با من حرف می‌زد و به من گفت که هنوز زمان من فرا نرسیده است. در همین لحظه ناگهان خود را روی زمین یافتم در حالی که گریه می‌کردم و بدنم درد داشت و چشمانم را باز کردم.

آنچه که خواندید یک نمونه از گزارش‌هایی است که امروزه به عنوان «تجربۀ نزدیک به مرگ» نام گذاری شده‌اند. عبارت «تجربۀ نزدیک به مرگ» (Near Death Experience) اولین بار توسط دکتر «ریموند مودی» (Raymond Moody) در سال ۱۹۷۲ در کتاب مشهور وی به نام «حیات بعد از زندگی» [۱] استفاده شد. این یکی از اولین کتاب‌ها در این زمینه بود که در آن دکتر مودی تجربۀ حدود ۱۵۰ نفر را بازگو می‌کند که در اثر حادثه، بیماری، سکته، و یا عوامل دیگری برخورد بسیار نزدیکی با مرگ داشته‌اند ولی دوباره به حیات برگشته‌اند. این افراد علائم حیات مانند ضربان قلب و تنفس و فعالیت مغزی را برای مدتی از دست داده، یا به عبارتی بطور موقت درگذشته اند، ولی بعد از بازگشت به زندگی تجربه‌ای عمیق را گزارش داده‌اند.

دکتر مودی در کتاب خود بیان می‌کند که عوامل مشترکی را در بسیاری از این تجربه‌ها می‌توان دید، از جمله:

۱. توانایی مشاهدۀ بدن خود از خارج

۲. احساس بسیارعمیق آرامش، رضایت خاطر، و عشقی نامشروط

۳. دیدن یک تونل یا کانال تاریک و عبور بسیار سریع از آن

۴. مشاهدۀ نور یا موجودی نورانی

۵. ارتباط با نور از طریق فکر و تله پاتی وبدون نیاز به تکلم

۶. بازدید و مرور سریع زندگی فرد از لحظه تولد تا مرگ

۷. مشاهده ی دنیایی دیگر با زیبایی غیر قابل توصیف

تقریباُ همه افرادی که چنین تجربه هایی را گزارش داده اند آن را بسیار حقیقی، ملموس، واضح، و غیر قابل تردید، و حتی واقعی‌تر از زندگی و حالت هشیاری در این دنیا توصیف کرده‌اند.

تجربۀ نزدیک به مرگ پدیدۀ نادری نیست. طبق آمارگیری های مختلف بین ۵ تا ۱۵ درصد مردم حداقل یک بار تجربۀ نزدیک به مرگ داشته اند. تخمین زده می شود که در آمریکا بین ۱۰ تا ۲۰ میلیون نفر این پدیده را تجربه کرده اند. امروزه در مقایسه با گذشته به خاطر پیشرفتهای پزشکی شمار بسیار بیشتری از افرادی که علائم حیات را از دست میدهند، به خصوص به علت ایست قلبی، قابل باز گرداندن مجدد به زندگی واحیا می باشند. علاوه بر این، به خاطر پیشرفت بسیار زیاد در امکانات ارتباطاتی در چند سال اخیر، به خصوص اینترنت، این گزارش ها مخاطبین بسیار بیشتری را به خود جذب کرده اند، و امکان منتشر کردن این تجربه‌ها برای عموم فراهم آمده است. همچنین با بازتر و پذیراتر شدن افکار عمومی، افراد تجربه کننده کمتر از گذشته با قضاوت های منفی دیگران و اتهام به دروغ و دیوانگی و هزیان مواجه می شوند و آزادانه تر آن را بازگو می کنند. تمام اینها باعث شده که امروزه هزاران نفر تجربه نزدیک به مرگ خود را از طریق نوشتن کتاب یا انتشار در فضای مجازی با دیگران به اشتراک بگذارند.

تعداد این گزارش ها در سالهای اخیر به حدی زیاد بوده است که هر روز محققین و پزشکان بیشتری به مطالعه آن علاقه نشان می‌دهند. شمار بسیار زیاد این تجربه ها و شباهت های غیر قابل تردید بین مؤلفه های اصلی آنها بین تجربه گران مختلف، حس کنجکاوی دانشمندان و عموم را برانگیخته است. به طوری که بحث دربارۀ ماهیت این تجربه ها به نهادهای مختلف علمی، رسانه های گروهی و شبکه های مهم تلویزیونی در کشورهای مختلف، و حتی سازمان ملل نیز گسترش یافته است. همانطور که در صفحات دیگر این تارنما توضیح داده شده است، شباهت هایی که در چهارچوب اصلی این تجربه ها دیده می شود مستقل از سن، جنسیت، تحصیلات، دین و مذهب، اعتقادات معنوی و اعتقاد به خدا و زندگی بعد از مرگ، علت مرگ موقت، داروهای استفاده شده، زمینه های فرهنگی و اجتماعی و تربیتی و دیگر عوامل می باشد و هرگونه توجیه ی که بر پایۀ اثر چنین عواملی باشد را مردود می سازد. با مطالعه این تجربه ها و تحقیقات انجام شده به سختی می توان به این تجربه ها به دیدی کاملاً مادی و فیزیکی نگاه کرد. این تجربه ها دیدگاه امروز بشریت را در مورد ماهیت فکر و ضمیر انسان و حیات به شدت به چالش می اندازد. ما از شما دعوت می کنیم که خود در این زمینه مطالعه کرده و شخصاً قضاوت کنید.

یکی از این تجربه گران دکتر «ایبن الگزاندر» (Eben Alexander) دکتر متخصص در جراحی مغز و استاد دانشگاه هاروارد بود. دکتر الگزاندر یکی از منکرین سرسخت این بود که NDE ها نشانۀ حیات بعد از مرگ هستند. او که یک دانشمند متخصص از یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا در این زمینه است، اصرار داشت که آگاهی و ضمیر ما تنها ساختۀ فعالیتهای مغزی ما هستند. در سال ۲۰۰۸ دکتر الگزاندر خود دچار یک نوع عفونت مننژیت شدید مغزی بسیار نادر گردید. دکتر الگزندر در اثر این عفونت بالاخره از پا درآمده و برای مدت یک هفته در حالت کما فرو رفت. تیم پزشکی او انتظار داشتند که او ظرف چند روز مرده یا اگر به زندگی برگردد، به صورت کامل فلج باشد. ولی او بطور معجزه آسا و بدون هیچگونه آسیب دائمی بهبود یافته و آنچه را که واقعی بودن آنرا برای سالها انکار کرده بود خود شخصاً تجربه کرد.

زندگی و دیدگاه دکتر الگزاندر در اثر این تجربه و برخورد بسیار نزدیک با مرگ بکلی دگرگون شده و برای او جای شک و تردیدی در مورد اینکه ضمیر ما مستقل از مغز و بدن ماست و بعد از مرگ ما باقی می ماند نگذاشت. دکتر الگزاندر می گوید که چطور در ابتدا به خاطر ترس از قضاوت و تمسخر دیگران و به خطر افتادن شهرت علمی و حرفه‌ایش از بازگو کردن تجربۀ خود و بخصوص ارتباط دادن آن به حیات بعد از مرگ و خدا واهمه داشت. او بالاخره بعد از ۲ سال تصمیم به صحبت راجع به تجربۀ خود و نشر آن نمود، و در سال ۲۰۱۲ کتابی در این زمینه به نام «اثبات وجود بهشت» (Proof of Heaven) منتشر کرد [۱۲۶]. وی در این کتاب علاوه بر بازگوئی تجربۀ خود، استدلال های مختلفی که از نظر پزشکی و بیولوژی برای توضیح و توجیه این تجربه‌ها داده می‌شوند را مورد بررسی قرار داده و از دیدی اصولی آنها را یک به یک رد کرده است. او که خود یک جراح و متخصص مغز است می گوید «تمامی قسمت کورتکس مغز من، قشاء خاکستری و لایۀ خارجی مغز که به ما هوش و توانائی های ذهنی انسانی را می دهد بطور کامل از کار افتاده بود و در این حال امکان تجسم، رؤیا، و شکل گرفتن خاطره و حافظه غیر ممکن است».

او به تازگی در چندین برنامۀ تلویزیونی در آمریکا مانند شوی مشهور اپرا (Oprah Winfrey) و شوی دکتر اوز در این مورد گفتگو کرده است و اتفاقی که برای او افتاد و تحولی که در زندگی او بوجود آورد در مجلاتی مانند نیویورک تایمز (۲۵ نوامبر ۲۰۱۲) درج شده است. ما در اینجا تنها به یکی از نکات جالب در مورد تجربۀ او اشاره می کنیم. او در تجربۀ خود یک دختر جوان را ملاقات می کند و با او حرف می زند. او از اینکه چرا پدر خود که با او رابطۀ بسیار خوبی داشته و ۴ سال قبل در گذشته بود را ندیده متعجب بود. ولی در عوض درکتر الگزاندر چیز جالبی را در می یابد. او از بدو تولد توسط خانواده ای به فرزندی قبول شده و با آنها بزرگ شده بود. بعد از این اتفاق او به سراغ خانوادۀ اولیۀ خود رفته و بعد از کمی تحقیق در می‌یابد که خواهری داشته که پیش از تولد او فوت کرده بوده و وی هرگز او را ندیده و از وجود او نیز خبر نداشته است. هنگامی که برای اولین بار عکس خواهر خود را می بیند، با شگفت زدگی در می یابد که او همان دختر جوانی بود که در تجربه‌اش او را همراهی کرده بود.‌

تجربه‌های NDE از قرن‌ها پیش گزارش شده‌اند. دانشمند مشهور یونانی افلاطون در کتاب معروفش به نام «جمهوری» داستان یک سرباز به نام اِر (Er) را بازگو می‌کند که جزء کشته شدگان محسوب شده بود ولی دوباره به حیات بازگشته و سفر خود در سرای دیگر را بازگو کرد. در «کتاب مردگان تبت» (The Tibetan Book of the Dead) مراحلی که توسط روح بعد از مردن تجربه می شود شرح داده شده است. اعتقاد بر این است که این کتاب حدوداً در قرن هشتم بعد از میلاد مسیح نوشته شده است. جالب اینجا است که مراحل توضیح داده شده در این کتاب شباهت غیر قابل تردیدی با آنچه در گزارش‌های نزدیک به مرگ در عصر جدید می خوانیم دارند.

در نقاشی مشهور «صعود به آسمان» (TheASCENT of the Blessed) اثر «هیرونیموس باش» (Hyeronimus Bosch) که در قرن چهاردهم میلادی نقاشی شده [۴] و اکنون در موزۀ پلازو دکال در شهر ونیز در کشور ایتالیا قرار دارد، فرشتگان روح یک انسان را از درون تونلی بسوی نور می‌برند. عبور از یک تونل با سرعت بسیار زیاد به طرف نوری درخشان و پر از عشق یکی از متداول ترین مؤلفه های تجربه های بعد از مرگ است.

در کتاب «از ماده تا معنی» (From Matter to Spirit) که توسط سوفیا دمرگان (Sophia Elizabeth De Morgan) همسر ریاضی دان بسیار مشهور انگلیسی «آگوستوس دمرگان» (Augustus De Morgan) در تاریخ ۱۸۶۳ نوشته شده است، تجربۀ نزدیک به مرگ یک افسر دریادار عالی رتبۀ انگلیسی و عضو انجمن سلطنتی انگلستان به نام «فرانسیس بیوفورت» (Sir Francis Beaufort) نقل شده است که در سال ۱۷۹۵ در سن حدود ۲۰ سالگی در اثر غرق شدن مرگ موقت و تجربۀ نزدیک به مرگ داشته بود. اجزاء تجربۀ وی از قبیل احساس آرامش عمیق، مرور زندگی، احساس حضور در عالمی معنوی، و .. شباهت غیر قابل تردیدی به آنچه در تجربه های جدید NDE می بینیم دارد.

دکتر«پیترفنویک» (Peter Fenwick) پزشک نروفیزیولوژیست و روانشناس محقق و استاد دانشگاه رویال کینگ کالج در شهرلندن در کتاب «حقیقت در نور» به بررسی وتحلیل ۳۰۰ مورد NDE که از میان بیش از ۳۰۰۰ مورد انتخاب شده‌اند می‌پردازد [۳]. در این کتاب دکتر فنویک بدون اینکه توجه به اثبات یا رد حیات بعد از مرگ نماید، به ذکر شباهت ها و تفاوت‌های این گزارش‌ها پرداخته و آن‌ها را مورد نقادی علمی قرار می‌دهد و در نهایت این نکته را خاطر نشان می‌کند که بسیاری از جنبه‌های NDE از دید علمی قابل توجیه نیستند.

دکتر فنویک اولین بار از طریق کتاب دکتر مودی با این پدیده آشنا شد و در ابتدا به صحت آن و ادعاهایی که در مورد آن می‌شود شک داشت. بعد از اینکه وی شخصاً با تعدادی از مریضانش که این تجربه را داشتند مصاحبه نمود و تحقیقاتی دراین زمینه انجام داد، اعتقاد او کاملاً تغییر یافت و در نهایت علیرقم شماتت بسیاری از پزشکان لندن و دنیا اذعان داشت که «به نظر می آید که این تجربه‌ها جنبۀ معنوی و ماورای دنیایی دارند».‌

دکتر «سام پرنیا» که یکی از محققین در این زمینه است در کتاب «وقتی می میریم چه اتفاقی می افتد» [۱۳۰] توضیح داده که چگونه وی هنگامی که در بخش مراقبتهای ویژۀ بیمارستان مونت سنای در شهر نیویورک آمریکا بعنوان پزشک کار میکرد مرگ و تجربه و احساس آدمی در حال مرگ حس کنجکاوی او را چنان برانگیخت که او چندین سال بعدی تحقیقات پزشکی خود را به این موضوع اختصاص داد. دکتر پرنیا نیز مانند دکتر مودی شباهت های خیره کننده ای در گزارش‌های افرادی که مبتلا به ایست قلبی شده ولی مجدداً به حیات بازگشته‌اند مشاهده نمود.

دکتر «زالیکا کتیس» (Zalika Klemenc-Ketis) از دانشگاه ملبورن در کشور استرالیا که منکر معنوی بودن این تجربه هاست و سالها است که تحقیقات و تلاش خود را متمرکز کرده که این تجربه ها را از دید کاملاً پزشکی و بیولوژی شرح دهد، کماکان اقرار می نماید که توضیح کامل این تجربه ها با دانسته های علمی ما ساده نبوده و این تجربه ها مرزهای دانش امروزی ما را به چالش می اندازد. با افزایش روز افزون گزارش های افرادی که احیاء شده و به حیات بازگشته اند، و شباهت تردید ناپذیر بین مؤلفه های اصلی این گزارشها، رد کردن آنها به عنوان توهمات مرتباً سخت تر می گردد.


واقعیت های اساسی در مورد تجربه های نزدیک به مرگ

گرچه هیچ دو تجربۀ نزدیک به مرگی کاملاً یکسان نیستند، شباهت های بسیاری بین تجربه های مختلف وجود دارد و مؤلفه های اصلی یکسانی را در آنها می توان دید. این را می توان به زندگی انسانها شباهت داد: انسانها از نظر اصولی زندگی های مشابهی دارند: تقریباً همه از کودکی رشد کرده، غذا می خورند، به مدرسه می روند، بازی یا کار می کنند، ازدواج می کنند، به دنبال موفقیت و خوشحالی هستند، خوشحال و ناراحت می شوند،…. ولی هیچ دو انسانی داستان زندگی دقیقاً یکسانی ندارند.

تحقیقات متعدد نشان می دهد که محتوای تجربه های نزدیک به مرگ ارتباطی به زمینه های فرهنگی و اجتماعی، تحصیلات، اعتقادات قبلی، دین و مذهب، کشور، سن، علت مرگ موقت، داروهای استفاده شده، و سایر عوامل خارجی ندارد. این یکی از قوی ترین حقایق راجع به این تجربه ها می باشد زیرا اثر عوامل خارجی که بعضی سعی می کنند آن ها را علت این پدیده بدانند را کاملاً منتفی می سازد.

در بسیاری از تجربه های نزدیک به مرگ، شخص تجربه کننده توانسته اتفاقاتی را ببیند و بعداً گزارش کند که به طور منطقی نمی بایست امکان آن باشد. مثلاً افراد توانسته اند آنچه در حین مرگ موقت و توقف قلب و نوار مغزی آنها می گذشته، چه در بیمارستان یا اتاق انتظار، و یا حتی در خانه یا محیطی دور از جائی که بدن فیزیکی آنها بوده را گزارش کنند و آنچه که افراد خانواده مشغول انجام آن بودند را بعداً بازگو نمایند. این افراد گاهی از اتفاقات آینده خبر داده اند که به تحقق پیوسته است. یا مثلاً افراد با اقوام یا افراد خانواده درگذشته ای که گاهی تا قبل از آن حتی از وجود آن شخص یا مرگ او بی خبر بوده اند ملاقات کرده اند که بعد از احیاء آنها، این اطلاعات تأیید شده است. چند نمونه از این موارد در این وبسایت گزارش شده است.

اکثر افراد تجربه کننده در اثر تجربه خود متحول می شوند و این پدیده اثری عمیق و دائمی روی زندگی و جهان بینی و منش آنها می گذارد. این تحول تقریباً همیشه در جهت افزایش مهربانی و خدمت به دیگران و افزایش دیدی معنوی (ولی نه لزوماً مذهبی) و تغییر اولیت ها و ارزش های فرد در زندگی می باشد. این مطلب به طور خلاصه در ادامه شرح داده شده است.

تجربه گران بعد از احیاء، گاهی تجربۀ خود را در بستراعتقادات قبلی خود تعبیر کرده و توضیح می دهند. به عنوان مثال کسانی که در تجربه خود با وجودی نورانی ملاقات کرده اند، گاهی این وجود را مسیح، گاهی بودا، گاهی یک فرشته، و گاهی خود خدا خوانده اند. بسیاری نیز این گونه شرح داده اند که نام و لقبی که استفاده می شود تفاوتی نمی کند. به هر حال می توان دید که در هر صورت اساس تجربه و واقعیت های آن یکسان است، ولی نحوۀ تعبیر و نام گذاری ها ممکن است متفاوت باشد.

اکثریت قریب به اتفاق افراد تجربه کننده، به حقیقی بودن تجربۀ خود اطمینان دارند و آن را بسیار زنده تر و ملموس تر و واقعی تر از زندگی عادی روزمره می خوانند. بعضی از تجربه کنندگان اذعان می دارند که زندگی ما در دنیا در مقایسه با این تجربه ها کمی حالتی رؤیا گونه و تصوری دارد. اکثر این افراد تجربه خود را مهمترین اتفاقی که هرگز در زندگیشان رخ داده و نقطۀ عطفی در مسیر زندگیشان می دانند.

«برای یک پرستار یا دکتر مرگ یک شکست است. برای دوستان و خویشان مرگ یک فاجعه است. ولی برای روح، مرگ یک رهایی است» کتاب «گفتگو با خدا» (Conversations with God)

«مرگ خواب ابدی نیست، بلکه بیداری ابدیست»
والتر اسکات




منبع