۱۳۹۶ شهریور ۹, پنجشنبه

روز جهانی قربانیان ناپدید شدگان اجباری (۸ شهریور ماه برابر با ۳۰ آگست)

سر به نیست کردن مخالفان روشی برای پراکندن ترس در جوامع انسانی است. روز ۸ شهریور ماه، روز جهانی قربانیان ناپدید شدن های اجباری و روزی برای توجه به سرنوشت افرادی است که در مکان ها و شرایط نامناسب و نا آشنا برای خویشاوندان و نمایندگان قانونی آنها نگهداری می شوند. پیشینه ی این روز به یک سازمان غیر دولتی در کاستاریکا بر می‌ گردد که در زمینه ی  رویارویی با زندان های مخفی و محرمانه، ناپدید شدن های اجباری و آدم ربایی فعال بود. مجمع عمومی ملل متحد در سال ۱۹۹۲، اعلامیه ی حفاظت از تمامی افراد در برابر "ناپدید شدگی" را به تصویب رسانده است. سازمان جهان صلیب سرخ به‌ عنوان یک نهاد غیر دولتی، در این زمینه رسالت خاصی دارد زیرا از راه ردیابی خدمات و فعالیت های ۱۸۹ نهاد صلیب سرخ و هلال‌ احمر سرتاسر جهان، اطلاعاتی در مورد سرنوشت خانواده های زندانیان به دست می آورد.


ناپدید شدن اجباری بارها به‌ عنوان یک راهبرد برای اشاعه ی دهشت و ارعاب در جوامع انسانی به کار گرفته‌ شده است. احساس عدم امنیتی که از راه این عملیات ایجاد می شود، محدود به خویشاوندان نزدیک ناپدید شدگان نیست، بلکه کل هازمان را تحت تاثیر قرار می دهد. آدم‌ ربایی و ناپدیدشده ی تحمیلی، یک مشکل جهانی است و محدود به منطقه ی خاصی نیست. ناپدید شدن اجباری که زمانی بزرگ ترین فراورده ی دیکتاتوری های نظامی بود، امروزه با استفاده از شیوه های نسبتن پیچیده ای از برخوردها و مناقشات درونی اعمال می شود و به‌ ویژه ابزاری برای سرکوب سیاسی مخالفین است.

پیشینه ی این روز به "فدراسیون انجمن های خویشاوندان ناپدید شدگان و بازداشتیان آمریکای لاتین" بازمی‌ گردد که به‌ صورت یک سازمان غیر دولتی در سال ۱۹۸۱ در کاستاریکا و به‌ عنوان انجمن گروه های بومی و منطقه های فعال در زمینه ی رویارویی با زندانی کردن های مخفی و محرمانه، ناپدید شدن‌های اجباری و آدم ربایی، در شماری از کشورهای آمریکای لاتین بنیاد نهاده شده و فعالیت می کردند.

کار در مورد حبس مخفیانه ی انسان ها، یکی از مهم‌ ترین فعالیت های شماری از نهادها و سازمان های جهانی، در حوزه ی حقوق بشر و کمک های انسان دوستانه از جمله نهاد "عفو بین الملل"، "کمیساریای عالی حقوق بشر ملل متحد" و "هیئت جهانی صلیب سرخ" است. روز جهانی ناپدید شدگان، فرصتی برای برجسته کردن فعالیت های این نهادها و افزایش آگاهی هر چه بیشتر مردم و فراخوان برای اهدای کمک ها و فعالیت های داوطلبانه در این زمینه‌ هاست.


از میان این نهادها، سازمان جهانی صلیب سرخ به دلیل وضعیت خاصش به‌ عنوان یک نهاد عالی غیر دولتی و سیاست اکید آن مبنی بر بی طرفیش، امتیاز بالاتری دارد. در برخی موارد صلیب سرخ تنها نهادی است که امکان دسترسی به گروه های خاص زندانیان را می یابد و قادر است دست کم تماس و جستجو در زمینه ی رفتار با زندانیان را دنبال کند. گاه در رابطه با خانواده های تحت تاثیر، پیام‌ های ارسالی از سوی صلیب سرخ تنها اشاره در مورد سرنوشت اینگونه زندانیان بوده است.

در آگست ۲۰۰۸، ائتلاف جهانی علیه ناپدیدشدن تحمیلی که سازمان های متشکل از هموندان خانواده ها و سازمان های حقوق بشری سراسر جهان را گردآورده بودند، دستشان را در دست هم دادند تا یک کمپین جهانی را رقم بزنند و یک کنوانسیون جهانی حفاظت از همه ی افراد در برابر ناپدید شدن اجباری را تصویب کنند.

سرنگون باد رژیم ضد بشری ولایت فقیه و برقرار باد سوسیال سکولار دموکراسی در ایران عزیز

۱۳۹۶ شهریور ۸, چهارشنبه

هنگامه شهیدی

کنشگر حقوق زنان و حقوق مطبوعات، خبرنگار سیاسی و نویسنده و روزنامه نگار روزنامه ی اعتماد ملی وابسته به جریان آخوند مهدی کروبی و مشاور وی در امور زنان، در ۹ تیر ۱۳۸۸ از سوی مزدوران ولایت فقیه دستگیر می شود. وی که در تمام این مدت مرتب به مراجع ضد حقوقی، قضایی و اطلاعاتی رژیم احضار می شده است، شش ماه گزشته را در بازداشت نیروهای امنیتی سپری کرده است و در یک ماه گزشته دست به اعتصاب غذای خشک زد و اکنون با قید قرار "تامین" آزاد است. فرزند وی در یک افشاگری بیان کرد که پنج ماه نخست بازداشت این بانو، به شکل زندان انفرادی بوده است.


روزنامه نگاری در یک حکومت فاشیستی آن هم از نوع مذهبیش، یک کار پرمخاطره می باشد که می تواند به بهای آزادی و از دست دادن همه ی امکانات و حقوق شهروندی و البته به بهای جان تمام شود. امروز بسیاری از روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان میهن الله زده ی مان، در سیاه چاله های رژیم خونریز ولایت فقیه عمر را به بیهودگی و در سرکوب آزادی و حقوقشان می گزرانند و رسالت همه ی کسانی که بدین آگاهی و شرف رسیده اند که: "در برابر ستم نباید سکوت کرد"، می دانند که نوشتن و گفتن و ابراز مخالفت، کم ترین کاری است که می بایست انجام داد.

اکنون دوباره و برای هزارمین بار باید این مورد را تذکر داد که به اصطلاح "اصلاحات" درون ساختار رژیم، امری ناممکن است و تجربه ی بیست ساله ی گزشته همین را ثابت می کند. مشکل برقراری حقوق بشر و دادگری و آزادی است، حال آنکه معیار و اساس موجودیت این رژیم بر پایه ی گنداب ناب محمدی است که ریشه در دشمن یورشگر و خصم تاریخی ملیت و فرهنگ ایرانی دارد. قانون اساسی رژیم با نام خدای عربی آغاز می شود که پیروانش با خونریزی و غارت و به بردگی درآوردن زنان و مردان ما، کشورمان را تسخیر کرده و به خاک سیاه نشاندند. این زن، اگر به راستی به دنبال آزادی بود، از جاده ی اسلام و آخوند دین فروش نمی گزشت و این رفتاری است که رژیم با خودی های نخودی خود می کند، چه رسد به براندازان رژیم و کمینه های فکری و دگراندیش و دگرباش و کسانی که اصل و اساس موجودیت وهم خدای موهومشان را باور ندارند.

شترسواری دولا دولا نمی شود !!

۱۳۹۶ شهریور ۷, سه‌شنبه

درد سرهای ملایان در ایران نسل های ۷۰ و ۸۰

رژیم سرکوبگر ولایت فقیه که نسل های دهه ی ۵۰ را در شورش ۵۷ و جنگ خانمان سوز ۸ ساله، به عنوان سپری برای بقا و ماندگاری رژیم و شورش غیرمردمی خود به کار گرفته بود، به جز نسل سرکوب شده و آواره ی ۶۰، با دو نسل  ۷۰ و ۸۰ روبرو بوده و هست. این نسل اکنون در بازه ی سنی ۱۵ تا ۳۰ سالگی زندگی می کنند و یا در آستانه ی ورود با دانشگاه و اجباری سربازی هستند و یا تحصیلات دانشگاهی و اجباری خود را تمام کرده و راهی بازار عمدتن بیکاری شده اند. این دو نسل، نسل هایی هستند که نه اختناق پسا شورش ۵۷ را درک کرده اند و نه در جنگی ضد میهنی دوران رشد و بلوغ خود را سپری کرده اند. همگی انان با جهانی روبرو هستند که تلوزیون های ماهواره ای و اینترنت و گوشی های هوشمند و... امری عادی است.


دردسر ملایان نسبت به این دو نسل، دقیقن از همین دو مورد ناشی می شود. یعنی هم چرندها و فضای مسموم آن دوران را تجربه نکرده اند و هم به جهان آزاد با همه ی خواسته ها و آرزوهایشان دسترسی دارند و اینگونه بود که رژیم خونریز جمهوری اسلامی لازم دید تا پوست بیندازد و اپوزوسیون های پلاستیکی جااندازی را در درون مرز و برون مرز ایجاد کند تا به عناوین کزایی "روشنفکر دینی" (پهن خوشبو) و منتقد (امثال علی زاده ها و نوری زاده ها) و هتا در قالب اپوزوسیون شاهنشاهی ناکسانی را علم کند که ضمن فکل کراوات زدن و نشستن در تلوزیون های رنگارنگ رژیم کوکی، "اصل جریان براندازی" رژیم ولایت فقیه را هر چه بیشتر و پیوسته به بیراهه بکشند. 

آیت الله بی بی سی که پیوسته خود را پر بیننده ترین تلوزیون پارسی زبان معرفی می کند، یکی از همین گزینه هاست. با این تفاوت که شالوده و بنیان تلوزیون رژیم را با آموزش و تدارکات و پشتیبانی های لازم، به روز کرد تا "جذب مخاطب" برنامه های کزایی تلوزیون آخوندی افزایش یابد. اما از دیگر سو، شاهد آن هستیم که مردم ما نه تنها روی خوشی به این بازی های دلقک موآبانه نشان ندادند، بلکه هتا بازدید برنامه های رژیم بسیار کاهش یافت و عمده ی مردم به تماشای سریال ها، فیلم ها و اخبار دیگر رسانه ها کردند که در این میان تلوزیون من و تو بیشترین بازدید را داشته است.

نکته اینست که سازمان دهندگان برنامه های تاثیرگزاری فکری و احساسی در نیروهای مزدور اطلاعاتی ولایت فقیه، جهت جذب این دو نسل، با دل خوش و احمق خود، همچنان بر رویکرد دینی که یکی از ارکان اصلی ولایت فقیه است، تاکید ویژه کرده اند که این برخلاف رویکرد جای افتاده در ایران به جهت گریز بیشتر جوانان از دین یا دست کم دین حکومتی و البته خداناباوری، می باشد. بزرگ ترین ضریه ای که جمهوری اسلامی خواهد خورد، از جانب همین گاف امنیتی بوده است که رسانه های ریز و درشت شخصی و سازمانی، تمام قد علیه مبانی اعتقادی اسلام ناب کثافت محمدی ایستاده اند.


بیشتر این دو نسل، ضمن تجربه ی سرکوب آزادی های فردی و اجتماعیشان، با جهانی آزاد و رو به رشد در تماس هستند که دیگر معطل مخفی کردن فیلم های وی اچ اس در زیر رخت خود نیستند، همه چیز در گوشیشان در جیبشان وجود دارد !! هر کتاب و هر مقاله ای و هر فیلم و هر آوایی...

نباید کوتاهی کرد... شاید و شاید نتوان رژیم ولایت فقیه را از بعد سیاسی که پشتیبانانی چون ایالات متحده و انگل ستان دارد را به این زودی ها سرنگون کرد، اما به واقع یک پیروزی در افق در دسترس همه ی ما وجود دارد و آن هم از ریشه زدن یکی از دو رکن اصلی این حکومت ضد انسانی است، یعنی: "بریدن رگ و ریشه ی اسلام و ادیان زهد فروش دیگر". امروز کار ما، کار براندازان جمهوری اسلامی، بهتر است متمرکز بر روی رکن دینی و اعتقادی آن باشد، پیش از آنکه رژیم فرصت لازم را برای پوست اندازی دوباره پیدا کند.

مرگ بر جمهوری اسلامی شعار نیست، یک هنجار است.


۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه

دو خاوران دیگر کشف شد

کشف دو گور دسته جمعی دیگر از زندانیان سیاسی قتل عام شده
در حاشیه گورستان سیدامیر در حومه اهواز و بندرماهشهر

مستندات تازه از محل دفن قتل عام شدگان سال ۶۷ و اسامی افرادی که آنها را به قتل رسانده اند
عباس بختیاری

فاجعه ی پنهان مرتبط با اعدام های سراسری زندانیان سیاسی سال ۶۷ در خوزستان، اکنون پس از سی سال به کوشش تعدادی از بازماندگانِ آن قتل عام فجیع افشا می شود.


گورهای دسته جمعی زندانیان سیاسیِ زندانِ کارون اهواز در کنار پادگان ۲۸ روح اللهِ سپاه پاسداران - که امروز پادگان شهید درویش ناجا اهواز نامیده می شود - در حاشیه ی امامزاده ی متروکه و گورستانِ قدیمی مردم عرب زبان (گورستان سید امیر) در حومه ی شهر اهواز، و گورهای جمعیِ زندانیان سیاسیِ قتل عام شده ی زندانِ ناوا بندر ماهشهر در کنار گورستان ماهشهر کهنه 
(ماهشهر قدیم) قرار دارند. تعدادی از زندانیان سیاسی زندانِ کارون اهواز در پادگان شهید درویش متعلق به سپاه پاسداران اهواز، در یکی از شب های تابستان ۶۷، توسط افراد مسلحی که از زندان اهواز با «تیزمغز» (دادستان سابق این شهر) به پادگان آورده شده بودند به جوخه ی تیرباران سپرده می شوند.

فاصله ی محل گور دسته جمعی زندانیان (سمتِ چپ درِ ورودی پادگان درویش) تا محلِ پلیس راه اهواز (باسکول) ۱۳۰۰ متر است. از پلیس راه تا سه راهِ جاده ی اهواز-ماهشهر ۶۰۰ متر و از سه راهی تا جلوی درِ پادگان و محلِ دفنِ زندانیان، ۷۰۰ متر است. سی تن از زندانیان سیاسیِ قتل عام شده ی زندان کارونِ اهواز به طور دسته جمعی و نیز پراکنده در سمت چپ درِ ورودی پادگان درویش -متعلق به سپاه پاسداران- دفن شده اند. این زندانیان به فرمان «تیز مغز» که سال ها در سمت دادستان اهواز بوده، «اراکی» حاکمِ شرع این شهر، «نامدار» از شکنجه گرانِ زندانِ اهواز، و «نقیب آلبوغبش» از سربازان آموزشی سپاه، قتل عام شده اند. اطلاعات جمع آوری شده نشان می دهد تیر خلاص زندانیان را «تیز مغز» و «نقیب آلبوغبش» به سرِ زندانیان شلیک کرده اند.

محل دفن قتل عام شدگان تابستان 67 در کنار پادگان درویش (ناجا) که سال 67 به سپاه پاسداران تعلق داشته است. محل سیمان شده که مادر یکی از قربانیان قتل عام 67 بر مزار آنان نشسته است متعلق به پنج تن از قتل عام شدگان به نام های بهرام کارگرفر، شاپور توکلی، عظیم محمدزاده رضایی، سیاوش صالحی زاده و شاپور لایق است.

تعدادی از خانواده ها بر مزار جانباختگان قتل عام 67. در پشت تصویر محل سیمان شده، دو نفر در کنار درخت کُنار دیده می شوند. آنجا محل دفن تعدادی دیگر از زندانیان قتل عام شده است که دو تن از اعضای یکی از خانواده ها بر مزار قربانیان نشسته اند.

محل دفن زندانیان قتل عام شدگان در حاشیه گورستان متروکه «سید امیر»


سنگ قبر سیاوش صالحی زاده. سنگ قبر او بارها توسط عوامل حکومت ایران شکسته و تخریب شده است. این تازه ترین سنگ قبر او است. عکسهای زیر محل گورهای دسته جمعی زندانیان سیاسی زندان کاورن اهواز در کنار گورستان متروکه سیدامیر در حومه اهواز:

یکی از خانواده های جانباختگان در کنار درخت کُنار محل گور دسته جمعی بسیاری از زندانیان سیاسی زندان کارون اهواز
محل دفن زندانیان قتل عام شده تابستان 67 زندان اهواز در کنار پادگان درویش ناجا


اطلاعات جمع آوری شده از چگونگی قتل عام زندانیان سیاسی:

یکی از سربازان سپاه در آن دوره، قتل عام زندانیان سیاسی را این گونه شرح می دهد: «من و چند سربازِ سپاه آن شب آنجا بودیم. آن شب وقتِ کشیک ما در حیاطِ پادگان بود. زندانیان را با چند مینی بوس به پادگان آوردند. صحنه ی دلخراشی بود. آنها را که چشم بسته و چسبیده کنار هم بودند در حیاط پادگان به رگبار بستند. فرمانده ی ما از ما خواست تا برویم جلو و تیر خلاص به سرشان بزنیم. حالم بد شده بود و بدنم می لرزید. من و چند سرباز دیگرِ سپاه به او گفتیم که جسارت این کار را نداریم و خوشبختانه در این جنایت شریک نشدیم. بعد همان طور آنها را ریختند توی وانت ها و بردند بیرون پادگان. اما نقیب که فردِ تندخویی بود قبول کرد، و وقتی اجساد را با همان وانت ها به بیرون بردند تا در کنار پادگان خاک کنند، همراه تیزمغز تیرِ خلاص را به سرِ زندانیان شلیک کردند. نقیب آلبوغبش که متولد و سال ها ساکنِ سربندر (بندر امام خمینی) بود شناسنامه اش را تغییر داد و با اسم دیگری اهواز را ترک کرد و معلوم نیست الان کجا زندگی می کند. بعدها با خبر شدیم چند نفر دیگر از زندانیان را هم تیرباران کرده اند و به گورستان جاده اهواز سوسنگرد برده اند و آنجا خاک کرده اند. البته نمی دانم آنها را در کجا تیرباران کرده اند.» 

تیزمغز، جلاد معروف خوزستان، کسی است که پیش از این در سال ۶۳ در زندان ناوا بند ماهشهر تیر خلاص را به سر یکی از زندانیان سیاسی «مسعود رهبر» ۲۴ ساله که هوادار سازمان مجاهدین خلق بود و نیز یک زندانی عادی «علی کوهی» شلیک می کند و برای ایجاد رعب و وحشت با کفش های خونین به داخل سلول ها تردد می کند. 

در میان قتل عام شدگان، از جنگ زدگان فعال سیاسی آبادان (محل دستگیری شیراز) گرفته، تا زندانیان سیاسی بندر ماهشهر و بندرشاهپور و شوشتر و دزفول و شیراز و مسجد سلیمان و اهواز، با تعلقات سیاسی متفاوت دیده می شود. هنوز تعدادی از خانواده هایی که فرزندان شان از شوشتر، دزفول، شیراز و مسجد سلیمان به زندانِ کارون اهواز منتقل شده بودند به دنبالِ یافتنِ اطلاعاتی درباره ی سرنوشت عزیزان شان هستند و متاسفانه به رغم تلاش های بسیار تا کنون از سرنوشت فرزندان و همسران شان بی اطلاع هستند. 


اسامی تعدادی از جان باختگان قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷ زندان کارون اهواز به شرح زیر است:

«بهرام کارگرفر» ۲۳ ساله، متولد بندر شاهپور، گرایشات مارکسیستی (بدون تعلق سازمانی)
«سیاوش صالحی زاده» ۲۷ ساله، متولد بندر شاهپور، هوادار سازمان مجاهدین خلق
«عظیم محمدزاده» (رضایی) ۲۵ ساله، متولد بندر شاهپور، هوادار سازمان مجاهدین خلق
«شاهپور توکلی» ۲۵ ساله، متولد بندر شاهپور، هوادار سازمان مجاهدین خلق
«شاهپور لایق» ۲۴ ساله، متولد بندر شاهپور، هوادار سازمان مجاهدین خلق
شاپور لایق، شاپور توکلی، سیاوش صالحی زاده، عظیم محمدزاده و بهرام کارگرفر در یک گور، و سایر جانباختگان در فاصله ی چند متری همدیگر و در کنار یک درخت «کُنار» به خواب ابدی رفته اند. 

سربازان بخش آموزشی پادگان درویش از زمان این جنایت تا کنون از طریق برجک های ساخته شده روبروی محلِ گورهای زندانیان، به بهانه ی مراقبت از پادگان، ترددهای خانواده ها را تحت کنترل دارند و در پاره ای از موارد از جمله گرفتنِ عکس توسط خانواده ها بر سرِ مزارِ عزیزان شان، از برجک ها پایین آمده و با پاک کردنِ عکس ها از دوربین ها و موبایل ها، آنها را تهدید نموده (ممنوعیتِ حضور بر مزارِ قربانیان) و از گورستان بیرون کرده اند. خانواده های قربانیان در اکثر موارد از سوی سربازان آموزشی سپاه مورد توهین و فحاشی قرار گرفته اند. البته سربازانی نیز بوده اند که با سکوت و ابرازِ اندوه با خانواده ها همدردی کرده اند. 

نگهبان یک شرکت ساختمانی صحنه را چنین تصویر می کند: «تیر خلاص آنها را که نزدیکِ سی نفر بودند در بیابان همان جا شلیک کردند و بعد اجساد روی هم ریخته شدند و بر روی آنها خاک ریختند. سگ های آنجا، شب ها اطراف گورها جمع می شدند و تا صبح زوزه می کشیدند. دو هفته بعد، در یک روز گروهی آمده بودند و با وسایلی که آورده بودند گور را با میل گرد و سیمان پوشاندند. دو خانواده سه ماه بعد آمدند که دیگر سیمان ها خشک شده بود. مادرِ سیاوش صالحی زاده یکی از جان باختگان قتل عام، وقتی به محل می رسد شوکه می شود و باور نمی کند زندانیان اینجا خاک شده باشند و می گوید: بیابان چرا؟ مگر گورستان کم داریم؟ و بعد بارها دور گور می چرخد و برای همه ی قتل عام شدگان مرثیه می خواند.» 

مادر سیاوش می گوید: «نمی دانستیم فرزندان مان را اعدام کرده اند. مسئولین زندان مدام می گفتند ممنوع الملاقات هستند. با گفتنِ این کلمه همین طور سه ماه سرگردان بودیم. آنقدر پیگیری کردیم و فشار آوردیم تا خبر دادند بیایید بروید فرزندتان حکم آزادی گرفته و او را از زندان ناوا بندر ماهشهر تحویل بگیرید. سیاوش را به زندان اهواز منتقل کرده بودند و کمی عجیب بود. وقتی رسیدم زندان ناوا، تنها ساک و لباس های پسرم سیاوش را به من دادند. اما چون هر روز در شهر فریاد می زدم و مردم بندر شاهپور (بندر امام خمینی) را از این جنایت خبردار می کردم، بارها به خانه ی ما حمله کردند و با توهین و الفاظ رکیک، من و خانواده را آزار و اذیت کردند. نمی توانستند صدای مرا خاموش کنند. روزی ماموران جلوی در خانه با ماشین مرا زیر گرفتند و پایم شکست و به بیمارستان منتقل شدم.» 


«در محلِ دفن زندانیان در کنار پادگان، پیش از این دختری را که زندانی سیاسی بوده و اعدام شده، دفن کرده بودند. قبر او در فاصله ی چند متری محل دفن بهرام کارگرفر و پنج نفر دیگری بود که با هم خاک کرده بودند. گور او و سایرین که به صورت تک تک دفن شده بودند هنوز سیمان کاری نکرده و میل گرد نزده بودند. چهار تا از انگشتان دست راستش از خاک بیرون زده بود. ده تا پانزده سانتی متر از موهایش کنده شده بود. معلوم بود که گور آنها عمق ندارد. ما و یک خانواده ی دیگر در فاصله ی دو نوبت خاک روی آن ریختیم. خانواده اش پس از ماه ها تازه خبردار شدند و می گفتند نمی دانستیم اعدامش کرده اند. از شیراز منتقل شده بود به این زندان و هوادار سازمان چریک های فدایی خلق اقلیت بود. اسم خیلی ها را نمی دانیم، البته کسانی هستند که می دانند. به غیر از این دختر، چند تن از هواداران سازمان چریک ها هم جزو قتل عامی هستند که در پارک شیراز سال ها قبل از آن در مخالفت با جنگ اعلامیه پخش کرده بودند و دستگیر شده بودند که بدبختانه تیرباران شان کردند.» 

«نمی دانیم چرا هواداران فدایی خلق را با عجله و در عمق کمی از خاک دفن کردند. شاید هم اتفاقی بوده باشد. به خانواده ی آنها که از راه دور می آمدند و همین طور خانواده ی ما در ابتدا بیشتر از پنج دقیقه حق نشستن روی مزارِ عزیزان مان را نمی دادند. سربازان از برجک های مراقبت فریاد می زدند و به ما اخطار می کردند که فورا محل را ترک کنیم. اجازه نمی دادند سنگ قبر بگذاریم. بدون اجازه برایشان سنگ قبر می گذاشتیم. چند بار آنها را شکستند و بعد خسته شدند. در ابتدا کسی حق گریه و شیون نداشت و می گفتند زود باید اینجا را ترک کنید. یعنی فقط بیست دقیقه حق داشتیم.» 

«ما سه خانواده بودیم که بارها به شهرداری اهواز مراجعه کردیم و خواستیم تا شهرداری مسئولیت اداره گورستان سید امیر (محل دفن عزیزان مان) را در کنار پادگان سپاه به عهده بگیرد تا خانواده ها بتوانند برای اعدام شدگان سنگ قبر تهیه کنند. یکی از مسئولین شهرداری اهواز قول داد تا به سپاه پاسداران نامه ای کتبی بنویسند و درخواست کنند مسئولیت گورستان را مثل بقیه گورستان ها شهرداری به عهده گیرد. اما سپاه مکتوب به نامه ی ارسالی شهرداری، پاسخ منفی داد. مسئولان شهرداری اهواز هم اعلام کردند محل دفن آنها در لیست «آرامستان های غیر رسمی» شهرداری ثبت شده است.»

در همان تابستان تعدادی از زندانیان زندان ناوا را هم گروهی تیرباران کرده و شبانه در گورستان ماهشهر کهنه خاک کرده بودند. فرماندهی کشتار را «عبدالزهرا طرفی» بازجو و شکنجه گر زندان ماهشهر به عهده داشته است.

«محمود اکرامی» ۲۲ ساله، متولد بندر شاهپور، هوادار سازمان مجاهدین خلق، در جریان قتل عام ها از زندان کارون اهواز به ناوا ماهشهر انتقال داده می شود و جزو اولین قربانیانِ فتوای آیت الله خمینی در مرداد ماه سال ۶۷ است که در این زندان همراه تعدادی از زندانیان سیاسی تیرباران می شود. در پی تلاش خانواده ها، مسئولان زندان ناوا گورستانِ متروکه ای در کنار گورستان ماهشهر کهنه را محل دفنِ محمود اکرامی و سایر زندانیان سیاسی اعلام می کنند.

انتشار گزارش مربوط به قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال ۶۷ در ایران و حمایت از خانواده های بی پناه قربانیان این جنایت تاریخی یک وظیفه ی انسانی است. به عنوان یک هنرمند ایرانی از سازمان ها و نهادهای بین المللی درخواست می کنم در مورد این گزارش به تحقیقات پرداخته و نتیجه ی آن را به اطلاع عموم برسانند.
توضیحات کتبی و شفاهی بیشتر همراه با ارائه عکس و اسناد، در دیدار با گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران، ارائه می گردد.



رونوشت ها:

خانواده های قربانیان قتل عام تابستان ۶۷
مادران خاوران
مادران پارک لاله ایران
آقای احمد منتظری، منتشر کننده ی نوار صوتی جلسه ی آیت الله حسینعلی منتظری با اعضای هیئت برگزیده از سوی آیت الله خمینی موسوم به «کمیسیون مرگ»

Mr. António Guterres, Secretary-General of the United Nations
Miss Asemeh Jahangir, Special Rapporteur for Human Rights in Iran
Mr, Michel Forst, United Nations Special repporteur on situation
Mr. José Guevara, Chair-Rapporteur of Working Group on Arbitrary Detention
Mr. Filippo Grandi, United Nations High Commissioner for Refugee
Mr. Tony League, Director of the United Nations Children's Fund (UNICEF)
Ms. Federica Mogherini, High Representative of the European Union for Foreign Affairs

Copy to:
- EU Commission on Human Rights
- The Redress Team
- Amnesty International
- Human Right Superviser
- Front Line Defenders
- The Olaf Foundation
- Martin Ennals Foundation
- National Commission for Human Rights of France

پاریس – شنبه ۲۶ آگست ۲۰۱۷ – ۴ شهریور ماه ۱۳۹۶

همین مقاله در ایران گلوبال

۱۳۹۶ شهریور ۵, یکشنبه

رژیم دو روزنامه نگار دیگر را به زندان انداخت

به تازگی دو تن دیگر از روزنامه نگاران ایرانی از سوی رژیم ولایت فقیه دستگیر و زندانی شده اند؛ جرم آنها البته، نوشتن و آزادی بیان است. یغما فشخامی که ده روز پس از ساسان آقایی دستگیر می شود، دو روزنامه نگاری هستند که به ترتیب در روزنامه ی "روزان" به عنوان خبرنگار و روزنامه ی "اعتماد" کار می کردند. یغما فشخامی در محل کار خود و در "سایت دیده بان ایران" از سوی "حفاظت اطلاعات قوه ی قضاییه" دستگیر می شود. این دستگیری در پی انتشار ویژه نامه ای از سوی روزان درباره ی آخوند منتظری رخ داده است اما مزدوران رژیم علت دستگیری را "بیان مطالبی از گروه‌ های منحرف و مخالف اسلام" عنوان کرده اند.


ساسان آقایی معاون سردبیر روزنامه ی اعتماد نیز، از سوی مزدوران همین نهاد دستگیر شده است. این روزنامه نگار منتقد، نه برانداز رژیم که یک اصلاح طلبی حکومتی است که سال ها در این توهم خود به تلاش می پرداخته که بلکه بتوان ساختار رژیم خونریز ولایت فقیه را از درون درست کرد و سر و سامانی به آن داد. اکنون پس از سر به سنگ خوردنش، شاید دیگرانی که همچنان مانند وی فکر می کنند، سر عقل بیایند. وی همچنین وبلاگ نویس کنشگر مسائل سیاسی به ویژه روابط ایران و آمریکا و از هواداران لیرالیسم است که شاید بتوان وی را فردی مسلمان، حکومتی و در عین خواه لیبرال نامید، مانند اسلاف خود همچون مهدی بازرگان و ابوالحسن بنی صدر به ترتیب نخست وزیر و رییس جمهوری ولایت فقیه که هر دو نیز برای همیشه از ساختار قدرت جمهوری اسلامی حذف شدند.


ساسان آقایی در زنجیره رویدادها و انتخابات نمایشی ولایت فقیه در سال ۸۸، از هوادارن آخوند عبدالله نوری بود که یک اصلاح طلب حکومتی و نماینده ی ویژه ی خمینی حرامزاده در سپاه پاسداران و جهان سازندگی بوده است.

لازم به ذکر است که سیل دستگیری های تازه ی روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان ایرانی در سال ۹۶، نتیجه ی اعتدال روباه بنفش و دخالت های همیشگی و نهادینه ی ارکان امنیتی و اطلاعاتی در دیگر مشاغل و پیشه ها از جمله امور رسانه ای است.

مرگ بر جمهوری اسلامی شعار نیست، یک هنجار است.

شهردار ونیز: هر کس فریاد "الله اکبر" سر دهد با تیر می زنیمش

شهردار ونیز در ایتالیا هشدار داد که هر کس "الله اکبر" بگوید، نیروهای امنیتی او را با تیر خواهند زد.

"لوییجی برونیارو" شهردار ونیز در اظهاراتی هشدار داد که هرکس به سبک تروریست‌ های الله پرست داعش در میدان ها و مکان های همگانی شهر فریاد "الله اکبر" سردهد، نیروهای امنیتی او را با تیر خواهند زد.

برونیارو در انجمن جهانی کاتولیک در شهر "ریمینی" واقع در شمال خاوری ایتالیا گفت:
"ما باید تروریسم را شکست دهیم. اگر فردی در حال دویدن در میدان "سن مارکو"، فریاد "الله اکبر" سردهد، ما به سوی او تیراندازی می کنیم. سال گزشته گفتم ما این کار را پس از ۴ هشدار انجام می دهیم، اما اکنون می گویم پس از ۳ هشدار این کار را خواهیم کرد.

این سیاستمدار راستگرای ایتالیایی در ادامه گفت:
"ما آنها را پیش از آنکه خسارتی به ما وارد کنند، مستقیمن به پیشگاه الله خواهیم فرستادش".


تاکنون واکتشی منفی از سوی واتیکان نشان داده نشده و صدای مخالفت ها بیشتر از سوی احزاب چپ بلند شده است. 

این موضع گیری در حالی روی داده است که در کتاب اصول کافی که یکی از چار کتاب مرجع کزایی فقه گمراه شیعه است، در جلد دوم رویه ی ۴۵۸ آمده است:

"محمد ابن یوسف گوید در نشیمنگاه من دمل و زخمی پیدا شد. آن را به اطبا نشان دادم و پول ها خرج کردم، بی فایده بود. همه ی آنها گفتند: دارویی برای زخم مذکور سراغ ندارند". مستاصل شدم و از روی ناچاری نامه ای به حضرت قائم علیه السلام (غائب دم بریده ی ۱۱۷۷ ساله) نوشتم و از ایشان تقاضا کردم برای درمان نشیمنگاه من دعا کنند !! 😆😆😂

آن حضرت به من نوشتند: "الله نشیمنگاه تو را لباس عافیت پوشاند !!"

هنوز یک هفته از دریافت نامه ی آن حضرت نگزشته بود که شفا یافتم و نشیمنگاهم مانند کف دست صاف و سالم شد. پس از آن، روزی یکی از دوستان خود را که طبیب حاذقی است دیدار کردم و موضع زخم را به او نشان دادم. وی اظهار داشت: "این کار غیر از معجزه چیز دیگری نیست". 😂😂😳

از اینرو، پر آشکارست که مقامات مشرک کتابی بلاد کفر، هنوز به معجزه های اسلامی نرسیده اند که اگر رسیده بودند، اکنون شاهد ترکاندن الله پرستان تروریست در بلاد کفر نمی بودیم.

۱۳۹۶ شهریور ۳, جمعه

دختر آیت الله صادق لاریجانی (زهرا) جاسوس انگل ستان از آب درآمد

در رابطه با پرونده ی جاسوسی زهرا اردشیر لاریجانی برای سرویس امنیتی انگل ستان، دو تن از عوامل معاونت کاشف حفاظت اطلاعات قوه قضاییه ی به نام‌ های "خسروی" و "میلانی" از سوی رییس جدید سازمان حفای همان قوه در تهران بازداشت شده‌ اند که هم‌ اکنون در بند ۲۴۱ زندان اوین به سر می‌ برند.

صادق لاریجانی به محض اطلاع از کشف پرونده ی جاسوسی دخترش از سوی "اسماعیل خطیب" رییس حفاظت اطلاعات قوه ی قضاییه ی رژیم، برای مکتوم نگاه داشتن آن سه بار قصد ترور "خطیب" را طی تصادفات زنجیره‌ ای ساختگی در جاده ی تهران - قم داشت که در هر سه مورد، تیم حفاظت صادق لاریجانی نتوانستند "خطیب" را حذف فیزیکی کنند.

هم‌ اکنون قوه ی قضاییه ی رژیم، حکم جلب محمود احمدی‌ نژاد را نهایی کرده و برای اجرا به یکی از شعب اجرای احکام ارسال کرده است.

محمد جواد، فاضل، صادق، باقر و علی لاریجانی

این برادران عبارتند از: "علی لاریجانی و همسرش فریده مطهری، همسر علی لاریجانی، علی لاریجانی و خانواده اش، محمد جواد لاریجانی، علی لاریجانی، فرتور صادق لاریجانی، باقر لاریجانی، فاضل لاریجانی".

خانواده ی لاریجانی, پنج برادر سیاست باز یهودی تبار زاده و ساکن تهران هستند که دارای مقامات عالی سیاسی و قضایی در رژیم جمهوری اسلامی می باشند. به ترتیب سن محمد جواد، علی، صادق، باقر و فاضل لاریجانی، فرزندان میرزا هاشم آملی مرجع تقلید شیعیان هستند. هم اکنون دو تن از این برادران، رییس دو قوه از سه قوه ی ولایت فقیه می باشند

این برادران به شدت مورد اعتماد آیت الله سید علی خامنه‌ ای رهبر رژیم قرار دارند. هم اکنون علی لاریجانی رییس مجلس وحوش ولایت، صادق آملی لاریجانی رییس قوه ی قضاییه ی رژیم، محمد جواد لاریجانی دبیر ستاد به اصطلاح حقوق بشر قوه ی قضاییه، باقر لاریجانی معاون آموزشی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و فاضل لاریجانی رییس دانشگاه آزاد اسلامی واحد آمل است !!

این خانواده از روستای "پردمه" ی لاریجان در هفتاد کیلومتری آمل، مازندران سربرآورده اند. پدر آنان مدت‌ ها در نجف اقامت داشت و از مراجع با نفوذ به شمار نمی‌ رفت. سه برادر نخست زاده ی کشور عراق در شهر نجف و دو برادر دیگر زاده ی قم هستند. پدر بزرگ مادری آنها آیت‌ الله محسن اشرفی است که از اشخاص مشهور شهرستان بهشهر بوده است. آیت الله عبدالله جوادی آملی از بستگان مادری آنها و احمد توکلی فرزند دختر خاله ی آنهاست. تنها خواهر آنان که فرزند بزرگ هاشم آملی است، با آیت الله سید مستفا محقق داماد ازدواج کرده است.

علی لاریجانی با فریده مطهری فرزند پنجم مرتزا مطهری، صادق لاریجانی با دختر آیت الله حسین وحید خراسانی از مراجع تقلید و باقر لاریجانی با دختر آیت الله حسن حسن‌ زاده آملی ازدواج کرده‌ اند. این برادران دارای تحصیلات حوزوی هستند و جز باقر و فاضل تا سطح و خارج تحصیل کرده‌ اند.

رژیم هزار فامیل...

پزشک کهریزک که بود ؟!

زنده یاد پزشک رامین پور اندرجانی...


زاده ی ۱۹ خرداد ۱۳۶۲ در یکی از محله‌ های شمال غربی شهر تبریز، پزشک و سرباز وظیفه بود. بر فارسی و ترکی و به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی هم تسلط داشت و به شعر و ادبیات علاقه‌ مند بود. هفت سال در مرکز استعدادهای درخشان تبریز تحصیل کرد؛ در ۱۳ سالگی برنده ی جایزه شعرای جوان شد و در پانزده سالگی مقام نخست جشنواره ی علمی خوارزمی را کسب کرد. در سال ۱۳۸۰ با رتبه ی ۱۰۶۹ وارد دانشکده ی پزشکی اردبیل شد و با انتقال به دانشگاه تبریز در سال ۱۳۸۷ با عنوان شاگرد اول از این دانشکده دانش آموخته شد.

در سال ۱۳۸۷ به عنوان پزشک وظیفه به فاتب (فرماندهی انتظامی تهران بزرگ) معرفی شد و یک روز در هفته برای معاینه زندانیان به بازداشتگاه کهریزک اعزام می‌ شد. او در ناآرامی‌ های پس از به اصطلاح انتخابات خرداد ۱۳۸۸ در مدت سه هفته چار بار برای درمان بازداشت‌ شدگان به بازداشتگاه کهریزک فراخوانده شد.

بر اساس کیفر خواست دادگاه متهمان کهریزک، در پی درگزشت سه تن از بازداشت‌ شدگان در کهریزک، مسئولان آن بازداشتگاه تلاش کردند برای سرپوش گزاشتن روی علت مرگ آنان، پزشک وظیفه ی مامور در کهریزک را مجبور کنند در گزارشش علت درگزشت قربانیان را مننژیت ذکر کند، اما او نپذیرفت و پس از آن پای او به عنوان شاهد به پرونده کشیده شد.

در جریان تحقیقات نمایندگان در خصوص کشتار و شکنجه در بازداشتگاه کهریزک، او با حضور در کمیته ی ویژه ی مجلس شورای اسلامی چنین شهادت داد:
"محسن روح‌ الامینی را با وضعیت اسفباری پس از شکنجه‌ های جسمی شدید دو روز پیش از مرگش نزد من آورده بودند. حال جسمی او بسیار وخیم بود و امکانات پزشکی من هم بسیار محدود، ولی آنچه توانستم برای نجات وی انجام دهم، کردم. در همان زمان بود که از سوی مسئولان کهریزک تهدید شدم که در صورت توضیح علت جراحات وارده بر مجروحان کهریزک، از ادامه زندگی باز خواهم ماند...

روز پزشک و یاد و نام یادگار رامین پور اندر جانی و همه ی پزشکان آزاده گرامی باد 

۱۳۹۶ شهریور ۱, چهارشنبه

ﺩﺭﺩ ﺍﯾﻦ میهن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺳﺖ...

ﺩﺭﺩ ﺍﯾﻦ میهن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺳﺖ... ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ۵۷ ﺳﺎﻝ ﺑﺮ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﻫﺎ ﭼﻪ ﮔﺬﺷﺖ، ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻩ ﻫﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺳﺖ !! ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪ، ﺍﺯﻣﯿﺪﺍﻥ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻗﺰﻭﯾﻦ ﺗﺎ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﻗﻠﻌﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ:
" ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺳﻮﺯﺍﮎ ﻭ ﺳﻔﻠﯿﺲ !!" ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻮﺯﺍﮐﯽ ﻭ ﺳﻔﻠﯿﺴﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ !!

ﺷﺎﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺗﺮﺍﺧﻢ ﭼﺸﻢ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﮐﺮﺩ، ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﯿﻨﺎ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﮐﭽﻠﯽ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺷﭙﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ. ﮐﻤﺘﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﭙﺶ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯾﺶ ﺑﺎﻻ ﻧﺮﻭﺩ !! ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۲۶ ﮐﻪ ﺷﺎﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ۵۰۰ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﮐﺮﺩ، ﺑﺰﺭگ ﺘﺮﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍ ۱۰۰۰ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺑﯽ ﺷﺪ ! ﻣﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ نمی دانند.



ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۱۵ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻫﺎﯼ ﺑﻨﺰ ﺷﻬﺮﯼ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ، ﮐﺴﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﺪ ! ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﺑﻼﺩ ﻏﯿﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻧﺠﺲ ﺍﺳﺖ !! ﺑﻌﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﭼﻮﺑﯽ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﯾﺰﺩﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺳﻦ ﻣﻠﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻧﺠﺲ ﻧﺸﻮﺩ !! ﺍﮔﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﻮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺍز ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻗﺎﺟﺎﺭ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ، ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ !! ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ۱۲۹۸ ﺗﺎ ۱۳۲۶ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻓﻘﺮ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻭﺑﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ۲۰ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ۹ ﻣﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮ ﻣﺮﺩﻧﺪ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ۲۴ ﺍﺳﻔﻨﺪ ۱۲۹۹ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻣﻠﺘﯽ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﭙﺮ ﻭﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻧﺪ !!  ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ۱۳۲۰ ﺭﻓﺖ، ﺍﺯ " ﮐﺸﻮﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ " ﺭﻓﺖ ﻧﻪ ﺩﻩ ﮐﻮﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ !!

ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ !!
ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻮﺏ ﺁﺏ ﻧﺌﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻨﺪ ﻭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺗﺮﯾﺎﮎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﺍﻧﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﯾﺎﮎ ﺑﻔﺮﻭﺷﻨﺪ ﮐﺎﺭ ﺁﺳﺎﻧﯽ ﻧﺒﻮﺩ !!

ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﭼﭙﻖ ﮐﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺁﻟﺖ ﻫﺎﯼ ﺳﻮﺯﺍﮐﯽ ﻭ ﺳﻔﻠﯿﺴﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﺎﺭﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭﺷﭙﺶ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﻢ ﻭ ﻧﻈﺎﻡ ﻭ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ! ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﭙﺶ ﺯﺩﻩ ﺳﻮﺯﺍﮐﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ۷۲ ﮐﺸﻮﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﯾﺰﺍ ﺳﻔﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ !! ﻣﻠﺖ ﭼﭙﻖ ﮐﺶ ﻧﺸﺌﻪ ﺗﺮﯾﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪ سرانه ی ﺧﺎﻭﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ، ﭘﻮﻟﺸﺎﻥ ﺟﺰﺀ ۱۰ ﺍﺭﺯ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺷﺪ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﮐﺸﻮﺭﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﮊﺍﭘﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ !! ﻣﻠﺖ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﺍﺧﻤﯽ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ۵۷ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯿﺎﻥ ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ !!
ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺷﺮﻡ می کنم ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ...
ﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ﻭ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﺷﺎﻩ ۵۷ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻫﻢ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻈﻠﻮﻣﺎﻧﻪ ﺩﺭﻏﺮﺑﺖ ﻣﺮﺩﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺧﺪﻣﺘﮕﺰﺍﺭﺍﻥ ﺗﺎﺭﯾﺨﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﺑﻪ ﺟﺒﺮ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﻧﺸﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﻓﻼﮐﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﯿﺎﻩ ﻧﺸﺴﺖ ...

ﻧﺎﺩﺭ ﮔﺮﺍﻣﯿﺎﻥ

در دیده ما شاه بود سایه یزدان
تا کور شود دیده بیگانه پرستان

۱۳۹۶ مرداد ۳۰, دوشنبه

کفتارها به سوی مکه نماز می گزارند

اسلام عزیز، به عنوان دین تسامح و تساهل و صلح، به مومنین الله پرست قالب شده است. این در حالیست که فرازهای “گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک” به دین و آیینی دیگری به جز اسلام رحمانی متعلقند. اسلام عزیز مومن می پرورد، از همان آغاز. به کودکی که هتا چشمانش درست نمی بیند و گوش هایش به خوبی نمی شنود و تفکیک دیداری و شنیداری ندارد، می خوراند که الله پرست است و این تجاوز به حق آزادی انسان در نوزادی را با افتخار و شور و غیرت خرکی معتصبانه ی عربی اسلامی، فریاد می کند: الله اکبر.


این کودک که در یک خانواده ی مسلمان زاده می شود، “به ناچار” و “ناگزیر”، برچسب الله پرستی بر پیشانیش زده می شود و “باید” که تا آخر عمر خود نیز این داغ ناخواسته را بر خود هموار دارد، سر به طاعتش فرود آورد و دستورات دینش که مربوط به بیش از یک هزاره پیش هستند را رعایت کند و “نباید” چیزی بگوید یا کاری را انجام دهد که بر خلاف موضع رسمی دستگاه دین فروشی حاکم بر سیاست و اقتصاد و امور انسانی و اجتماعی و روابط دیگر است.

آنگاه همین موجود الله پرست، هنگامی که سنگ تیپا خورده می شود و سرکوب می گردد، شارلاتان های مافیایی حقش را می خورند و حیثیتش را می برند، فریاد “آزادی” سر می دهد و می خواهد تا در چارچوب همان بنیان زهرآگین و چارچوبی که از نوزادی - بدون اختیار، آزادی و آگاهی و میل باطنی خودش - برایش تعریف کرده اند، علیه همان سامانه و علیه همان ستمگری قد علم کند، مخالفت کند، مبارزه کند و هتا در اوج سفاهت، اصلاحاتی را نیز انجام دهد !! زهی خیال باطل. زیرا که او نمی داند چاقو دسته ی خودش را نمی برد و اسلام و دین، نه حلال مشکلات برآمده از خود همان دین و دستگاه زهد و تقوا فروشی است، بلکه خود بخشی عمده، بزرگ و اصلی از مشکل می باشد. فهم این مورد برای توده های مردم بسیار سخت است و باید روشی را جست که فهمش را برای مردم آسان و قابل هضم گرداند.

رژیم جمهوری اسلامی چگونه بر اساس مصحف شریف و سیره ی نبوی، کفتار می پرورد ؟


رژیم خونریز ولایت فقیه که دیکتاتوری آن از آستین مافیای دستگاه دین فروش شیعه درمی آید - که به نوبه ی خود ساخته و پرداخته ی روسیه و انگل ستان می باشد -، به اوباشان و مداحان و ساقه لیسانی نیاز دارد که به عنوان “بسیجی” شناخته می شوند. رژیم که در بستر نا آگاهی همگانی و تاریخی توده های مردم دین پناه و الله زده، بساط حکمرانی و حکومت مطلقه ی الهی خود را پهن کرده است، به خوبی از ترس و ضعف و زبونی همین توده ها نسبت به آخرت و موهومات فراطبیعی و آتش کزایی جهنم و نکیر و منکر و هزار و یک ویروس ذهنی دیگر، آگاهی دارد و خوب می داند که این زهرهای کشنده ی فکری و احساسی را چگونه در میان توده ها رواج دهد. در واقع آنچه که باید مورد یورش جریان روشنفکری باشد، یکی ذهن مومنان و دیگری دستگاه دین فروشی است که این چرخه ی سرکوبگرانه ی روان و تن را ایجاد کرده است.

فردی که بدین ویروس های ذهنی دچار باشد، آن هم از نوزادی !! و فردی که در این قالب رشد کرده و تامین شده باشد، نسبت به هر گونه چرخش انتقاد آمیزی، جبهه ی مخالفت می گیرد و برای باورهای چرند اندر چرند خود، خواهان “احترام” می شود، گویا که هرگز سوره ی محمد، آیه ی شماره ی ۴ را نخوانده است:

فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَٰكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ ۗ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ.

شما مؤمنان چون با کافران رو به رو شوید، باید شجاعانه آنها را گردن زنید تا آنگاه که از خونریزی بسیار، دشمن را از پا در آوردید. پس از آن، اسیران جنگ را محکم به بند کشید که سپس یا بر آنها منّت نهید (و آنها را آزاد گردانید) یا فدیه گیرید تا در نتیجه، جنگ سختی های خود را فروگذارد. این حکم فعلی است و اگر الله بخواهد خود از کافران انتقام می ‌کشد و لیکن با این جنگ کفر و ایمان می ‌خواهد شما را به یکدیگر امتحان کند و آنان که در راه الله کشته شدند، الله هرگز کارهایشان را ضایع نگرداند.

با نگاهی به این آیه ی جنایی قرآن کریم، می توان به ذهنیت مومنی پی برد که ضمن سرکوب شدن آزادی هایش و تبدیل شدن خودش به یک مومن (بخوانید زامبی)، اکنون به ابزاری برای سرکوب دیگرانی چون خودش بدل گشته است و اینجاست که دستگاه کفتار سازی آخوندها به خوبی و به کمال، کار خود را انجام داده است.

ایشالا که گربه است !!

داریوش افشار

همین مقاله در فضول محله

۱۳۹۶ مرداد ۲۸, شنبه

خاکستر سیمرغ

زنده یاد شاهپور بختیار:

“جمهوری اسلامی خمینی یک مجهول مطلق است، اگر کسی برای فهمیدن این موضوع به متون گذشته مراجعه کند، پشتش به لرزه در می آید. او نه تعدد گروه های سیاسی را می پذیرد و نه دموکراسی را؛ می ‌خواهد روحانیت، قانونی الاهی را اجرا کند. همه چیز این‌جا شروع می شود و این‌جا تمام می شود”.



مردم شعار می دادند:

“آنکه که گزشته از جان، برای حفظ ایرانف شاهپور بختیاره”.


در جریان کمال گرایی تهی دستان و سست مغزان هیجان زده که بازیچه ی آخوندهای انگل ایسی و دلارهای آمریکایی و نفوذ شوروی شده بودند و می پنداشتند الله از ژرفای دوزخ موعودش، منجی دیگری برای آنها فرستاده است، مردی برخاست...

مردی که به جرم میهن پرستی و پایبندی به اصول آزادی، مردم سالاری، جدایی دین از دولت و سیاست و استقلال ایران و فرهنگ بالنده ی انسانیش، در ۱۵ امرداد ماه ۱۳۷۰، در راه آرمان ایران خواهی و مقاومت ملی در برابر خمینی ضحاک، با ناجوانمردانه ترین نیرنگ، جاوید نام شد.

در آن هنگام، مردم شوریده بر بال های شاهین، بال های کرکس لاشخواری را پر و بال می دادند که فردای به اصطلاح انقلابشان آنان را به خاک و خون کشید، به شکنجه ی شان دست یازید و در میهن و از میهن پراکندشان. در همان هنگام اما، بودند توده های از صدها هزاران مردم که برای پشتیبانی از وی و دولتش که پشتیبان و تداوم میراث خونین مشروطه بود نیز، تظاهرات کردند و در سایه ی سیمرغ می خروشیدند. آن زمان اما کوتاه بود و سیلی که استعمار بنیان کن غرب و شرق علیه موجودیت ایران راه انداخته بودند، بسیار سهمگین تر از آن بود که اینان بتوانند جلوی آن را بگیرند.

کانون استعمار، اژدهای خمینی را آنگاه به جان ایران انداخت که ده ها سال و بلکه سده ها بود که خون ایران را از روح و جسم می مکید و جان ایران را آرام آرام ضعیف کرده بود و در همان حال جهانگیری استعمارگر، سرکوبگر و کشتارگر خود را در پهنه ی گیتی می گستراند. در زمانی که ایران داشت از ضعف خود به اقتداری ملی و مردمی می رسید، کارخانجات و مدرسه ها و آزادی های مردان و زنان داشت رویش می گرفت و زنان می توانستند قانونی دوشادوش همسران و پدران و پسران خود در هازمان سنت زده ی غرق در خرافات دینی و غیر دینی، عرض اندام کنند، توطئه ی شورش ۵۷ به اجرا درآمد.

ابرهای این ستمگری آسمان و زمین ایران را دربرگرفت و خورشید پنهان گشت و امیدها ناامید شد و دغلبازی های اسلامی رنگ و لعاب یافتند و جان گرفتند و شمار بسیاری فرتور جلاد خون آشامی را در ماه دیدند که ۱۳ سال آزگار در آب نمک غرب ایران ستیز خوابانده شده بود. در زمانی که خمینی دجال برای بازگشت به میهنمان “هیچ احساسی” نداشت، یک مرد بود که ایستاده بود و تنها او بود که به نام ایران قد برافراشت تا جنبش مشروطیت ادامه یابد و حکومت همچنان حکومت قانون باشد. تلاش کرد تا ناخرسندی های دامن زده شده از سوی دستگاه های استعمار روس و انگل ستان (سرخ و سیاه) را با دادن آزادی های بسیار بیشتر کاهش دهد، ساواکی که مورد نفرت گشته بود را منحل کرد و دولت قانونیش را در بستری از آشوب و کینه برقرار نمود و از اختلاف های حزبی و جناحی که هتا تا به امروز نیز در قلمروی به اصلاح مبارزاتی میان اپوزوسیون با هم و میان اپوزوسیون با ولایت فقیه در جریان است - دعوای معمول شاه دوستان و مصدقیان - را به کنار نهاد و سوگند خورد تا نخست وزیر ایران باشد و کشور را به سوی آرامش و برقراری نظم و همچنین دادگری اجتماعی و حکومت قانون سوق دهد. مجالش ندادند.


زنده یاد شاهپور بختیار، که سکان این کشتی توفان زده را تنها برای ۳۷ روز در اختیار داشت، در نهایت با خیانت چند جانبه و توطئه های آشکار و پنهان، از ارتشیان به اصطلاح بی طرفی چون قره باغی و فردوست گرفته تا دکتر کریم سنجابی و مهدی بازرگان و ...، مجبور به رها کردن دولت شد؛ مردی بود که به راستی مرغ این توفان بود. ایشان درباره ی خیانت ارتش به دولت قانونی و قانون اساسی و حکومت پادشاهی مشروطه که منجر به سقوط دولت شد، چنین گفت:

“بی طرفی میان چه ؟ میان قانون و بی قانونی ؟...”

در جای دیگری ایشان در یک گفتگو می گوید:

“اگر صد مرتبه من برگردم به ایران، خدای نخواسته و عمرم سی دفعه تکرار بشه، بنده باز خواهم گفت، همونطور که گالیله گفت ، هر چه می خواید بگید، زمین می چرخه، خواهم گفت که دمکراسی تنها راه نجات ایرانه، هر چه قدر نجات ایرانهف هر قدر مشکل باشه، هر قدر دشوار باشه و هر قدر که ما ناپخته باشیم، ولی باید شر وع کرد، از یک روز و از یک جا”.

آری زنده یاد شاهپور بختیار، هموند اخراجی جبهه ی ملی - که خود آکنده بود از کاسه لیسان خمینی صفت که ضمن داشتن درد و ورم اسلامی که با فریادهای وا اسلامای خمینی، جنبیدن گرفتند - و مورد نفرت و کینه ی روشنفکرانی که با همه ی درایت و شعور سیاسیشان خمینی ضحاک را به جای حکومت مشروطه به قدرت نشاندند، به همراه سنجابی و فروهر از سران برجسته ی جبهه ی ملی، خطاب به شاه ایران، از “گرفتاری های جاودانه يعنی: ساواک، فساد، نبود آزادی های سياسی و رعايت نشدن قانون اساسی” نوشت. (شاهپور بختيار؛ يکرنگی، ص ۱۱۳)

در اين نامه آمده بود: “تنها راه حفظ وحدت ملی و حقوق فردی، ترک استبداد، احترام به قانون اساسی، رعايت اعلاميه ی جهانی حقوق بشر، لغو نظام تک حزبی، دادن آزادی مطبوعات و اجتماع، آزادی زندانيان سياسی، دادن اجازه ی بازگشت به تبعيدی ها و برقراری حکومتی برخوردار از اعتماد عمومی و مراعات کننده ی قانون اساسی است”. زنده یاد بختيار در کتاب خاطرات خود می نويسد:

“در همان روز بلافاصله پس از نوشتن نامه چمدانم را هم حاضر کردم، چمدان کوچک مخصوص زندانم را که در آن لوازم اوليه جا می گرفت، تا وقتی به سراغم آمدند آماده باشم. به اين قضايا عادت داشتيم”. (يکرنگی، ص ۱۱۳)

شاهپور بختيار پذيرش پست نخست وزيری را مشروط به تحقق هفت شرط کرد که شاه به دليل وضعيت بحرانی ايران همه ی آنها را پذيرفت. اين شرايط عبارت بودند از:

“آزادی مطبوعات، انحلال ساواک، آزاد کردن زندانيان سياسی، انتقال بنياد پهلوی به دولت، حذف کميسيون شاهنشاهی، خروج شاه از ايران و عدم دخالت وی در انتخاب وزيران”.

شاهنشاه ایران در واپسین سخنرانی تلوزیونی خود در ایران، مردم را به پشتیبانی از دولت قانونی ترغیب کرد و گفت:

“همه به ایران بیندیشیم، فقط به ایران بیندیشیم”.

دژخیمان ولایت فقیه، در تاریخ ششم آگست یک هزار و نهصد و نود میلادی، رهبر پر فضیلت و گرانمایه ی تنها اپوزوسیون راستین و نخستین اپوزوسیون رژیم ضحاک آخوندها را در منزل شخصیش ترور کرد؛ او که با یکرنگی زندگی کرد و جاودانه شد.


چکامه ی زیر، از آقای علی شاکری زند هموند شورای عالی نهضت مقاومت ملی ایران (نمیر) است که در سوگ زنده یاد شاهپور بختیار سروده است:

از خاک، اين سفر...
زاريد ساقيان که ز ميخانه پير رفت

موييـــد! ابرو بــاد! که از بيشه شير رفت
گرييد بخرادان که زديوان عقــل و داد

فرزانه نجيب و دبيــر خبيــر رفت
ناليــد! چنگ و عود! که ناهيد شد خموش

وز خاک سوی عرش ملائک، نفير رفت
غريــد! رعد و برق! که ناگاه آفتاب

اندر محاق از پــی بهــرام و تيـــر رفت
باريــد ديدگان به رخان چشمه های خون

کان رهنمای خضر خصال بصير رفت
در آسمان پاک وطن پرتوی دمـيـــد

اما نزد سپيده و مهــر منيـــر رفت
ای عاشقان داد بسازيد جامه چاک

کآن مهربان دادگـر بی نظير رفت
ای سالکان عشق به سر خاک غم زنيد

کز شهر عاشقان صنم دلپذير رفت
پرواز مرغ طوفان از آسمان گذشت

ز آواز پر او به ثريا صفير رفت
خون سياوش است که شد خاک سرخ از او

جادوی " بيدرفش"* گرفت و زريـر رفت
شهر و کوير و بيشه ايران به سوگ اوست

کان مير شهر و بيشه و کوه و کوير رفت
نادان رنگ باز سيه کار دون بماند

دانای هوشيار و صديق دليـر رفت
افکند تير آرشی از قعر جان و پس

سالار باوفا سوی سردار پـيـر رفت
شايد که آرمند شغالان و روبهان

کزصحن روزگار، يـل شيرگيــر رفت
آن کاو به دل نبودش، هيچ از خطر خبر

عمری خطير زيست و حالی خطير رفت
زد تکيه بر اريکه ايام، دين فروش

فرمانروای کشور دل ها، وزيــر رفت
دريای علم و بحر سخائی که مهر او

ز اروند تا بدان سوی دريای سير رفت
بر پاپـکان و تنسر موبــد خبر بريد

شاپور، فخر سلسلـه اردشير رفت
تنها نرفت نادره سردار بختيــار

بوذرجمهر رفت و اميـر کبيـر رفت
سالوس و ابتذال فراتخت اقتدار

آيين مهر و داد بزير از سرير رفت
تا عالم سروش، خروش از کتيبه ها

بهر تظلم از سوی خلق کثير رفت
بگذشت روزگار ظهور پيمبــران

وزخاک، اين سفر، سوی گردن سفير رفت
. . .
. .
. . .
بن می برد به شاخ، زبر دست زورگوی

زين روی گفته اند که خواهد بزير رفت
توفيــد! سيل و طوفان! شوييـد خانه را

از لوث اين عفــن که به چرخ اثيــر رفت
شوريد مردمان و بر آريد بيخ شــر

از همت شماست که خواهد شرير رفت
کولاک کين خلق چو غــرد، بنای ظلم

خواهد به باد همچو حصار حصير رفت
جان ها دلير باد! که کابوس اشک و خون

خواهد زخواب مام وطن، ناگزير، رفت
خاک فرنگ! آه ! چه دانی به سينه ات

اين نازنين که بود که امشب اسير رفت!

ع. ش. زنـد
پاريس، چاردهم آگست يک هزار و نهصد و نود و يک

* زرير، از پهلوانان شاهنامه، پسر لهراسپ، برادر گشتاسپ و سپهسالار ايران در جنگ ايرانيان با ارجاسپ پادشاه توران بود. او در اين جنگ ها، در اثر جادوی “بيد رفش” پهلوان جادوگر تورانی ملقب به “بيدرفش جادو” به قتل رسيد.

همین مقاله در ایران گلوبال

۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه

خاوران های فراموش شده

آخوند سید علی خمینی، فرزند آخوند سید احمد خمینی یکی از متهمان اصلی اعدام‌ های دهه ی ۶٠ گفته است:
"ماجرای سال ۶۷ حاصل مدیریت عمام بوده است".

وی ادامه داد:
"نظام باید با اینها چه می‌ کرد ؟ امروز یک عده دلسوز شدند می‌ گویند چرا با اینها برخورد می‌ کنید؛ چرا با منافقین برخورد کردید؛ چرا با بی‌ حجاب برخورد کردید؛ چرا با کودن‌ ها برخورد کردید؛ چه می‌ کرد نظام با اینها ؟ باید مبارزه می‌ کرد، محکم هم باید برخورد می‌ شد. الحمدالله شد و کشور آرامش را دید".

وی آمار چند هزار نفری اعدام‌ شدگان سال ۶۷ را "دروغ" خواند و گفت:
"این عده ی معدود را نظام با قدرت برخورد کرد و درست هم برخورد کرد و باید برخورد می‌ کرد و درس عبرتی شد برای آیندگان".

آیا می دانستید که “خاوران” مشهور، تنها یکی از گورهای دسته جمعی کشتار زندانیان سیاسی و عقیدتی در جمهوری اسلامی از از ۲۸مرداد ۵۸ تا خرداد ۶۰ و از تابستان ۶۰ تا تابستان ۶۷ می باشد ؟


رژیم جهل و جنایت ولیایت فقیه که اکنون از سوی بسیاری از محافل جهانی به خاطر قتل هام زندانیان سیاسی مخالف رژیم، محکوم شده است، دست به هر ریسمان پوسیده ای می زند تا جنایات خود علیه بشریت را از دو سو پراکنده سازد: یکی منسوب کردن همه ی آن جنایت ها به خمینی دجال و فرمان برندگانش و دیگری تکیه به آیه و حدیث نبوی مبنی بر منافق بودن کشته شدگان و کسانی که از نگاه اسلامی مرتد و ملحد و محارب با الله حرامزاده بوده اند.

جدا از خاوران در استان تهران، تا به امروز در بخش وسیعی از استان ها، شهرستان ها و روستاهای ایران نیز، گورهایی با نشان و بی نشان بی شماری شناسایی شده اند. ده ها و صد ها گورستان آشکار و پنهان ،پوشیده از فرزندان دلیر مردم ماست؛ زنان و مردان دگراندیش و آزاده ای که رژیم خونریز اسلامی را نمی خواستند، در این مکان ها خفته اند. سردمداران جمهوری اسلامی، همه ی این دگراندیشان و دگرباوران را با اتهام هایی همچون ضد انقلاب، منافق، سلطنت طلب و شاهی، فرقان، آرمان مستضعفین، مجاهدِ خلق، امتی، هوادار شریعتی، فدائی، اقلیتی، چریک فدایی، راه کارگری، پیکاری، رنجبری، سازمان انقلابی، کنفدراسیونی، وحدت کمونیستی، رزمندگانی، سهندی، سربداری، اکثریتی، ۱۶ آذری، توده ای، بهایی، طرفدار اجنبی و…، اعدام و تیرباران و حلق آویز کرده و به گورهای دسته جمعی سپرده است .

گورها در سراسر این کشور پراکنده و بسیار پنهانند. پنهانند چرا که آدمکشان اسلامی خود از ابعاد عظیم
 جنایتی که مرتکب شده اند و احتمال عکس العمل مردم در هراسند. گورستان های شناخته شده وکشف شده توسط خانواده های شهدا و زندانیان سیاسی در خاوران تهران بزرگ – مشهد – اهواز – تبریز – شیراز – اصفهان – گناوه – کرمانشاه – گیلان ( رشت ، انزلی ، فومن ، لاهیجان ، سیاهکل ، لنگرود ، رودسر)- زاهدان – مازندران ( گرگان ، چالوس ، آمل ، شهسوار ) – همدان – ایلام – ارومیه – گچساران – اراک و…پراکنده اند.

تهران بزرگ : « لعنت آباد» جاده خاوران پشت گورستان ارامنه و جنب گورستان بهائی ها، در بهشت زهرا قطعه ۹۳ و برخی نقاط دیگر .

شهر مشهد : « لعنت آباد » بعد از هاشم آباد جاده اصغریه و برخی نقاط پرت گورستان قدیم.

شهر اهواز : درچندین محل از جمله : جاده کوت عبدالله نزدیک گورستان بهشت آباد . بزرگراه سوسنگرد- پشت روستای آفاق نزدیک گورستان جهادو…

شهر تبریز : گورستان پشت جاده قدیم تبریز، خیابان راه آهن گورستان وادی رحمت

شهر شیراز : در گورستان قدیم ، قطعه ۳۸ دارا لرحمان و میدان تیر « چوگیاه » شیراز محل تیر باران کردن محکومین به اعدام .
گورهاى جمعى مورد اشاره ى وى عبارتند از: گور موجود در پادگان امام حسین فعلی (پادگان مسگر سابق) و میدان چوگان روبروی این پادگان، مناطقی از دارالرحمه شیراز به نشانی جاده کمر بندی و خیابان اصلی شهرک شیخ علی چوپان، محله یا روستای مخروبه ای به نام محله “چنار سوخته ” به طرف دشت ارژن، گورستان قدیمی دارالسلام در جوار دروازه شاه داعی الله، اطراف تیمارستان سلامی در جاده اکبر آباد یا جاده مرودشت، آب انبار قوزی از شیراز به طرف مرو دشت و قصر صاحب الزمان (یا پادگان صاحب الزمان در جنوبی ترین منطقه شیراز)، ۷ گور دسته جمعی در مناطق پرتى در جاده سیمان شیراز، اطراف پل حسین آباد جاده مرودشت و چاههاى خشکى در مناطق مختلف از جمله در زندان سپاه (پلاک ۱۰۰ اکبر آباد و پل حسین آباد مال جاده فسا نیست مال جاده ی مرودشت است".

شهر اصفهان : قطعات ۴۱ – ۹- ۸- ۷- ۵- و… در ته باغ رضوان ، باغ کاشفی اصفهان، قبرستون تخت پولاد اصفهان ( قبرستون کافرا ) ، باز داشتگاه سید علی خان واقع در کمال اسماعیل اصفهان و کشتار گاه آنجا۰۰۰ ، قبرستون دور افتاده بالای قبرتستون ارامنه اصفهان، تاغهای دهکده ای به نام قدریجان در نجف آباد اصفهان

شهر گناوه : در قبرستان قدیم نزدیک امامزاده…
شهر کرمانشاه : باغ فردوس ، جاده سیلو نزدیک قبرستان کودکان.

استان گیلان ( شهر رشت : گورستان قدیمی رشت در جاده رشت به لاهیجان در گوشه پرت افتاده ای از قبرستان تاز آباد) ودر (شهرستان لاهیجان : گورستان قدیمی سید مرتضی ، کاشف غربی منطقه کاروانسرابار وچند محل دیگر…) ودر( شهرستان لنگرود : گورستان – وادی – شهر، قسمت انتهای ضلع غربی ، پشت غسالخانه معروف به مشهدی اسماعیل باغ و گورستانهای اطراف چمخاله و روستای چاف …) و (شهر رودسر : در قبرستان قدیم در منطقه پرت آن به خاک سپرده شدند).

شهر زاهدان : جاده بهشت مصطفی گورستان زاهدان خیابان گاراژ.

استان مازندران (شهرگرگان : گورستان بهائیان و راه جوپاری بهشت زهرا) و ( شهرآمل : موازی استادیوم آمل ، خیابان طالب آملی) و (شهرستان شهسوار: قبرستان قدیمی شهرو در منطفه پرت ) به خاک سپرده اند.

شهر همدان : در جاده ملایر گورستان باغ بهشت زهرا.

شهر ایلام : امامزاده صالح آباد، دست چپ روی تپه.

شهر ارومیه : روبروی ساختمان صدا و سیما، بلوار رادیو و تلویزیون قبرستان شهر.

شهر گچساران : گورستان بهائیان.

شهر اراک : اتوبان اراک _ بجنورد در ۶ کیلومتری اراک.

خاوران در سمیرم که در اصطلاح محلی دشت رشون یا مصلا نام دارد


سه خاوران در مسجد سلیمان؛ گورستان انگل ایسی ها، یکیتو بوزون و یکی نی نردبون در تمبی:






۱۳۹۶ مرداد ۲۶, پنجشنبه

برابری زن و مرد در تازی نامه - بخش دوم

نویسنده: داریوش افشار
از کتاب: مغالطات در قرآن و حدیث

بخش نخست این مقاله را در اینجا بخوانید

آنگاه بی درنگ سفارشی دارد به نرهای الله پرست که اگر از زنانتان در ترس هستید که از شما فرمان نبرند یا اسرار شما را فاش سازند، می توانید سه راهکار را پشت سر هم و بدون قید به اجرا بگزارید؛ یعنی به آنها هشدار دهید و اگر پند گرفتند چه بهتر؛ اما برای گوشمالی دادن آنان پس از آنکه هشدار دادید و پند نگرفتند، از همخوابگی با ایشان دوری کنید و آنان را کتک بزنید !! پس چون منکوب اراده ی شما شدند، دیگر آنها را سرکوفت نزنید، چرا که الله مدینه البته که قدر قدرت و قلدر و بزرگ است. چنانچه به این دجالگی اسلامی بخواهید بیشتر آشنا شوید، تنها کافی است این آیه را در چند قرآن متفاوت در بخش ترجمه هایش بخوانید؛ حتما می بینید که به جای واژه ی "وَاضْرِبُوهُنّ / کتکشان بزنید"، چیزهای دیگری نوشته اند یا هتا از روی ترجمه ی آن پریده اند؛ مثلا به جایش گفته اند "ترکشان کنید"! و آریایی الله پرستی که عربی نمی داند، به ناچار ترجمه را می خواند و فهم او از اسلام مبین، چیزی بیشتر از تحریف، تفسیر و مغلطه ی دین فروشان در ترجمه نیست.


الله ادعا کرده که زن و مرد را برای آرامش یکدیگر آفریده است؛ اگر چنین می بود، نرها را بر ماده ها سروری نمی داد و زن ها را تهدید به کتک خوردن قانونی و شرعی از سوی نرهایشان نمی کرد و به نرها سفارش نمی نمود این “گل خوش عطر باغ ملکوتی”!! را به باد کتک بگیرند. الله از آنجه این اندازه وقیح است و چنین گزافه هایی می بافد، چون که خود را آفریننده ی ایشان می داند، حال آنکه این داستانی باستانی و از سر بی خردی و بی دانشی انسان بوده است که داستان آفرینش ساخته شده است. پس نه خدایی است و نه آفریننده ای و آزادی انسان دقیقا بر استواری رای و خواست حقوق برابر زن، بنیاد گذاشته می شود.

در نشانه ای دیگر از الله دانا، وی فرموده که زن و مرد که همسر یکدیگر هستند، برای یکدیگر همچون رخت می باشند؛ در این آیه ای که خواهم آورد، چنان بوی تعفن الله پرستانه ای از شهوترانی و درآمیختن آن با قداست الله پرستی دیده می شود که لازم می آید برای آن توضیحی بنویسم؛ در سوره ی ماده گاو ۱۸۷، الله زن و شوهر را برای یکدیگر همچون رخت می داند:

- أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ"، یعنی:

در شب هاى روزه داری، همخوابگى با زنانتان بر شما حلال گرديده است، آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستيد، چرا که الله مى دانست كه شما با خودتان ناراستى مى كرديد، پس توبه شما را پذيرفت و از شما درگذشت، پس اكنون با آنان همخوابگى كنيد و آنچه را الله براى شما مقرر داشته طلب كنيد و بخوريد و بياشاميد تا سپيده ی بامداد از سیاهه ی شب بر شما نمودار شود، سپس روزه را تا هنگام شب به پایان رسانيد و در حالى كه در مساجد معتكف هستيد، با زنان خود درنياميزيد که اين است‏ حدود احكام الهى؛ پس بدیشان نزديك نشويد. اينگونه الله نشانه های خود را براى مردم بيان مى كند، باشد كه پروا پيشه كنند. (ماده گاو، ۱۸۷)

نخست اینکه در این آیه روی سخن الله مردسالار، همانا به مردان است و نه زنان. حلال کردن آمیزش جنسی با زنان از اینرو در این آیه بدان اذعان شده است که الله معترف است که نر الله پرست حدود وی را رعایت نخواهد کرد؛ یعنی اگر وی از برده ی مومنش می خواست که در شب های رمضان از همخوابگی با زنش دوری کند، او این را نمی پذیرفت و چون الله پیشتر از این، به این امر واقف بوده، آن را حلال کرده است و این نهایت خردمندی یک الله داناست!


نکته ی دیگر آنست که تازیان الله پرست تا پیش از آمدن این آیه ی جلیله، در مساجد در هنگامی که در آنجا معتکف می بوده اند، با زنان خود درمی آمیخته اند و فرایند رابطه و کامجویی جنسی را در مسجد به انجام می رسانده اند؛ و از اینرو الله بر آنان این کار را ممنوع و حرام کرده است؛ یعنی این تعفن حس شهوترانی عربی اسلامی تا بدان پایه است که الله از فراز هفت آسمان پیام می فرستد که ای نر ابوالحشر، من که آنقدر مهربانم! که حرمت همخوابگی در رمضان را برداشتم، تو نیز دست از رابطه ی جنسی در مسجد و در خانه ام بردار !! این نرهای تازی که اسلام پناهند را تصور کنید که اگر این آیه انزال نشده بود، امروزه در شب های اعتکاف خود در مساجد، با همدیگر چه ها که نمی کردند !! یعنی برای الله پرست تفاوتی میان بستر عشق بازی در خانه ی خودش و خانه ی الله وجود ندارد و خب الله از این خوشش نیامده.

الله چرا زنان و شوهرانشان را برای همدیگر رخت تصور می کند ؟ مگر رخت چه ویژگی هایی دارد ؟ چند پاسخ می آورم:

پوشاننده است، پشتیبان از سرماست، آذین دهنده است؛ البته اینها خیلی هم خوب است، اما تنها این نیست. رخت دو ویژگی مهم دیگر دارد که بسیار در روابط زناشویی ویرانگر و اسفبار است: کهنه می شود، می تواند بیش از یکی باشد !!


هشدار... آیا یک نر الله پرست نمی تواند تا چار زن همزمان و همیشگی بگیرد ؟ پاسخ مثبت است؛ اما یک زن به اصطلاح آزاد، تنها می تواند هم زمان یک شوهر داشته باشد. این یک نابرابری جنسی است؛ نه بدین معنا که اگر زنی ۴ شوهر هم زمان می داشت بهتر بود، بلکه بدین معنا که چرا الله نر صفت به مرد این حق را داده، اما همین حق را از زن دریغ کرده است ؟! از این آیه پیداست که خطابش به نرهاست و می گوید که زنانتان برای شما مانند کالا و رخت و پوشاک هستند، می توانید ۴ گونه ی مختلفش را هم زمان داشته باشید. افزون بر این کنیز هم نوش جانتان !! این آیه، آیه ای مردسالارانه است که علیه زنان انزال شده. دیگر نکته اش اینست که اگر زنتان پیر و فرسوده شدند همچون رخت و پوشاک، پس آنها را به دور اندازید و تجدید فراش نمایید و می توانید آنها را به همین آسانی دگرگون کنید؛ با یک نگاه به بحران جنسی در کشورهای الله زده، این مورد دستگیرتان می شود؛ البته این فرهنگ ایرانی است که تا حدودی چنین روندی را برنمی تابد، هر چند تا حدود بسیاری زیادی آسیب دیده، اما اگر کم و کاستی در این روابط در خانواده های ایرانی نمی بینید، این فرهنگی ایرانی است و نه اسلامی؛ پس نگویید اسلام کِی چنین زری زده یا مگر می شود !! می بینید که شده.


در تازی نامه و سیره ی نبوی، زن ها از جایگاه فروتری نسبت به مردان برخوردار هستند و ارزش سوگند خوردن و شهادت دادن زن نسبت به مرد کمتر است؛ شهادت یک زن با شهادت یک مرد در اسلام تبعیضگر برابر نیست؛ بر اساس نص قرآن برای یک امر، شهادت دو نر کافی است، حال آنکه برای همان مورد باید چار زن شهادت دهند، یعنی یک مرد برابر با دو زن ارزش گزاری شده است؛ در ضمن شهادت زنان از اینروست که نر الله پرستی در کار نباشد وگرنه اصلا به شهادت دادن زنان رجوع نخواهند کرد، یعنی در اسلام شریف هتا ادای سوگند و گواهی دادن با اولویتی نرینه همراه است. تازی نامه در این باره اینگونه تبعیض را برقرار کرده است:

- "وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى"، یعنی:

دو نفر از مردان خود را شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبودند، یک مرد و دو زن از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند برگزينند تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند. (ماده گاو، ۲۸۲)

بارگری کتاب "مغالطات در قرآن و حدیث"

همین مقاله در فضول محله

۱۳۹۶ مرداد ۲۵, چهارشنبه

تجاوز به نسرین شجاعی پیش از اعدامش در تابستان ۶۷ در اصفهان


چناب بهرام مشیری در یک برنامه ی تلوزیونی در تلوزیون پارس با گفتاورد از چند شاهد می گوید که به نسرین شجاعی پیش از اعدامش در تابستان سال ۱۳۶۷ در زندان دستگرد اصفهان، تجاوز شده است:

عرض کردم خدمتتون همه آخوندهای ایران جنایتکارند مگر این که عکسش ثابت بشه! یه روز هم عرض کردم خدمت شما، هیچ چی من فراموش نمی کنم چه گفتم اینجا، شما یک تضاد تو حرف های من پیدا نخواهید کرد چون میدونم چی میگم اینجا، یه روز گفتم اگه یک آخوندی دیدید کاسه ماستی دستش گرفته و بدبخته و اینها این رو به حساب دیگران نذارید اما اون هم جنایتکاره، زور دستش نیست، گفت پلنگ از ناتوانی مهربان است! همه آخوندها جنایتکارند، ثابت کردند که جنایتکارند، جنایاتی که اینها کردند هیچکس نکرده، ما نشنیدیم، آقا این کشورِ ما یک دروازه جنایی بوده به روی جنایتکاران جهان، چنگیزخان مغول آمده اینجا یکسره همه را [داده] دم شمشیر، تیمور لنگ آمده پوست می کنده، [از] سر منار می ساخته، نمی دونم پوست می کنده تو آب می انداخته، فلان و این حرف ها اما فرومایگی که اینها نشان دادند، این حجت الاسلام ها و آیت الله ها نشان دادند ما سراغ نداریم، در تاریخ نازی ها هم هموطن، به جان همه آزادگان سراغ نداریم، ندیدیم!

خدمت شما داستان نسرین شجاعی رو گفتم که پدر و مادرش می گریزند، اینها می ریزند شیراز این بچه را دستگیر می کنند، نسرین از قبیله راکی یه، بختیاری یه، سیزده سالشه، گرفتنش، عکسش را هم امروز آوردم، بعد به پدر و مادرش هم میگند ما این رو کشتیم در حالی که سیزده سالش بیشتر نبوده!

شاهد [ان] عینی می گفتند من رفتم دیدن داریوش ..... حالا داریوش کیه؟ یک کسی که شیمیایی شده بوده، بعد نمی دونم شغلِ مهمی داده بودند بهش در اونجا، اندکی از بقیه آدمتر بوده، پیش این رفته بودند، تاکسی که ..... ماشین ..... همون ماشینی که ما رو می برد بیسیم کرد گفت: "ببرش همین تو زندان، دستجرد، زندان دستجرد، یه همچین چیزی تا من بیام، ساعت یازده و نیم شب آقا وارد شده، یه عده ای جوون روشون به دیوار، پشتشون به جمعیت، دید چراغ هست و روشن هست و دارها به پاست، دسته دسته جسدها به دارهاست! جوون های ایرانی ..... سه تا حیوان نشستند پشت عرض شود که این میز، گفت من هم رفتم اونجا نشستم ببینم چی میشه، بله، آقای امامی، حجت الاسلام و المسلمین عبداللهی و عرض می کنم که اون حاج صادق که رئیسِ زندان بود نشسته بودند، حاج صادقِ رحمانی، سه تا نشستند، این آقا هم نشسته مرتب داره حکم اعدام صادر میکنه! حالا هزار سال است این گدایان نان مردم ایران را خوردند، مفتخورها، مردم ایران کار کردند شکم اینها رو پر کردند، حالا قدرت دستشون افتاده بچه هایِ ایران [رو] دار می کشند!

گفت من همین جوری نشسته بودم دیدم یک دختری آمد که از زیبایی نمیشد نگاهش کنی، نمیشد تو چشم هاش نگاه کنی، از بس زیبا بود، گفت سیزده سالگی گرفته بودند، حالا نوزده سالشه، در این شب نوزده سالشه، گفت آمد این آقا، همین حیوانی که اسم بردم، اینها را باید بشناسیم هموطنان، اینها [رو] نزاریم راحت زندگی کنند، حجت الاسلام عبداللهی! کجا رفتند؟ مردان ایران پس کجا هستند؟ این رژیم های استبدادی بعد از مشروطه ما را اخته کردند!

نشسته بود و گفت خانم رو آوردند، حالا یکی یکی میاد، یک تیکه حرف میزنه، میده دار بکشن، گفت آمد این دختر، هیچ چی نمی گفت، بهش گفت که: "خب، شما حاضر نمی شوید بالاخره در تلویزیون برای ما سخنی بگوئید؟" و اینها، گفت دختر فقط تو چشم هاش نگاه می کرد ولی این جرأت نمی کرد تو چشم های دختر نگاه کنه، سرش رو می انداخت پائین، بعد اشاره کرد که ببرین!

گفت دمپایی پایش بود، بردنش پای دار، طناب رو از اینجا [پهلوی گردن] انداختند به گردنش که دیر خفه بشه! گفت با یک شجاعت و رشادتی این دختر قدم می زد که من حیرون شدم، بعد وقتی دار کشیدند گفت سعی می کرد این چیزهایش نیفته، دمپاییش نیفته که بگه من تسلیمِ شما نشدم!

بعد گفت اون داریوش آمد، گفت تو نشستی پیشِ اینها به این مزخرفات و این چیزها نگاه می کنی؟ و اینها، گفت ما رو برد به آفیسش، سه تا شاهد صدا کرد، گفت بگوئید آقا با این نسرین چه کردند؟ گفت حاج آقا، حجت الاسلام تجاوز کرد چند شب پیشتر به این دختر! بردنش در اتاق، حجت الاسلام و المسلمین تجاوز کرد به این دختر!

من عکس این دختر رو در نوزده سالگی، (در سیزده سالگی) ..... این تنها عکسی است که از او به جاست که وقتی دستگیرش کردند یک چادر به سرشه، شما به چهره [این] آدم نگاه کنید، شما این دختر رو ببرید اعدام بکنید، برای چی؟ چه کرده بود او؟ چه کسی جواب جان این بچه را خواهد داد؟ من نمی دانم پدر و مادر این کجا هستند امروز؟ خیلی دلم می خواد که عکس این بچه رو من بزارم به عنوانِ نماینده جوانانی که در زندان های این حیوانات جان دادند و به اینها تجاوز کردند برای نگهداشت حکومت عدل علی! اونها هم مثل همین ها بودند، فکر نکنید که اونها فرقی می کردند، تفاوتی نمی کرد آقاجان! اونها با اینها ..... اینها هم از جنسِ اونها هستند، اونها هم از جنسِ اینها بودند منتهی زمان گذشته ما ایده آلایز کردیم، فکر کردیم اونها یه کس های دیگه بودند، نه، اونها هم یه مشت ..... [مانند] آدم های اینها بودند، همون مفت خوری و آدمکشی و ریا و دروغ و اینها !

شما ببینید سیزده سالش بوده در شیراز دستگیر کرده بودند به جرم این که پدر و مادرش فرار کرده! پدر و مادرش فرار کرده، حالا تجسم بفرمائید شما یه دختر ایرانی، سیزده ساله رو از خونواده اش جدا کنی، که اصلا ..... کسی که [از] تویِ یک محیطی مثل یک پرنده زیر بال پدرش و مادرش و اینها بیاریش تویِ زندان، بعد [گیر] چهار تا نره خر بیفته که به این تجاوز بکنند، شما فکرش رو بکنید احوال این دختر چگونه است و دخترانِ دیگر در زندان های جمهوری اسلامی، حکومت عدل علی هم! بله! شجاعی، نسرین، بله، اون هم شماره شه،

جنس: زن
سن: ۱۹
تاریخ اعدام: ۴ آگست ۱۹۸۸
اعدام در: اصفهان

شما چهره اش رو تو رو خدا نگاه بکنید، این گیر آخوند بیفته، بچه مردم رو ببرند بکشند، اول ریپ بکنند، تجاوز بکنند، بعد اعدام بکنند، گفت در شگفتم پس نمی پاشد به هم دنیا چرا، چگونه ما ساکت هستیم؟ مردم ساکت هستند؟ من نمی دانم! این عکس را من بزرگ می کنم، میزارم جلو رویِ میزم که یادمان نرود که ما با کی طرف هستیم، داریم چه کار می کنیم، بله، این عکس نسرین شجاعی بود و اگر پدر، مادران دیگری هم هستند که نمی ترسند نمی دانم [از] جانشان، این ترس هم ما رو بیچاره کرده! .....


★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

درباره ی دختر ستم دیده نسرین شجاعی گفته شده است که به جز نسرین، ده تن از خویشاوندان نسرین یا در درگیری با مزدوران رژیم کشته شده اند و یا در زندان ها و شکنجه گاه های ولایت فقیه اعدام شده اند، چنان که گفته می شود که دو تن از برادران نسرین به نام های مهران شجاعی و مسعود شجاعی به دست گردانندگان رژیم دژخیمان جمهوری اسلامی و شکنجه گران کشته شده اند. نسرین شجاعی که در هنگام دستگیری دختری دوازده سیزده ساله بود، پس از سال ها زندان و شکنجه و هنگامی که در تابستان سال ۱۳۶۷ دختری هژده نوزده ساله بوده، پس از تجاوز جنسی، در اصفهان به دار آویخته شد.

۱۳۹۶ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

چرا بدبختیم ؟

نخست، پیش از آنکه وارد بحث شوم، باید “بدبختی” را تعریف کنم. بدبختی بنا بر معنای واژه، یعنی بخت و اقبالی که خوب نیست و بد است و البته این تعریفی کلی و گنگ است، چرا که خوب و بد، صفات و اموری نسبی هستند و از اینرو بدبختی نیز نسبی خواهد بود؛ بدین معنا که یک بدبختی می تواند برای برخی بدبختی نباشد و خوشبختی نیز به همین گونه.


اما به ناچار باید بدبختی را تعریف نمود. از اینرو، بدبختی را اینگونه تعریف می کنم:
”آغازی که چه نیک پنداشته شود و چه بد، سرانجام به نتیجه ای دلخواه یا مورد قبول یا خرسند کننده نمی رسد و فرد دچار اندیشه و احساسی می شود که آن را نمی پسندد و از برای نداشتن احساس خرسندی و رضایت، خود را در شرایطی می بیند که از آن تعبیر به بدبختی می کند”.

اکنون که بدبختی را چکیده وار تعریف کرده ام و اینگونه می پندارم که کم و بیش با این تعریف همسو هستید، نگاهی به زندگی اجتماعی ایرانیان می اندازیم تا دریابیم که آیا ما ایرانیان در مجموع روابط خود با خودمان، جهان و تاریخ، آیا احساس خوشبختی داریم یا نه.

اینکه ایران کشوری بوده است پیوسته در تلاطم و آشوب و جنگ، امری است که از باستان وجود داشته و تاکنون نیز ادامه دارد. یعنی جنگ و آشوب (از جمله انقلاب و کودتا)، اهریمنی است زاده ی تمدن ما و تمدن های همسایه که سایه ی شومش پیوسته بر سر ایران سایه افکنده است. اینکه ما همیشه به دنبال ایجاد جنگ یا دفاع از میهن خود بوده ایم، فرایند جنگ را در فرهنگ ما جا انداخته و ما را با خشونتی نهادینه بار آورده است؛ ما میراث دار این تمدن نیز هستیم و هتا بدون آنکه الزامن در روزگار خود و زندگی شخصیمان به آن روی آورده باشیم، یک تاریخ از چنین رفتاری را در کارنامه ی تاریخی میهن خود داریم.

اما آیا می توان پذیرفت آنچه که در درازنای تاریخ بر ما گزشته است، همچنان نیز عنصری تعیین کننده در رفتار زندگی کنونی ما باشد، برای آینده و سرنوشت ما تصمیم بگیرد و نقش تعیین کننده ای در دیگر رویکردهای ما داشته باشد ؟

آیا خشونت طلبی و دفع خطر با ابزار خشونت که اوج آن در یک جنگ متبلور می شود، ما را به سرانجام مقصود رسانده است ؟ آیا کشور ما را از تجاوز و تجزیه نجات داده است ؟ آیا نهادهای آزادی خواه، ملی و فرهنگی توانسته اند به دور از خشونت در جهنم خون و آتشی که خشونت به پا کرده و می کند، جوانه زده، رشد کنند و بقا یابند ؟

آیا ما از جنگ با یونان و روم سود برده ایم یا زیان ؟ آیا جنگ با همسایگان و ورود الله پرستان شمشیر به دست که مسیر بهشتشان بر خون های ریخته شده ی ما ایرانیان هموار می شد و سپس جنگ های داخلی در قالب مقاومت های ملی یا محلی، ما را از شر دشمنان غیر بومی، غیر هم زبان و غیر هم کیش، رهانیده است یا نه ؟

با پاسخی صادقانه و نگاهی به تاریخ، پاسخ همه ی این موارد منفی است. بدین معنی که استفاده و کاربرد خشونت و پرداختن جنگ، چه در قالب یورش و پدافند، ما را شاید و شاید در برحه ای کوتاه از تاریخ خرسند کرده باشد، اما پس از آن و با گزشت صدها سال، ما درمی یابیم که به دستاورد دلخواه و نتیجه ی مطلوب نرسیده ایم. اینکه، بتوانیم در صلح و آرامش، به چیزهایی برسیم که امروزه آنها را به عنوان حقوق بشر، آزادی بیان و چیزهایی از این دست می شناسیم.

آیا خشونت طلبی و روح کینه ورزی و انتقام نیست که در مقیاسی کوچک تر، خواهان کشتن یک انسان در قالب اعدام به بهانه ی دادگری است ؟ آن هم عدلی که از قرآنی ستبر در اندود خرافات و سنگدلی و شقاوت هزار و چار صد ساله اش ریشه می گیرد ؟ آیا با این همه اعدام دست کم در یک سده ی گزشته، توانسته ایم ذره ای از تجاوزها، دزدی ها، قاچاق، قتل ها و ... بکاهیم ؟

آیا اگر به جای خشونت، به راهکارهایی دیگر و جایگزین اندیشیده بودیم و دست کم تنها یک بار آنها را در تاریخ دراز خود آزموده بودیم تا نتیجه ای دیگر را نیز تجربه کرده باشیم، نمی توانستیم امروز به استناد آن تجربیات، سخنی نوین زده و تعبیری داشته باشیم که ما را به جهت برون رفت از بحران کنونی خشونت گرایی و خشونت طلبی، یاری سازد ؟


پس اشکال تمدن ما به مانند بسیاری دیگر از تمدن ها، خشونت نهادینه، قانونی و توجیه شده ای است که از دیرباز تا اکنون عرف فرهنگ ما از بعد سیاسی، دینی، اقتصادی، اجتماعی و ملی ماست.

اما آیا اکنون باید همچنان همان رویه ای را ادامه داد که هزاران سال است ادامه داده ایم و با نداشتن تجربه هایی کارکردپذیر و ملموس در گزشته، همچنان کژدار و مریض با این معضل، یعنی ابراز و تجویز خشونت در هر گونه و شکل و مقیاسش، رفتار کنیم ؟ آیا نمی توانیم از تجربیات دیگران و بلکه از تجربیات موفق دیگران بهره مند شویم ؟

آیا رویکرد ضد حکومت دینی یعنی سکولاریسم و جدایی دین از نهاد دولت، و بلکه جدایی کامل دیانت خدافروش و آخرت فروش از سیاست، نمی تواند به ما در این راهبرد کمک نماید ؟ اینکه برای جان انسان ها و بر خلاف آیه های قرآنی و هتا دیگر متون خرافه و پوسیده ی دیگر، ارزش زندگی و حقوق انسانی قائل شویم ؟

به این بیندیشیم که اعدام، هتا اگر اعدام متجاوز و قاتلی هم باشد، نه از میزان جرم و جنایت کاسته است و نه خواهد کاست. در واقع، اجرای اعدام، نه از برای کاهش جرم و جنایت، بلکه سرفن یک خونخواهی و بازتولید کینه است که سامانه ی نفرت پراکن فقه اسلامی بنیانگزار و مشوق آنست.

به این بیندیشیم که هیچ انسانی مجرم زاده نمی شود، بلکه این فرهنگ و تمدن و هازمان ماست که از آنها چنین اهریمنانی می سازد و سرانجام از آنها انتقام کشی می کند؛ آن هم هنگامی که دیگر کار از کار گزشته است و نمی توان خسران ریختن خون و یا تجاوز یا هر ویرانی دیگری از سوی بزهکار و مجرم را جبران کرد. نوشدارویی پس از مرگ سهراب...

مایه ی تاسف است که ملت ما با آن همه ادعای تمدن چند هزار ساله، در عرصه هایی از کشورهایی دیگر عقب افتاده است که نه پیشینه ی تاریخی بسیاری دارند و نه هتا کارنامه ای درخشان تر از ما در رویارویی با این مسائل. اما از سده ی هژدهم و به طور مشخص نوزدهم میلادی، این ملت ها دچار تحولات بنیادی در ساختار اندیشه، چارچوب ذهنی و طرح مطالبات خود شدند، فرهیختگی یافتند و به علوم انسانی پرداختند. علمی که در ایران استبداد زده و آشوب زده از خرافه و دستگاه تحمیق حوزه های علمیه ی اسلامی به عنوان بنگاه های شستشوی ذهنی توده های مردم و دین فروشی و ایجاد ترس از جهنم موهوم و طمع به بهشت موهوم، علمی بسیار مهجور ماند و نه بومی رشد کرد و نه بومی دیده شد و نه بومی توانست به عرصه ی کار وارد شود.

اینکه هنوز تنبیه بدنی در مدرسه های ایران رواج دارد و اینکه مردم آریایی اصیل اما الله زده، بدبختی خود را بامدادان با خود به دوش می کشند و صف می بندند تا اعدام یک انسان دیگر را با شادی و ذوق و لذت تماشا کنند، نشان دهنده ی ژرفای فاجعه ی موجود در فرهنگ ماست و اینکه ما راه بسیاری در بهبود این وضعیت در پیش داریم.
اما میانبری نیز وجود دارد. میانبری به نام سرنگونی تمامیت این دستگاه دین فروش و واژگونی تمامیت ولایت فقیه و از ریشه برکنده همه ی خمینی زادگانی که هم خونمان را ریخته اند و هم تاریخمان را مصادره کرده اند و زهر دین عربی و اسلامی را پیوسته در شریان های خسته از جور ایرانیمان تزریق ها کرده اند و به ما خورانده اند همه دروغ ها و یاوه هایشان را. اینکه ما نخست باید سر مار را بزنیم...

اخلاق مردم آن هنگام درست می شود که از نهادهایی همچون مدرسه و رسانه ها تا حکومت ملی و فراگیر، نسلی را بپرورانند که بدانند خشونت خشونت را نفی نمی کند و نمی توان خون را با خون شست.

همین مقاله در فضول محله